دخالت استعمار در ايران از عوامل اصلي بروز مشروطيت بود
يكي از عوامل اصلي بحران در جامعه كه باعث بروز مشروطيت شد دخالت استعمار در ايران بود.
از دكتر موسي فقيه حقاني تاكنون دهها مقاله علمي و تحقيقاتي در حوزه تاريخ معاصر كشورمان به چاپ رسيده است.
هچنين به كارنامه علمي ايشان ميتوان انتشار كتب: تاريخ تحولات سياسي ايران، رساله مقيم و مسافر، ما و غرب جديد و تاريخ فراماسونري را اضافه كرد.
وي هم اكنون سردبير فصلنامه تاريخ معاصر و مدير پژوهشي موسه تاريخ معاصر ايران است. تحقيق در تاريخ معاصر كشورمان سال هاست كه دكتر فقيهحقاني را به خود مشغول كرده است. از اين رو گفتگويي حول تحولات نهضت مشروطه با وي انجام داديم.
س - زمينههاي جنبش مشروطه وعلل پديد آمدن آن از نظر شما چيست؟
- فقيه حقاني:جنبشهاي اجتماعي نميتواند يك علت داشته باشند ويامحدود باشد به يك عامل. مجموعه سلسله عوامل با يكديگر تبديل به علل به وجود آورده جنبش ميشود و با فراهم شدن بستر اجتماعي، آن واقعه تحقق مي يابد. علل بوجود آورنده جنبش مشروطه را معمولا به عوامل داخلي و خارجي تقسيم بندي ميكنند ولي من فكر ميكنم كه به غير از اين ميتوانيم، تقسيمبندي ديگري داشته باشيم و آن تقسيم بندي به علل اصلي و فرعي يا علل اعدادي است. براي تبيين چرايي مشروطه بايد عوامل علي كه در واقع حكم بوجود آورنده را دارند بررسي كنيم . عوامل اعدادي در زمره مهيا كردن زمينه محسوب ميشوند. عوامل علي به عقيده من به دو عامل داخلي و خارجي تقسيم ميشود. اولي به نفوذ استعمار ديگري به استبداد و حاكميت داخلي برميگردد.
در واقع اين دو را ميتوان جز مهمترين عوامل علي ياد كرد. يكي از عوامل اصلي بحران در جامعه كه باعث بروز مشروطيت شد دخالت استعمار در ايران بود. البته نميخواهم از يك ديد توطئهانگارانه به اين موضوع نگاه كنم. بيشتر مايلم واقعيات تاريخ سياسي- اجتماعي كشورمان را بررسي كنم. معتقدم تحولات بر مبناي نيروهاي مردمي ومستقل شكل گرفت. اما با اين وجود نميتوانيم نقش كانونهاي توطئهگر و پنهان را در تحولات ناديده بگيريم.
ما از ابتداي قاجار با پديدهاي به نام استعمار غرب مواجه بوديم. اين استعمار نوين، در پي تغييرات گسترده در دوران صفويه در اروپا شكل گرفت و به وجود آمد. در واقع غرب جديد نسبت به استعمار قديم قصد غارت كشور ما را دارد. استعمار جديد غرب ميخواهد كشورمان را با انگارههاي خودش بسازد. به همين جهت مابا يك ساز و كار جديدي در عرصه بينالملل مواجه هستيم . غرب جديد ميل دارد بازارهاي منطقه را به تسخير درآورد و از منابع اوليه كشورهاي منطقه استفاده كند. از اين رو براي نيل به اين مقصود، تصميم گرفته كه كشورما را به عنوان مستعمره خود درآورد. استعمار نوين در اين مستعمره سازي سعي دارد آدم جديد بسازد.
آدمي كه نه شرقي است و نه غربي. در واقع كسي است كه هويت خود را از دست داده و دچار اليناسيون شده است. در اين بين موقعيت استراتژيك ايران در منطقه نيز بيگانگان را براي استعمار بيشتر ترغيب ميكرد. در آن هنگام نفت در كشورمان به عنوان منبع و پديده طبيعي و وسوسهگري براي بيگانگان اكتشاف نشده بود. اما ايران به واسطه قابليتهاي بالا و داشتن قدرت در منطقه از ديرباز مورد اهميت آنها واقع شده بود. در واقع قدرت ايران همواره تهديدي جدي براي استعمارگران محسوب مي شود. مضاف بر اينكه ما همسايه هندوستان نيز بوديم. آن كشور به عنوان يك سرزمين غني همواره مورد توجه استعمارگران بود. از اين رو آنها سعي داشتند كه هندوستان را مستعمره خود بكنند كه عملا هم موفق ميشوند.
همسايگي ما با هندوستان سبب زيان به كشور ما شد به خصوص از زماني كه هندوستان تحت سلطه امپراطوري بريتانيا قرار گرفت و موسوم شد به هند بريتانيا. از اين رو انگليسيها براي حفظ هندوستان متوجه ايران شدند. اول اينكه سعي ميكنند افغانستان را از ايران جدا كنند كه براي اين كار مقدمات فراوان چيدند. برخورد و درگيريهاي منطقهاي براي ما بوجود آوردند، قوميتها را در افغانستان عليه حكومت مركزي تحريك كردند و حتي در داخل سرزمين ايران فعلي دست به تحريك زدند و شرايط بغرنجي براي كشورما بوجود آوردند.
انگليسيها براي اينكار دومنظور داشتند. اول اينكه نگذارند دولت قدرتمندي در ايران سركار بيايد تادولت بتواند بعدها منافع آنها را در هندوستان با خطر مواجه كند. دوم اينكه از آن ترس داشته باشند كه ايران با توجه به پيوندهايي كه با دول ديگر داشت بگذارد ، دول اروپايي نظير روسيه به هندوستان تسلط يابند. بنابراين سياست خارجي انگلستان بر اين قرار گرفت كه ميبايست ايران در بربريت و عقبافتادگي نگه داشته بشود تاهندوستان براي انگلستان باقي بماند . "سربروزلي" اولين سفير رسمي انگلستان در ايران است.
او در جريان جنگهاي ايران و روس به ايران ميآيد ونقش او اجراي دو ماموريت است:
1- ماموريت ديپلماتيك 2- ماموريت فراماسونري. او موظف است در ايران فراماسونري را تاسيس بكند . او در نامهآي كه به وزارت خارجه مينويسد صراحتا عنوان ميكند براي حفظ منافع انگلستان در هندوستان ايران بايد در بربريت نگه داشته شود . اين طرح فقط بر روي كاغذ باقي نماند. عملياتي و اجرايي شد . درگيري ما درجنگهاي مختلف داخلي و از طرف روسيه و انگليسي چه در افغانستان و چه درخوزستان عملا بر مبناي همين سياست طراحي شده است . ضمن آنكه آنها نفوذ گستردهاي درحاكميت قاجار سازماندهي ميكردند. و تشكيلات گستردهاي را به وجود آوردند .
سربروزلي خطاب به وزارت خارجه مينويسد كه با اينكه نتوانستم لژ فراماسونري را در ايران تاسيس كنم اما عمده اطرافيان فتحعلي شاه را وارد جريان فراماسونري كردم. پس ميبينم كه اين ذهنيت ناشي از تئوري توطئه نيست . ما در قرارداد 1907 ميبينيم كه ايران را عملا به سه قسمت تقسيم ميكنند. در قرارداد 1915 آن قسمت مياني را كه براي دولت ايران در نظر گرفته بودند ميان خود تقسيم ميكنند. حتي بنا بود درجنگ جهاني اول همانطور كه امپراطوري عثماني از نقشه جغرافيايي جهان حذف شد، كشور ايران هم از نقشه جغرافيايي جهان حذف شود كه تحولات مختلف و ايستادگي و مقاومت ايرانيها موجب شد كه اين اتفاق نيفتد.
مادرآن هنگام با دو دولت قدرتمند مواجه بوديم كه يكي براي حفظ هندوستان و ديگري را براي رسيدن به هندوستان از ايران استفاده كرد. آن دو دولت گاهي با هم رقابت دارند، و گاهي با هم رفاقت كه تمامي امور در ايران سخت فشار اين شكل ميگيرد ودولت مركزي نميتواند فارغ از اين فضا تصميم گيري كند. در واقع در زماني كه ميبايد يك حاكميت مقتدر داشته باشيم متاسفانه حاكميت قاجار متوجه تحولات بينالمللي نيست. در واقع حكومت با پيچيدگيهاي استعمار نو آشنايي ندارد و در مقابل تهاجمات گسترده دو قدرت ناكارآمد نشان ميدهد. از اين رو امكان پيشرفت و توسعه از ايران گرفته شده بود و هر دولتي كه ميخواست قدرت بگيرد و سركار بماند اين امكان رانداشت. اين تعبير ناصرالدين شاه كه ميگويد: " مرده شور مملكتي را ببرد كه شاه آن ميخواهد به شمال سفر بكند بايد از روسها اجازه بگيرد و ميخواهد به جنوبش سفر كند بايد از انگليسيها اجازه بگيرد." واقعيت داشت. ما ميخواستيم دردوران قاجار بر روي رود كارون سد بزنيم. انگلسيها مانع شدند. قصد داشتيم در شمال ايران جاده بكشيم، روسها نگذاشتند. حتي ما طرح بانك ملي را از دوره قبل از مشروطه داريم. در آن دورهاي افرادي نظير شيخفضلاله نوري با استقراض از افراد مختلف سهام ميخرند كه بانك ملي راه بيافتد. بهر حال هر وقت قرار بود سرو ساماني به كشور داده شود با عامل استعمار مواجه بوديم . بر اساس اسنادي كه منتشر شده روسيه وانگلستان اساسا به اين سمت حركت ميكردند كه استقلال ايران را از بين ببرند . و اين كشور را از نقشه جغرافيايي جهان حذف بكنند . طبيعي است كه خيلي از تحركات آنها در قبل وبعد از مشروطه را ميتوان در راستاي اين سياست گذاشت. برخي معتقدند انگليسها منافعشان در مشروطه با منافع ملت ايران همسو بود . ولي اين همسويي معنا ندارد. چه همسويي؟ همسويي كه ميآيد در سال 1907 ايران را به سه قسمت تقسيم ميكند . استعمار انگليسي اگر به نفع برخي از مشروطه خواهان وارد درگيري شد، هدفش استقرار دموكراسي و آزادي نبود. قصد اين بود كه ساختار دولت قاجار را با يك چالش و بحران جدي مواجه بكند واز استقرار يك حكومت قوي متمركز ومردمي جلوگيري نمايد. حتي آنان به اين وسيله قصد تجزيه ايران را داشتند. اما مبارزه واستقامت ملت ايران از يكسو و مواجهه آنها با چندين طيف در داخل ايران از اين مقصود جلوگيري كرد.
س - مشروطه يك نهضت بود. در اين نهضت شكلدهي وجهت دهي به افكار عمومي نقش حائز اهميتي داشت. نقش روحانيون در بيداري مردم در مواجهه با استعمار كجاست؟
- فقيه حقاني:خب. ما در همان ابتداي قاجار با نيروهاي مهاجم روسيه مواجه ميشويم . در آن روز تهاجم گستردهاي به ايران شد. جامعهاي كه نميتوانست از خود دفاع كند . از سوي ديگر كساني كه به اروپا ميرفتند تصوير مبهمي از آنجا به ايران منتقل كردند. در آن روز مراودات با غربيها ما از طريق سفرا يا بازرگانان بود . كه آنها نميتوانستند عمق جامعه غرب را منعكس كنند. اغلب آنها فقط در ظاهر مات و مبهوت بودند. بدون اينكه عمق فلسفه غرب را درك كرده و آن را شناخته باشند. براي مثال ميرزاحسن ايلچي در نوشتههاي خود از اين حيرت مي كند كه خيابانها چراغ دارد و مرتب از زن هايي كه بدون حجاب با مردان حشر و نشر ميكنند مي نويسد. بازرگانان هم به همين قسم شناخت از غرب دارند. به هر حال ما شناخت جامع و كاملي از غرب نداشتيم و افرادي كه مي رفتند عمدتا مرعوب شدند. اين جريان به تماس سطحي و صوري از غرب بسنده كرد. طيف ديگر روحانيت شيعه است كه عمده كارهاي فرهنگي ايران در آن مقطع توسط اينها صورت مي گيرد. روحانيت شيعه هرچند شناخت كامل و دقيق نسبت به غرب ندارد اما ماهيت مهاجم آن را خوب درك كرده و هرچه بيشتر با ماهيت آنها آشنا مي شد. موضع گيري جديتري اعمال مي كرد. تا جايي كه كار به درگيري هاي گسترده و نهضت هاي بزرگ انجاميد. پس در كنار جريان حكومت گر انفعالي قاجار كه به هر ترتيب مي خواست خودش را از آن وضعيت نجات دهد، جريان ديگري مي بينيم به نام روشنفكران. آنان يا مرعوب غرب بودند و يا مجذوب آن. متأسفانه برخي از اينها به عوامل غرب هم تبديل شدند. اين عوامل به عنوان يك انديشه به غرب نگاه كرد و آن را كعبه آمال خودش قرار داد. اما روحانيت شيعه يكي از اصول اساسي كه بر تصميم گيري سياسي آن حاكم است در دوره قاجار مبارزه با استعمار است. به همين جهت ما ميبينيم كه در جنگ هاي ايران و روس حكم جهاد از سوي علما صادر مي شود. كه براي اولين بار اين حكم ميتواند براي حكومت هم مشروعيت داشته باشد. گرچه حكم جهاد به خاطر حفظ تماميت ارضي ايران مقابل حمله كشور استعمار گر بود. پس مبارزه با استعمار اصل اوليه است. مبارزه با استبداد نيز نكته ديگري است كه روحانيت شيعه بر آن تأكيد ميكند. خب چنين قشري با چنين ساختار فكري با پديده تهاجم نظامي رو به رو مي شود. در قالب اقتصادي با صدور دستور تحريم مبارزه مي كند. از سوي ديگر روحانيون از نوع موضع گيريهايش مشخص است كه نمي خواهد ايران در جا بزند. آنها به دنبال توسعهاند. تشويق براي احداث راه آهن يا تأسيس بانك ملي نمونههايي بر اين ادعا است.
در عرصه فرهنگي هم آنها با بحث نسبي انگاري مواجه بودند. ميرزا ملكم خان در كتاب فراموشخانه خود دهيسم را ترويج مي كند.دهيسم يعني خداپرستي بدون اعتقاد به اديان. ترويج پلوراليزم و نسبي انگاري هم وجود دارد و بر جدايي دين از سياست تأكيد مي كند. حتي برخي هم مانند ميرزاخان كرماني و آخوندزاده با موضع گيري تند معتقدند كه پيشرفت ايران در گرو نابودي اسلام است. ملكم خان زيركتر عمل مي كند و به دنبال پروتستانيسم اسلامي است. او معتقد بود كه بايد همچون مسيحيت يك رفورم در حوزه فرهنگي و مذهبي صورت گيرد كه عملا جدايي دين از سياست و عدم مداخله روحانيون در امور سياسي را به دنبال داشته باشد. وقتي علما با چنين پديده هايي مواجه مي شوند موضع گيري مي كنند. هشداري كه مرحوم ملاعلي كني در خصوص فراماسوزي و فراموشخانه به ناصرالدين شاه مي دهد نشان دهنده اين واقعيت است كه او به باطن قضيه پي برده است. روحانيت در آستانه مشروطيت به اين نتيجه رسيده بودند كه نظام قاجاري و آن ساختار موجود در آن دوره قابليت دفاع از ايران در مقابل استعمار را ندارد و استبدادش منجر به شكاف در بين مردم و حاكميت شده است. از طرفي وضعيت بد اقتصادي ايران باعث شد كه مردم در فقر و نداري به سر ببرند. مجموعه اين شرايط باعث شد كه جريان بيداري اسلامي به اين نتيجه برسد كه يك تغيير اساسي در ساختار سياسي عصر قاجار براي تأمين منافع ملت ايجاد شود.
س: اين عوامل را به صورت مختصر بيان كنيد و در ميان آنها كدام يك را مي توان در صدر قرار داد؟
- فقيه حقاني:عوامل را همان دخالت استعمار و نفوذ آنها در امور ايران و استبداد قاجار مي دانم. جامعه ما در عصر قاجار مستعد وقوع شورش و انفجار است. حتي خود روحانيت هم به اين نتيجه رسيدند كه نمي توان با اين وضعيت دست به اصلاحات زد. چون در ابتدا شيوه مبارزه روحانيت برپايه اصلاح و رفورم بود. بركناري امينالسلطان و تكفير وي از سوي علماي نجف و نقش شيخ فضل الله در بركناري او نشان دهنده مشي اصلاح طلبانه روحانيت است. جايگزين شدن عين الدوله در آن هنگام هم بهترين گزينه بود. عين الدوله در كارنامه دو سه سال اول صدارتش عملكرد خوبي داشت. دولت ايران براي اولين بار زيربار خواستههاي انگليس و روسيه نمي رود. طراز بازرگاني ايران در دوره عين الدوله در حال بازسازي و اصلاح بوده و مثبت مي شود. استقراض از بيگانگان سير نزولي پيدا مي كند و به صفر مي رسد. اما عين الدوله هم به مانند بقيه حكام قاجاري دچار استبداد فردي مي شود. مثلا گراني قند در واقع يك پديده ضعيفي بود. ولي نحوه برخورد با آن طبيعي نبود. معمول نبود تا آن روز كسي را به اين واسطه به فلك ببندند. در منابع عصر قاجار مي بينيم كه تحريك علاءالدوله حاكم تهران توسط ميرزاحسن رشديه سبب چوب زدن حاج هاشم قندي مي شود. رشديه عنصر فراماسوزي بيداري بود. او به علاءالدوله مي گويد اگر مي خواهي قند ارزان شود بايد چند تا از اين تجار را بگيري و به فلك ببندي. چوب زده شد و بحران به وجود آمد. در اين بين راه حل اين بود كه بحران مديريت شود. اما فراماسونر ديگري به نام شاهالسلطنه كه فرزند مظفرالدين شاه است به عين الدوله مراجعه كرده و مي گويد:اگر ذره اي پا پس بكشي و از خود نرمش نشان بدهي هيچ چيز از قاجاريه باقي نمي ماند. از اين رو عين الدوله سخت گيري بيشتر مي كند و وضع بحراني تر مي شود. در مورد عوامل اعدادي ما نبايد خيلي پايبند آنها باشيم. چيزي كه علما از آن پرهيز مي كردند دچار شدن ايران در يك جنبش كور اجتماعي بود كه متأسفانه اين اتفاق افتاد. علما سعي كردند جلوي اين اتفاق را بگيرند و نهايتا بحث مشروطه را با بحث عدالتخوانه پيش كشيدند. اما در نهايت مشروطه از دست علما در كوتاه مدت خارج شد.
س: در نهضت مشروطه نيروهاي مختلف دخيل بودند. در ميان اين گروه ها نقش كدام يك را پر رنگ تر مي بيند و در ميان آنها نامدارانشان كدامند؟
- فقيه حقاني:ما در مشروطه 6 گروه رامشاهده مي كنيم كه البته سهم اينها يكي نيست. اول مرجعيت يا روحانيت شيعه است كه زمام امور را به دست دارد. من از اين گروه به عنوان مرجعيت شيعه يا علماي طراز اول ياد مي كنم. اهداف اينها هم كاملا مشخص است. آنها در ابتداي مشروطه هدفي مشترك دارند. در اواسط آن دچار اختلاف نظر مي شوند و بعد از مشروطه دوم به اتحاد نظري مي رسند كه هرچند كه در آن هنگام فرصتي براي اعتماد عملي پيدا نمي كنند.
قشر بعدي روحانيون درجه 2 و 3 هستند كه از آنها تحت عنوان وعاظ ياد مي كنم. اينها معمولا در كانال مراجع و مجتهدين حركت مي كردند. البته در اين ميان يك طيف منحرف هم وجود داشت. واعظ معروف در اين زمينه به نام هاي سيدجمال واعظ و ميرزا نصر الله خان بهشتي و ملك المتكلمين وابسته به فرقه ضاله بهائيت بودند. ضمن اينكه سيدجمال واعظ به قول كسروي به پيامبر اعتقادي نداشت. آنها بعدها هم كه مشروطه صادر مي شود به دست بردن و ثروت اندوزي از راه بيت المال اقدام مي كنند. اينها في النفسه هيچ نقشي نمي توانند داشته باشند. ولي در قالب واعظ انقلابي مردم را به قيام دعوت مي كنند كه بعدها چهره اينها براي مردم اشكار مي شود.
گروه بعدي بورژوازي و سرمايه داري وابسته به كمپرادور است كه از دوران محمدشاه در ايران به وجود مي آيد. آنها برخلاف سرمايه داران ملي يا بازرگانان كه در رشد وشكل گيري سرمايه داخلي نقش دارند وابسته به خارج از مرزها بودند. آنها به كمپاني هاي غربي وابسته بوده و قصد داشتند ساختار قاجاريه را بر هم بزنند.
قشر بعدي ايلات و عشاير است كه به عنوان بازوي مسلح علما عمل مي كنند. قشر بعدي رجال حكومت گر هستند كه آنها در بسيج مردم نقش تعيين كننده ندارند ولي در شكل دادن به تحولات پشت پرده و آماده كردن زمينه در دل حاكميت موثرند.
گروه بعد منورالفكرها هستند كه در قالب انجمن هاي مخفي و گروه هاي ماسوني و بعدها احزاب ظاهر مي شوند. اينها هم فاقد قدرت بسيج گري هستند. در واقع هيچ كدام از اينها به غير از علما قدرت بسيج مردم را نداشتند. مردم به منورالفكرها اعتقاد نداشتند. و حتي برخي به آنها لامذهب هم مي گفتند. اما آنها ابزارهاي خوبي در اختيار داشتند و علت موفقيت آنها هم در منسجم بودن شان در قالب انجمنها و احزاب است. ابزار هم داشتند. ابزار منور الفكرها مطبوعات بود كه آنها به خوبي از آن استفاده كردند. كاركرد مطبوعات را در آن مقطع تبديل به كاركردي منفي كرده بودند.
س: چرا مشروطه به سر منزل مقصود نرسيد. در واقع عوامل ناكامي مشروطيت چه بود؟
- فقيه حقاني:مشروطه يك حركت ملي بود كه اگر در بسترهاي عمومي ملي و سنتي ما حركت مي كرد مي توانست دستاوردهاي خيلي بزرگي براي ما در پي داشته باشد. ما با اصل مشروطه در آن دوره مشكلي نداشتيم. اگر بخواهيم عوامل ناكامي مشروطه را نام ببريم مي توان گفت:1- ما تعريف درستي از مشروطه نداشتيم. علما معتقد بودند كه مشروطه بايد مبتني بر دين باشد. روشنفكران هم مشروطه را يك نظام سكولار قلمداد مي كردند.
2-نفوذ عوامل افراطي و گروههاي وابسته به بيگانگان دليل ديگر شكست مشروطه در ايران است.
3- دليل بعد عامل استعمار بود كه تمايلي به رشد مشروطه ديني نداشت. در واقع غلبه تفسير غيرديني از مشروطه به تفسير ديني از مشروطه عامل اصلي شكست است.
س: شباهتها و تفاوت هاي انقلاب مشروطه با انقلاب اسلامي چيست؟
- فقيه حقاني:انقلاب اسلامي از بسياري جهات با مشروطه تفاوت دارد. امام خميني معتقد بود كه نهضت 15 خرداد و انقلاب اسلامي را نمي توان با هيچ نهضت ديگري مقايسه كرد. البته اين بدين معني نيست كه نهضت 15خرداد و انقلاب اسلامي به يكباره روي داد. ما از پذيرش سلطنت مشروطه به مدل جمهوري اسلامي رسيديم. در مشروطه با وجود اينكه سلطنت را محدود كرديم، مشروعيت هم به آن داديم. در انقلاب اسلامي اساس سلطنت معارض اصل است و بايد از سر راه برداشته شود. تفاوت ديگر نبود رهبري منجسم در مشروطه است. اهداف انقلاب اسلامي روشن است. اما اهداف نهضت مشروطه مشخص نبود. تعريف از انقلاب اسلامي هم مشخص و روشن است. اما تعريف از مشروطه روشن نبود. اما اين دو در يك نكته باهم شباهت دارند و آن اينكه هر دو حركت به اصطلاح داراي خميرمايه دين است. حضور گسترده مردم هم در دو حركت مشابهت ديگر است.
س: مشروطه براي ما چه درسها و عبرت هايي دارد؟
- فقيه حقاني:مشروطه براي هر ايراني كه دلش براي اين مملكت بسوزد مي تواند درس آموز باشد. خب ما از مشروطه پند گرفتيم كه يك حركت بزرگ اجتماعي مانند انقلاب اسلامي را آغاز كنيم. بايد اول تعريف مشخصي داشته باشيم. در انقلاب اسلامي اين اتفاق افتاد كه در بسترهاي طبيعي و تعريف بومي و ملي نبايد استعمار و عوامل آن را ناديده بگيريم. در مشروطه اين كار را نكرديم. بحث ديگر شفاف كردن صفوف است. به نظر من جريان منورالفكري ما مي تواند درس هاي زيادي از مشروطه بگيرد كه اساس خود را بر روي فرهنگ سنتي و بومي ما بگذارد نه غرب. و مسير حركت تشييع و اسلام را كمرنگ نسازد. چون اگر ما اين دو را از ايران بگيريم ديگر معلوم نيست ايراني وجود داشته باشد يانه. در واقع تشييع در ايران تبديل به يك مقوله ديني و ملي شده است. يعني ايران ظرفي است كه مضروف تشيع است. هركدام از اين دو آسيب ببينند معلوم نيست كه چه پيش خواهد افتاد. همچنين بهتر است به جاي ترويج مدرنيته اسلامي و پلوراليسم و پروتستانيسم اسلامي سعي كنند تا از قابليت هاي بالاي اسلام در كشورمان استفاده كنيم