حاج آقا نوراللّه و حاج شيخ عبدالكريم حايرى يزدى دو سياست و روش مكمل با يك هدف.
نشستى با آيتاللّه حاج شيخ مرتضى حايرى (فرزند مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايرى مؤسس حوزة علميه قم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
البته من در واقعة قم سن زيادى نداشتم و فردى از طلاب بودم كه فقط ناظر بر جريانات بوده ولى در حد خودم نيز درك مىكردم . يادم مىآيد من با طلاب و ساير علما هر وقت كه آنها به دعوت آيتاللّه حاج آقا نوراللّه نجفى براى همراهى با قيام كنندگان از شهرهاى مختلف مىآمدند ما هم به استقبال آنها مىرفتيم و مراسم باشكوهى برگزار مىگرديد. مرحوم آيتاللّه والد به علماى خاندان نجفى بسيار علاقمند بودند و به آنان احترام مىگذاشتند. بخصوص با مرحوم آيتاللّه حاج شيخ محمدرضا نجفى پسر برادر حاج آقا نوراللّه بسيار مأنوس و محشور و صميمى بودند. و از ايام طلبگى اين دو در كنار هم و با يكديگر همدرس و هم بحث بودند و در تمامى عمر هميشه تماس و مكاتبه داشتند. در جريان واقعة قم هم زياد يكديگر را مىديدند. و يادم مىآيد قيام كنندگان و مهاجرين از علما روزها در همين صحن حضرت معصومه (ع) مذاكره و جلسه داشتند و مردم را در جريان مسايل گذاشته و مرحوم حاج شيخ محمدرضا كلباسى نيز منبر مىرفت و مسايل را عنوان مىنمود. مرحوم آيتاللّه حاج آقا نوراللّه بسيار متواضع و داراى اخلاق و رفتار و منش بزرگوارانه بودند؛ چنانكه در طول مدت مهاجرت و قيام چندين بار بين ايشان و پدرم ملاقاتهايى صورت گرفت. در يكى از اين ديدارها من در اطاقى نشسته بودم و ايشان كه داشتند عبور مىكردند وقتى چشمشان به من افتاد با آن همه مقامات و موقعيت علمى، سياسى، اجتماعى به من كه يكى از طلاب بودم، سلام كردند. و من هنوز بعد از آن همه سال حدود شصت سال خاطرة اين تواضع و اخلاق كريمه را در ياد دارم. مرحوم پدرم براى قيام كنندگان و سرنوشت آنان بسيار نگران و ناراحت بودند و در ضمن مواظب اوضاع بودند. و از آنجايى كه مسؤوليت خطير و تاريخى و مهم رياست حوزة مقدسة علمية قم با ايشان بود از اين رو هر چند قلبا مايل به پيشبرد كار علما بودند، ولى به لحاظ آن موقعيت خاص نمىتوانستند علنى و آشكار و به طور فعال از اين مسأله حمايت كنند. ولى از طرفى مخبرالسلطنه و تيمورتاش را خواستند براى خاطر علما و تأمين نظر اينها (علما) با آنها صحبت كردند. و تا آنجا كه برايشان مقدور بود از آنها مىخواستند كه تأمين خواستة علما بشود. و تيمورتاش در جواب والدمان گفته بود: علما، نه اينها. و از والدمان جواب شنيده بود كه با تندى به او گفته بودند: اگر تو حقيقت اينها را فهميده بودى، مىفهمى قدرت اينها را.
در هر حال اگر آيتاللّه والدمان به طور صريح و علنى برخورد داشتند آن وقت درصورت نگرفتن نتيجه از سوى مهاجرين شايد خطر انهدام و نابودى كامل حوزه مىرفت. ولى ايشان هر چند به ظاهر سكوت كرده بودند، از دستگاه حكومتى مىخواستند كه قضية مهاجرين و خواستههاى آنان و تقاضاهايشان را انجام دهند. و از طرفى نيز به شاگردان و طلاب نيز توصيه مىنمودند كه به استقبال علما بروند. و يكبار هم خودشان علماى مهاجرين و خود مرحوم حاج آقا نوراللّه را مهمانى كرده كه اين قضيه را به خوبى يادم هست. تا اينكه مسألة قيام وارد مراحل حادتر و مشكلتر گشت. و والدمان نگران سرنوشت علما و سرانجام كار آنها بودند. بعد از چندى آيتاللّه حاج آقا نوراللّه را مختصر كسالتى عارض گشت. يادم مىآيد روزى مرحوم آيتاللّه علامه شيخ محمدرضا نجفى به منزل ما آمد، رسم ايشان اين بود كه از همان دم درب خانه بلند بلند صحبت مىنمودند. و آن روز از همانجا گفت: عمويم (حاج آقا نوراللّه) هيچ كسالتى ندارد هيچ كسالتى ندارد و مختصر سرماخوردگى است. و والدمان هم شديدا نگران حال ايشان بودند. تا اينكه چند روز بعد هم خبر آوردند و گفتند كه ايشان به طور مشكوك رحلت كردهاند. بعد از اين خبر والدمان بسيار غمگين و متأثر گشتند و مراسم باشكوهى هم براى تجليل از ايشان و احترام به مقامشان ترتيب يافت. رحلت ايشان باعث پاشيده شدن قيام و تفرق علماى مهاجر شد.
رحمهًْاللّه عليه
والسلام عليكم
آذرماه 1364