جنبش های استبداد ستیز در منزلی میان مشروطه و جمهوری

در برهه ای از تاریخ ایران و به طور مشخص در ایران بعد از مشروطه درست زمانی که مهمترین نهاد مشروطیت برای سومین بار متوالی ضربه ای مهلک را تجربه کرد شرایطی پیش آمد که ساختار حکومتی قادر به جذب جنبش های سیاسی درون ساختاری در داخل نظام سیاسی - اجتماعی مستقر نبود، بنابراین این جنبش ها کارکرد اصلاحی خود را از دست داده و روندهای گریز از مرکز ایجاد کردند. این روند در دوره زمانی مذکور در قالب ادبیات و رویکردی خاص شکل گرفت که ذیلا به تشریح آن خواهیم پرداخت. 

در جامعه ایران سالهای مقارن جنگ خانمان سوز اول جهانی و تا حدودی پس از آن وقایعی به وقوع پیوست که کشور در آستانه فروپاشی قرار داد توضیح اینکه؛ در ایران پس از انقلاب مشروطه، زمانی که مشروطیت، که برای تحصیل آن جانفشانی های فراوانی صورت گرفته بود، به علل و دلایل مختلف (که جای بحث از آنها در اینجا نیست) نیم بند و ناکام مانده و نتوانست به عنوان نظام سیاسی مسلط با قدرت و اقتدار کافی استقرار و انتظام یافته به خواسته ها و آمال بانیان و حامیانش جامه عمل بپوشاند، و در مواجهه با موانع داخلی و خارجی عملا از هم فروپاشید، در اقصی نقاط کشور جنبش های گریز از مرکزی شکل گرفت که علاوه بر اینکه اداره حکومت مناطق جغرافیایی اطراف خود را به دست گرفته و دست عمال حکومت مرکزی را کوتاه نمودند، برنامه ها و اهداف خود را در جهت گسترش جنبش و تسری آن به کل کشور تنظیم و تعیین نمودند. در دوران مذکور میرزا کوچک خان جنگلی در شمال کشور، شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان و بسیاری از خوانین و ملاکان و... در دیگر نقاط کشور قیام ها، جنبش ها و حتی شورش هائی به راه انداختند. در جریان هر یک از وقایع مذکور علی رغم اینکه رهبران آنها اکثرا از وطن پرستان و دلسوزان کشور و حامیان و حافظان استقلال و تمامیت ارضی مملکت بودند، جریانات دیگری رخنه کرده و در صدد آسیب رساندن به کشور بر آمدند در خصوص جنبش ها و جریانات مذکور نکته ای مشترک و در عین جالب توجه وجود داشت؛ اکثر آنان که با هدف حفظ مشروطیت دست به اقدامی زده بودند در میانه راه با الگوهای تازه ای از حکومت و به طور مشخص با الگوی جمهوری آشنائی بیشتری یافته و زمزمه هائی مبنی بر ایجاد رژیم جمهوری در کشور در خلال این ئجریانان به گوش رسید. اما در مورد این جنبش ها و علی الخصوص رهبران این جنبش ها نکاتی چند می بایست مورد تامل بیشتری واقع شود. واقعیت این است که رهبران جنبشهای مذکور، که اکثرا خود از مشروطه خواهان برجسته و از انقلابیون فعال در جریان نهضت مشروطیت به شمار می رفتند، فاقد برنامه و تئوری دقیق و مشخصی که اهداف اصلی جنبش را تعیین کند، بودند. برنامه ها، اهداف و نظریات و حتی عملکرد آنها دچار ابهام، بی ثباتی و بی نظمی بود که شاید به نوعی حاصل سرگشتگی و سرخوردگی از اوضاع کشور در آن دوره باشد. اکثر این رهبران شعار اصلی خود را احیای مشروطیت و سامان بخشیدن به امور کشور اعلام می کردند اما در عمل تحت تاثیر نیروها و جریانات موازی داخلی و خارجی قرار گرفته و نهایتا جنبش به سمت و سوی دیگری کشیده می شد و تحت تاثیر رخدادها و تحولات بین المللی و به طور مشخص انقلاب روسیه، کشش و تمایل آنها به سمت جمهوریت میل می کرد اما به دلیل فقدان آشنایی و آگاهی درست از این شکل از نظام سیاسی، ناروشن بودن اهداف جنبش، دلبستگی به مشروطیت و وجود حس ملی گرایی و میهن پرستی در میان رهبران جنبش و... همواره جنبش در میان مشروطیت وجمهوریت دست و پا می زد و نهایتا عمر کوتاه آن بدون حصول به نتیجه ای خاص به پایان می رسید. بدین ترتیب سرمایه های بسیار پر ارزش کشور در جریان این دخداد ها از دست رفتند و وطن پرستان و آزادیخواهانی نظیر میرزا کوچک خان جنگلی شیخ محمد خیابانی کلنل محمد تقی خان پسیان و بسیاری دیگر جان خود را در این راه از دست دادند.