جستاری در ریشه ها و مفاهیم روشنفکری ایران

 گفت و گو شونده : شهریار زرشناس 

 گفت و گو شونده : سید مرتضی مفیدنژاد 

روند تاریخی جریان روشنفکری در ایران به لحاظ شکل گیری، طرز برخورد روشنفکرها با وقایع، نحوه نگرش آن ها به جامعه و نیز روشهای آنان در راستای اجرای اندیشه‌های خود از مهمترین موضوعات مرتبط با جریان مشروطه در ایران هستند که در مجال های گوناگون رسانه ای بدان پرداخته می شود. دکتر شهریار زرشناس قدمت بیشتری برای ریشه روشنفکری در ایران قائل است و آن را مرتبط با نفوذ فراماسونرها بویژه در دولت فتحعلی شاه قاجار در ایران می داند. وی مدرنیسم را خاستگاه روشنفکری در غرب می داند و می گوید چنین زمینه ای در ایران وجود نداشت تا در آن روشنفکری به معنای غربی محل بروز پیدا کند. تعاریف دکتر زرشناس از روشنفکر ایرانی را در این مصاحبه می خوانید.



● آقای زرشناس! واژه روشنفکری چه زمانی وارد ایران شد؟ این ورود قبل از مشروطه بود یا این که همزمان با مشروطه وارد ایران شد؟ 

پیدایش روشنفکری به آغاز سیطره استعمار انگلیس بر ایران برمی گردد. در واقع از سال 1212 هجری قمری و اندکی پس از آن در سال 1215 فعالیت سه نفر از سیاست مدارهای انگلیسی در ایران آغاز شد. سال 1212 شروع سلطنت فتحعلی شاه است و از این زمان خارجی ها اقدام به چند کار کردند؛ یکی زمینه سازی برای تحت فشار درآوردن دولتمردان ایرانی جهت تسلیم شدن به خواسته های استعمار انگلیس بود که برای آن سعی می کردند دولتمردان را بخرند، دیگر آنکه سعی می کردند هسته ها و انجمن های مخفی درست کنند، که همان هسته های فراماسونی در ایران بودند، تا با تکیه بر آنها بتوانند کادرسازی کنند و این کادرها را به درون دولت ایران نفوذ دهند و عملاً دولت ایران را در دست بگیرند که موفق نیز شدند. روشنفکری در ایران با ورود افرادی مثل جیمز فریزر و به خصوص سرهارفورد جونز، سرمایه دار استعمار انگلیسی که از دولتمردان انگلیس و از بنیان گذاران لوژهای مخفی ماسونی در ایران بود، مفهوم یافت. تاریخ رسمی می گوید سال 1275 هجری قمری فراماسونی توسط میرزا ملکم خان در ایران تأسیس شد. این تاریخ رسمی است اما لوژهای پنهان ماسونی خیلی قبل از این یعنی حداقل از حدود سال 1222 ه. ق به طور مستقیم توسط دولتمردان استعمار انگلیس از جمله سر هارفورد جونز که گفتم تأسیس شده بود. این ها شروع به عضوگیری از میان کسانی که در دولت ایران نفوذ داشتند کردند و نسل نخستین روشنفکران ایرانی را پروراندند.


● آقای خامنه ای در نکته ای می فرمایند روشنفکری در ایران بیمار متولد شده و یک فرزند معلول است. شما دلیل این بیماری را چه می دانید؟ 

اشاره کردم که نسل نخست روشنفکران ایران را باید قبل از ظهور مشروطه جستجو کرد. صدور فرمان مشروطه در سال 1324 ه. ق است، در صورتی که جریان به اصطلاح منورالفکری ایران خیلی زودتر توسط استعمار انگلیس به طور مشخص در ایران پایه ریزی می شود و اولین اشخاص آن میرزا عسگرخان افشار ارومی، میرزا ابوالحسن خان ایلچی و فرخ خان امین الدوله غفاری هستند. افرادی که از خانواده افشاری و وابسته به دولتمردان قاجار بودند به خارج برده می شدند. این افراد حقوق بگیر استعمار انگلیس و عضو لوژهای ماسونی در خارج می شوند، در ایران در خدمت به این اهداف عمل می کنند و در عرصه سیاست و فرهنگ وارد می شوند و شروع به ترویج جهان بینی روشنفکری می کنند و منافع استعمار را پیش می برند. آقای میرزا ابوالحسن خان ایلچی را می توان یکی از بانیان روشنفکری در ایران دانست. این ها کسانی هستند که بستر را برای ایجاد انحراف در مشروطه ایجاد کردند. نسل دوم آخونزاده و میرزا ملکم خان و ... هستند. آخونزاده در سال 1295 ه. ق درگذشت، میرزا ملکم خان در 1326 ه. ق درگذشت، میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی در 1328 ه. ق درگذشت، زین العابدین مراغه ای، صاحب سیاحت نامه ابراهیم بیگ، در 1329 ه. ق درگذشت و حاج سیاح در 1344 ه. ق درگذشت؛ ما این ها را به عنوان روشنفکران مشروطه می شناسیم. بنابراین روشنفکری مشروطه دو نسل دارد؛ نسل اول مانند میرزا ابوالحسن خان ایلچی و ... که نام بردم فضای فرهنگی و سیاسی را به گونه ای آماده کردند تا به تدریج که نسل دوم ظهور می کند دولت قاجار دست آن ها بیفتد. نسل دومی ها مانند میرزا حسین خان سپهسالار و ملکم خان نفوذ دولتی بودند. ملکم بارها از طرف ناصرالدین شاه سفیر شده بوده و میرزا حسین خان سپهسالار وزیر و صدر اعظم بوده است. این افراد باعث ایجاد انحراف در نهضت مشروطه شدند و باعث شدند نهضت عدالتخانه به راحتی به مشروطه غرب زده تبدیل شود. البته در آن زمان میرزا حسین خان سپهسالار مرده بود ولی امثال صنیع الدوله و مشیرالدوله زنده بودند. بعدها حسین و حسن پیرنیا، فرزندان مشیرالدوله، به رضاشاه خدمت کردند. ویژگی جالب هر دو نسل این روشنفکران این است که در بسیاری از قراردادهای اجتماعی، تجزیه سازی ها و تجزیه کردن ها در ایران نقش دارند، مثلاً در قرارداد ننگین ترکمنچای دست داشتند. فرخ خان امین الدوله غفاری کسی است که در سال 1273 ه. ق در رأس هیأتی به پاریس می رود و طی قراردادی هرات را از ایران جدا می کند. شما هیچ قرارداد ننگینی را پیدا نمی کنید که امضاء این افراد پشتش نباشد. البته حساب جریان روشنفکری دوره رضاشاه جدا است.


● آیا می توان چنین تحلیل کرد که جریان روشنفکری و جریان مشروطه بعد از چندین سال زمینه ساز استبداد رضاخانی شد؟ این افراد چقدر در به ثمر رسیدن استبداد رضاخانی مؤثر بودند؟

بله. اصلاً زمینه ساز بودند.


● نگفتید چرا این روشنفکری ناقص و بیمار بود؟

ظهور انتلکتوئل ها و جریان موسوم به اینلایت منت ها در غرب «Enlightenment» محصول طبیعی تطور تاریخی تمدن غرب بود، یعنی یک چیز تحمیل شده از بیرون برای غرب محسوب نمی شود. تاریخ غرب طی سیر طبیعی تاریخ خودش از مسیر مدرنیته به ظهور جریان روشنفکری و انتلکتوئل ها رسید. ماکیاول متوفی 1527، ژان بودّن و هابز جزء این روشنفکران بودند. بنابراین انتلکتوئل ها محصول زایمان طبیعی غرب بودند، بچه های مدرنیته بودند. اما در ایران این جوری نبود. 


● آیا چنین بستر طبیعی در ایران برای بروز روشنفکری وجود داشت؟

نه. ما اصلاً رنسانس و رفرماسیون مذهبی نداشتیم تا حاصلش انتلکتوئل بشود. این ضعف ما نبود، اتفاقاً افتخار و هویت ما بود که این ها را نداشتیم. الگوی تمدن کلاسیک ما حافظ، مولوی و ملاصدرا بود. نمی گویم تمدن و تفکر کلاسیک ما بی عیب بود، این بحث را نمی کنم، عیب های زیادی داشت، مثلاً استبداد و شاهان ظالم و ستمگر داشت ولی به لحاظ فرهنگی اسوه ها و الگوهای ما سعدی، حافظ، جامی و ... بودند و هستند، ضمن این که عرفا، حکما، فقها و متکلمین نیز بودند. روحانیت و مرجعیت از دوره صفویه به بعد به طور خاص راهنمای مردم و الگوی فکری آنان بودند، بدیهی است که در این تمدن انتلکتوئل نمی بایست پدید میآمد. چه شد که این انتلکتوئل ها به دنیا آمدند؟ باید بگویم این ها ماحصل سیر و تحول طبیعی ما نبودند، این-ها فرزندان مصنوعی و درواقع تحمیلی به تمدن ما بودند. 


● دستاوردهای انتلکتوئل ها در غرب چه تفاوتی با منورالفکرهای ایران دارد؟

انتلکتوئل های غرب در قرن هیجدهم حداقل با چهار مستبد جنگیدند، اگرچه بعد استبداد دموکراتیک خودشان را ایجاد کردند اما با استبداد پادشاهان مطلقه جنگیدند، به عنوان مثال ولتر و روسو به عنوان نمایندگان روشنفکری فرانسه با استبداد لویی شانزدهم جنگیدند و استبداد لویی چهاردهم را مورد نقد قرار دادند. اما چرا این تجربه در ایران جواب نداد و بیمار شد؟ به سه دلیل، اول این که محصول تمدن و سیر طبیعی تطور و تفکر تمدن ما نبود. دوم این که کاملاً در جهت اهداف سلطه گرانه استعماری و در نقطه مقابل منافع ملت، تاریخ، تمدن و فرهنگ ما بود و سوم این که روشنفکران اشاره شده نه تنها با استبداد داخلی مبارزه نمی کردند بلکه خودشان از عوامل استبداد بودند. تک تک آن ها، چه در دوره قاجاریه، چه در دوره پهلوی اول و چه در دوره پهلوی دوم همدست های استبداد بودند. 


● در واقع این جریان نتوانست خودش را با مردم مخلوط کند و با آنها انس بگیرد.

ببینید! این جریان اصلاً جریان طبیعی نیست، مثل یک زایمان ناقص است. زایمان هم نیست، دقیقاً وصله نچسب است. ببینید! توده مردم حاملان فرهنگ ما هستند. در فرهنگی که انتلکتولیزم نمی پروراند از خارج انتلکتوئل ها را بر ما تحمیل کردند. اگر جیمز فریزر نمی آمد، اگر سر هار فورد جونز نمی آمد، اگر استعمار انگلیس سراغ ما نمی آمد، انتلکتولیزم اصلاً توی کشور ما پدید نمی آمد. انتلکتولیزم را کجا ساختند؟ توی لوژهای ماسونی پنهانی ساختند، بعد تزریقش کردند به دولت ها، چون دولت های قاجاری فاسد بودند، اینها این جوری متولد شدند و بعد تکثیر شدند. نشریاتی را که اینها منتشر می کردند ببینید! چه کسی آنها را می خواند؟ مردم می خواندند؟ در همان عصر مشروطه، قبل از مشروطه، بعد از مشروطه، مردم مخاطب اینها بودند؟ نه، چه کسی می گوید مردم مخاطب این ها بودند؟ همین امروز را نگاه کنید، مردم مخاطب شعر شاملو هستند یا مخاطب شعر حافظ؟ تأکید می کنم مردم را می گویم، روشنفکرها را کنار بگذارید. در هر خانه ای که شما می روید می بینید زن و مرد اصیل و مذهبی و توده ی مردم ما حافظ را می شناسند، چقدر شعر شاملو، فروغ فرخزاد، منوچهر آتشی و ... را می شناسند و می خوانند؟ موقعی که شاملو مرد عده ای از روشنفکرها جلوی ساختمان بیمارستان ایران مهر تجمع کردند تا او را تشییع کنند، در همین بین راننده ای از من پرسید که این چه کسی است؟ گفتم شاملو، گفت چکاره است؟ گفتم شاعر است. می خواهم بگویم مردم ما با این ها غریب هستند و کاری به اینها ندارند ولی حافظ را همه می شناسند، همه می شناسند. فقهای بزرگ ما را همه می شناسند. مرجع تقلیدشان را می شناسندد. 


● نسبت نسل اول و دوم روشنفکری مشروطه با روحانیت و مرجعیت چه بود؟ شما هم جزء آن دسته از افراد هستید که می گویند روشنفکری با استبداد گره خورده است؟

کاملاً همین طور است. 


● چطور آن را اثبات می کنید؟

من الآن برای شما ثابت می کنم که مستبد فقط رضاخان نیست، اصلاً به روحیه این روشنفکران نگاه کنید، پیدا می کنید و می فهمید آنچه را که من عرض می کنم، یعنی گره خوردن ذاتی روشنفکری ایران با استبداد.


● در مورد رابطه روشنفکری با روحانیت پاسخ ندادید.

اصلاً اگر روحانیت نبود اینها نمی توانستند جریان راه بیندازند. مگر مردم مخاطب میرزا ملکم خان ناظم الدوله بودند. شما سال 57 را نگاه کنید، این ها نمی توانستند 10 هزار نفر آدم به خیابان بیاورند. اگر امام خمینی نبود مگر آن ها می توانستند مردم را به خیابان بیاورند، چه رسد به دوره ای که اصلاً هفتاد هشتاد درصد مردم ما بی سواد بودند، اصلاً این ها را نمی شناختند و چیزی نمی خواندند. مثلاً اگر آقای رضا براهینی به جای امام می گفت مردم به خیابان ها بیایند مردم می آمدند؟ اصلاً مردم رضا براهینی را می شناختند؟ مردم اصلاً گوش می دادند؟ آن ها اصلاً کاری به رضا براهینی، چریک های فدایی و دیگران نداشتند. واقعیت این است، توده مردم چه نسبتی با اینها داشتند که برایشان بلند شوند، اصلاً اینها توهمات بی خود است.


● چه شد که به قول شما نهضت مردمی مشروطه بعد از چند سال منتهی به آن استبداد سنگین شد؟

من فکر می کنم اگر ما جامعه قرن چهاردهم هجری ایران را که در آن واقعه مشروطه رخ می دهد، از مقطع 1314 ه. ق و مرگ ناصرالدین شاه به بعد، مورد بررسی قرار دهیم متوجه نفوذ جریان روشنفکری یعنی همین انتلکتوئل ها می شویم، من واقعاً اکراه دارم به اینها روشنفکر بگویم، واقعاً مجبور هستیم، باید به اینها تاریک فکر گفت، اصلاً اینها ظلمت زده هستند، اینها نمایندگان ظلمت هستند نه روشنی! اینها نمایندگان کفر خفی و جلی هستند، وقتی وحی را نفی و عقل منقطع از وحی را جایگزین آن می کنند، خوب این کفر است، تعارف که نداریم، این ها ظلمت است نه روشنی ولی حالا رایج شده روشنی و ما هم مجبور هستیم بگوییم روشنی. این ها در دوران دوم سلطنت ناصرالدین شاه یعنی از مقطع 1270 به بعد به شدت ناصرالدین شاه را برای تحمیل یک سلسله اصلاحات مدرنیستی و درواقع انبوهی از قراردادهای استعماری تحت فشار قرار دادند، مثل قرارداد لاتاری، که دلالش میرزا ملکم بود، مثل قرارداد وحشتناک رویتر، که این قرارداد از نظر خیانت پیشگی بی سابقه است و دلالش میرزاحسین خان سپهسالار است و جلوی تک تک اینها روحانیت می ایستد. جالب قضیه این است که تک تک این قراردادها با اعتراض و انتقاد روحانیت و بسیج مردم از طریق آن ها از بین و لغو می شود، تک تک این ها همین جور است، نمونه اصلی آن واقعه تنباکو است. سال 1309 ه. ق چه کسی، چه نیرویی و چه جریانی در مقابل حضور استعماری انگلیس ایستاد و استبداد ناصرالدین شاهی و استعمار انگلیس را زمین زد، کسی جز روحانیت نبود، میرزای شیرازی بزرگ بود، مرحوم شیخ فضل الله نوری و فؤاد اسیری و ... بودند، کسی دیگری نبود. ببینید! در واقعه مشروطه اتفاقی که رخ می دهد این است که نفوذ به اصطلاح انتلک تول ها یا روشنفکران در حکومت قاجاری از یک طرف و ضعف نفس مظفرالدین شاه و بیماری او از طرف دیگر موجب می شود که اینها یک حرکت گاز انبری انجام دهند. از یک طرف مردم متحصن در سفارت و برخی روحانیون متنفذ را گول می زنند و از طرف دیگر برخی افراد د ولت مانند صنیع الدوله، مشیرالدوله و ... را که ماسیون و انتلکتوئل هستند مورد فشار قرار می دهند، اینها از یک طرف فشار می آورند و آنها از طرف دیگر، درست مثل چانه زنی از بالا و تئوری فشار از پایین، یعنی یک جریان را در بدنه سازمان دهی می کنند و از بالا هم فشار را روی مظفرالدین شاه زیاد می کنند تا مشروطه غرب زده را بپذیرد. البته اینها در حرکت شان نمی توانستند در تمام مراحل بعضی از روحانیون را همراه کنند، مثل مثلاً آیت الله طباطبایی و آیت الله بهبهانی نیا، اینجا باید قدر آیت الله شهید شیخ فضل الله نوری را بیشتر بدانیم. ایشان اولین غرب شناس تاریخ ما بود که ناشناخته مانده است.


● جمله مقام معظم رهبری است که می گویند: «در شناخت شخصیت شیخ فضل الله نوری ظلم شده!»

اصلاً ایشان یک نابغه و یک پدیده بی نظیر است. اصلاً شما ببینید در دوره ای که هنوز مظاهر روشنفکری ظهور نکرده و ماهیت ادعایی که این ها می کنند آشکار نشده برخی روحانیون برجسته ما گول ظواهر زیبای اینها را می خورند، حالا نمی گویم همراه می شوند ولی بالاخره منفعل می شوند، در حالی که شیخ فضل الله عمق آن را می بیند، خیلی عظمت می خواهد این مسئله. امروز یا حتی پنجاه سال پیش که تجربه حکومت مدرن رضاشاه و محمدرضا شاه را داریم خیلی هنر نیست که بفهمیم مدرنیته چه چیزی است، هنر زمانی هست که در سال 1324 یا 1325 ه. ق شما بفهمید دموکراسی یا آزادی که اینها می گویند چه چیزی است. شما لوایح شیخ فضل الله را نگاه کنید، لوایحی که در تحصن حرم حضرت عبدالعظیم (ع) نوشته؛ آن یعنی شناخت عظیم از اندیشه غرب. ایشان واقعاً اولین غرب شناس تاریخ ما و مظهر روحانیت بیدار، آگاه، هوشیار، هوشمند، مقاوم و مجاهد است. اما این که چرا فعالیت این ها منجر به استبداد رضاخانی شد به نظر من چند دلیل عمده دارد. بنده اصلاً معتقد نیستم که روشنفکری ایران ضد استبداد بود، نبود! واقعاً عرض می کنم. دلیل می آورم، حداقل بخش اصلی روشنفکری ایران ضد استبداد نبود. شعارهای ضد استبدادی می دادند اما ضد استبدادی نبودند. شخصیت، منش، سلوک و عملکرد آن روشنفکران چنین نشان می دهد، مثلاً میرزا فتحعلی آخوندزاده نوکر استبداد روس بود و در واقع میهن فروش صریح بود. آیا چنین کسی را می توان ضد استبداد دانست؟ اگر ضد استبداد بود پس برای چه نوکری دولت روس را می کرد، مگر دولت روس خودش تجسم استبداد نبود. بدترین نوع استبداد غربی، استبداد تزاری روس ها بوده. میرزا ملکم خان حاضر بود سر پول با هر کسی معامله کند. میرزا ملکم خان کی ادعای آزادی خواهی کرد؟ در 1306 هجری قمری که قرارداد لاتاری اش را لغو کردند و می خواستند از او پولی که کلاهبرداری کرده پس بگیرند ایشان آزادی خواه شد در حالی که تا قبل از آن کارگزار دستگاه ناصرالدین شاه و استبداد قاجاری بود. چه کسی می تواند به این آدم بگوید که ضد استبداد بوده؟ من نمی توانم به ایشان بگویم آزادی خواه. آیا می توان میرزا حسین خان سپهسالار که عامل استبداد ناصرالدین شاه و صدر اعظم ناصرالدین شاه بود و کلی قرارداد استعماری امضاء کرد را آزادی خواه دانست؟ اساساً ما باید نگاهی مجدد به مفهوم استبداد کنیم. متأسفانه در کتاب های علوم سیاسی دانشگاه های ما هر رژیمی که لیبرال دموکراسی نباشد استبدادی نامیده می شود. می نامند، اعم از این که سکولار، سکولار سوسیالیستی یا رژیم مذهبی مثل نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. هر رژیمی که لیبرال و دموکراسی نباشد می گویند استبدادی است، این حرف از اساس غلط است. اینها جوری حرف می زنند که انگار مدرنیته با استبداد جمع نمی شود یا مدرنیته مقابل استبداد است، این حرف اصلاً دروغ است، چه کسی می گوید مدرنیته مقابل استبداد است. بدترین انواع استبداد در دوران مدرن رخ داده است. خشن ترین انواع استبداد برای دوران مدرن است. اصلاً اولین دولت های مدرن دولت های مطلقه و استبدادی بودند. تاریخ غرب چنین چیزی را نشان می دهد. دولت های حد فاصل سال های قرون شانزدهم، هفدهم تا بخشی از قرن هیجدهم در اروپا به گفته خود غربی ها مطلقه و استبدادی بودند. برخی از روشنفکران رسماً تئوریسین های این دولت ها بودند. چرا اگر هم بخش کوچکی از روشنفکری در غرب تضاد با استبداد داشت، مشابه آن در ایران نبود؟ این برمی گردد به همان خصیصه ی بیمار بودن و استبدادی بودن روشنفکران اشاره شده در ایران. این ها حتی در بدو تولدشان هم خصیصه ی ضد استبدادی نداشتند. چرا؟ چون محصول پیوند استبداد و استعمار بودند، پیوند استعمار و استبداد فرزند ناقصی مثل روشنفکری ایران را به دنیا آورد.


● پس خیلی هم عجیب نبود که زمینه ساز استبداد رضاخانی شوند.

شما ببینید مگر اینها عوامل تحکیم استبداد قاجاری نبودند. ابوالحسن خان ایلچی، میرزا صالح شیرازی و فرخ امین الدوله غفاری دولتمردان مستبد قاجاری بودند. نسل بعدی را نگاه بکنید، صنیع الدوله، وثوق الدوله، میرزا علی خان امین الدوله، امین السلطان و ... ؛ این ها همه دولتمردان قاجاری مستبد بودند و از چهره های روشنفکری نسل دوم مشروطه هستند. نکته دوم این است که باید بپرسیم اصولاً روشنفکران ایرانی دنبال چی بودند؟ دنبال سیطره مدرنیته بر ایران و برافکندن هویت دینی جامعه ایرانی، اصلاً این ها دنبال این بودند و برای این که به این هدف برسند ابایی از این که یک دولت استبدادی این کار را بکند نداشتند. 


● استبداد ابزاری برای ورود مدرنیته بود!

اصلاً تز این ها این بود، یعنی میرزا ملکم خان یا فتحعلی آخوندزاده صراحتاً از این مسئله نام می برند، اصطلاحی است به نام استبداد روشنفکر، استبداد منورالفکر، خودشان مدافع استبداد منورالفکرانه هستند، اصلاً رضاخان تجسم چنین چیزی است. رضاخان عینیت یافته ایده استبداد منورالفکرانه است. شما مقطع بعد از مشروطه تا بعد از جنگ جهانی اول و کودتای رضاخان در سال 1921 میلادی را نگاه کنید؛ چهره های برجسته روشنفکری در این مقطع اعم از سیاسی یا ادبی امثال تقی زاده یا حسین کاظم زاده ایرانشهر هستند، بعدتر چهره های شاعری مثل میرزاده عشقی و از آن فراتر ابوالقاسم عارف قزوینی را مشاهده کنید. این ها در جستجوی چه بودند؟ به صراحت از یک منجی دیکتاتور و روشنفکر نام می بردند، از یک مستبد روشنفکر نام می بردند، اصلاً تشنه چنین چیزی بودند، رسیدند به این نقطه که ما باید مدرنیته را در ایران حاکم کنیم. تمام گرفتاری های ما به تعبیر این ها از فرهنگ سنتی و مذهبی برمی خاست. لذا می گفتند باید مدرنتیه بیاید و مدرنیته هم نمی تواند بیاید مگر اینکه با یک چهره مستبد بیاید. اینها اصلاً دنبال این مسئله بودند. ما نمونه هایی از این مسئله را در غرب هم داریم، فرانسوا ماری ولتر متوفی 1778.م آزادی خواه شمرده می شود و شعار معروف « من با عقیده تو مخالف هستم اما حاضرم جانم را بدهم تا عقیده ات را آزادانه بیان بکنی» را دارد، بعدها ساف، واسل و ... خیلی به آن استناد کردند، لیبرال ها افتخارشان این است چنین کسی را دارند که چنین شعاری داده اما همین آقای ولتر به صراحت معتقد به استبداد روشنفکرانه است، این که اصولاً شاه مستبد روشنفکر می خواهد. همین انسان با فردریک دوم پادشاه مستبد پروس در ارتباط بود و او را تأیید می کرد و کاترین کبیر فاسد که پادشاه مستبد روسیه تزاری از خاندان رومانوف بود مورد تأیید او بود، این ایده به شکل پررنگ ترش در ایران وجود داشت. در نسل روشنفکران مخصوصاً روشنفکران نسل دوم مشروطه ولو روشنفکران دوران رضاشاهی چنین روشنفکرانی به وضوح وجود دارند.


● پس این گره خوردن استبداد با مشروطه را این گونه اثبات می کنید؟ 

بله. اصلاً من به شما بگویم چون روشنفکری در ایران با فرهنگ، تاریخ و تمدن ما سنخیتی نداشت و یک موجود تحمیلی، مصنوعی، از بیرون آمده و فرزند پیوند استعمار و استبداد بود و به نوعی اصلاً در دل دولت قاجاریه توسط عوامل استعمار به وجود آمد اصلاً از ابتدا مدافع استبداد بود، حالا چه استبداد قاجاری و چه استبداد پهلوی. به اشخاصش هم که نگاه کنید به ندرت کسی را پیدا می کنید که بتوان به او ضد استبداد یا آزادی خواه گفت. روشنفکری ایران به طور ذاتی با استبداد گره خورده است. نکته جالب روحیه این روشنفکران است، شما به رفتار و روحیه این افراد نگاه کنید، به شعارشان نگاه نکنید، رهبری تعبیر زیبایی در این خصوص دارند که من آن را نقل به مضمون می کنم، می دانید آقای خامنه ای از قدیم با چهره های روشنکفری دوران پهلوی آشنا بودند، ایشان می گویند ما حرف ها و کتاب های این ها را که می خواندیم می گفتیم این ها چه فکری دارند اما وقتی نزدیک شان می رفتیم متوجه می شدیم عجب موجودات خودخواه و خودمحوری هستند. همین کانون نویسندگان ایران بسیار مستبد بودند، اسمشان کانون نویسندگان ایران بود و مدعی بودند هر نویسنده ای از هر ایدئولوژی ای را می پذیرند اما حاضر نبودند حتی یک نویسنده مسلمان را در بین خودشان ببینند. این روحیه استبدادی است دیگر. من می خواهم روحیه این ها را نشان تان بدهم. لحن حرف زدن اینها را ببینید، گلشیری و براهینی یک سری مشاجرات مطبوعاتی با هم داشتند، نگاهی به این مشاجرات و الفاظی که به کار می بردند بیندازید، دو روشنفکر بودند و اختلاف شان سر یک دعوای نفسانی بود. گلشیری می گفت داستان نویس است ولی براهینی معتقد بود او داستان نویس نیست و خودش داستان نویس است. این دو سر یک مسئله نفسانی در مجله هایی مثل آدینه و دنیای سخن به جان هم افتاده بودند و نوشته هایشان وجود دارد. به سال های دهه 60 مراجعه کنید، همدیگر را لجن مال می کردند یا برگردید به کانون نویسندگان ایران در سال 58، کانون نویسندگان ایران در سال 58 شده دو جبهه شده بود، یک جبهه به آذین و ... بودند که معتقد بودند باید تا حدی با انقلاب همراهی کرد، حالا از روی نفاق، ریا یا هر چیز دیگری بود من نمی دانم، ولی می گفتند نباید از ابتدا جمهوری اسلامی را محکوم کرد. جناح دیگر این جناح را اصلاً تحمل نکرد و جناح بیرون شده انبوه فحش ها را روانه جناح دیگر کرد، یعنی اینها اینقدر مستبد و منحصرطلب هستند. من یک نمونه واقعی در فضای روشنفکری دانشگاهی خودمان می آورم، منتها اسم نمی آورم، فقط جای آن را می گویم، سال 80 زمانی که مهاجرانی رئیس مرکز گفتگوی تمدن ها بود، شخصی کتاب هایی در نقد روایت ناسیونال شوانیستی درباره تاریخ ایران باستان نوشته بود و اکثر اینها را منتشر کرده بود. این آقایان تئوریسین ناسیونال شوانیستی در ایران، که اکثرشان هم استادهای دانشگاه هستند و وجهه های روشنفکری و ادعای آزادی خواهی دارند در جلسه و نشست مرکز گفتگوی تمدن ها جمع شدند و شخصی رسماً گفت چرا اجازه می دهند این کتاب ها چاپ بشود، چرا کسی جلوی این کتاب ها را نمی گیرد. سیستم دانشگاهی دست این آقایان است و صدها کتاب با همین دیدگاه ترجمه و نوشته اند. از دوره سرجان ملکم از 1212 ه. ق که تاریخ ایران را نوشت تا زمانی که نامه باستان نوشته شد، تا زمانی که میرزا کتاب تاریخ خودش را نوشت همه تا امروز این حرف ها را زدند. ذبیح الله صفا، زرین کوب، حسن پیرنیای مشیرالدوله و ... این همه حرف زدند ولی تحمل انتشار یک کتاب که خلاف حرف های خودشان باشد را نداشتند. این آقایان که شعار آزادی خواهی می دادند رفتند پیش رئیس جمهور وقت و با دستور وی انتشار کتاب-ها ممنوع شد؛ این ها همه مستند است و در یک روزنامه عین متن مذاکرات منتشر شد و من اینها را خواندم و تکذیب هم نشد. من به شما می گویم جریان روشنفکری ایران بسیار مستبد است، اصلاً طبیعت اینها استبدادی است، فقط در جریان چپ هم نیست، در جریان راست هم همین طور است، گرایش های لیبرال هم همین طور هستند. شما به سروش نگاه کنید، سروش به لحاظ شخصیت فوق العاده آدم مستبدی بود. من خاطراتی دارم اما در آن ها اسم اشخاص را نقل نمی کنم؛ سروش جایی درس می داد، شخصی که امروز یکی از چهره های برجسته فکری ما است می رفت سر کلاس های سروش می نشست تا با او بحث کند، می خواست عمق حرف های او را بفهمد، دو جلسه با سروش سر کلاس بحث کردند، سروش آنچنان عصبانی شد که کلاس را نیمه تمام را ترک کرد، این عین واقعیت است که دارم عرض می کنم، رفت دم ماشینش و به مسئول کلاس ها گفت این آقا اگر جلسه بعد بیاید سر کلاس من نمی آیم. روحیه روشنفکران ما همین جور است، بقیه شان هم همین هستند، مثلاً شما سازمان های چریکی خلق نگاه کنید، این ها چه تسویه حساب های خونینی که سر اختلاف عقیده و استراتژی با هم نداشتند! الآن چنان گفته می شود که گویا مصطفی شعاعیان فقط نقد داشته به چریک های فدایی خلق، در صورتی که مصطفی شعاعیان هم مثل خودشان یک روشنفکر مارکسیست، سکولار و بی دین لنگه خودشان بود منتها نقدهایی به سازمان چریک های فدایی خلق داشت، حتی این بحث است که سازمان چریک های فدایی خلق به نوعی ساواک را هم هدایت می کرده تا شعاعیان را بگیرند و بکشند، به خاطر این که مخالف فکری از جنس خودشان است یا نمونه اش تصویر خونین سال 54 در سازمان منافقین است که مجید شریف واقفی و صمدی لباف در آن هستند. این روحیات، روحیات روشنفکری ایران است.


● برخی سعی می کنند روحانیت را جزو گروه روشنفکر با همان عقل منقطع از وحی قلمداد کنند.

یک زمان است که معنای غیر اختصاصی و غیر تخصصی روشنفکر مد نظر ما است، در این حالت می توانیم بگوییم که فلان روحانی، روحانی روشنفکری است اما اگر معنای اختصاصی روشنفکری مد نظر ما است می گوییم روشنفکر یعنی انتلکتوئل، اینجا روحانیت با روشنفکر جمع نمی شود، اصلاً با دین جمع نمی شود، چون این ها زاده شدند تا مروج سکولاریسم و درواقع نوع زندگی، حکومت، اقتصاد، فرهنگ، ادبیات، سیاست و تعلیم و تربیت غیردینی باشند، اصلاً در غرب برای این امر پدید آمدند. در ایران استعمار انگلیس در راه منافع استعماریش، بخصوص بعد از حماسه تنباکو و مقاومت مردم در مقابل تنباکو، خطر روحانیت را به وضوح احساس کردند. واقعیت این است که در تاریخ ما به خصوص از دوران صفویه به بعد، روحانیت تنها جریانی بود که به دنبال استقلال فرهنگی و هویت ایرانی ها بود، چون هویت ما به عنوان یک ایرانی از اسلام جدایی ناپذیر است، هویت ما تقریباً از دوران ایلخانیان به ویژه از دوره صفویه به بعد از شیعه جدایی ناپذیر است، یعنی ما ایرانی شیعه هستیم، یعنی اصلاً شیعه از ایرانیت و اسلامیت جدا نمی شود، اصلاً این تفکیک ها در ذهن ما اعتباری است. اکثریت مردم ما شیعه هستد، 97 درصد مردم ما مسلمان هستند و اکثر آنها هم شیعه هستند. درست است که ایران شیعی شاخص های خاص خود را دارد ولی آن خصایص جغرافیایی و تاریخی هستند و همه ملت های مسلمان آن خصایص را دارند، مگر مسلمانان اندوزی با مسلمانان عربستان یکی هستند؟ ولی همه جزء امت اسلامی هستند. جریان روشنفکری اصولاً پدید آمده، تقویت شده، قدرت گرفته و حمایت شده برای این که بتواند هویت دینی ما را از بین ببرد. چرا؟ چون هویت دینی ما مانع اصلی سیطره استعمار بر این مملکت است و مدافع اصلی استقلال سیاسی ما هست. اصلاً استقلال سیاسی ما به خصوص در این صد سال اخیر را فقط روحانیت شیعه پاسدارش بوده. کلیت جریان روشنفکری هرگز چنین کاری را نکرده. روشنفکران ما همیشه مقلد بوده اند چون اصلاً زاده غرب هستند، حاصل تطور تاریخی ما نیستند و براساس اهداف استعمار تأسیس شدند، پدید آمدند و توسط دولت های استعماری حمایت شدند و گسترش پیدا کردند، بنابراین همیشه به نوعی وصل به یکی از قطب های استعماری بودند. شما جریان روشنفکری ایران را کالبدشکافی کنید! یک دانه جریان مستقل در آن نمی بینید، این ها یا به ایدئولوژی های غربی یا به طور مستقیم به سازمان های جاسوسی غربی و تشکیلات آن ها وابسته بودند. حزب توده به عنوان جریان مارکسیستی ایران کاملاً وابسته به شوروی بود، ناسیونال شوانیست ها و ناسیونال سلطنت طلب های ما طی یک دوره همگی وابسته به انگلیس و بعد آمریکا بودند. ناسیونال لیبرال های ما مثل سنجابی و الله یار صالح و جبهه ملی و... همه وابسته به آمریکا بودند. جریان سوسیال خداپرست و سوسیال دموکرات به قدرت نرسیدند تا ببینیم سرشان به کجا بند است ولی در حرف و تئوری پیرو ایدئولوژی های غربی بودند. کسی که در نظر پیرو نظرهای غربی است در عمل هم وقتی به قدرت برسد پیرو آنها می شود. انقلاب خودمان را نگاه بکنید، در ابتدای انقلاب اسلامی گروه های چپ مارکسیست ادعا داشتند از امام خمینی انقلابی تر و ضد امپریالیست تر و ضد غربی تر هستند و روحانیت را متهم به سازش با امپریالیسم می کردند. این ها چه کسانی بودند؟ آدم هایی مثل فرخ نگهدار، علی هشتگر و مسعود رجبی. این ها الآن کجا هستند و چه نسبتی با امپریالیسم دارند؟ و بعد روحانیت شیعه کجاست؟ این بهترین شاهد است برای این که بفهمید چه کسانی حافظ استقلال هستند و چه کسانی نیستند؟ الآن فرخ نگهدار عامل غرب است، پاتوقش صدای آمریکا و بی بی سی است.


● هنوز هم فعالیت هاش ادامه دارد؟

بله. الآن لیبرال کامل است ولی آن موقع چپ مارکسیست بود، ادعا داشت جمهوری اسلامی سازشکار است، روحانیت شیعه در مقابل امپریالیسم کوتاه آمده و این ما هستیم که علمدار مبارزه با ضد امپریالیسم هستیم. آقا امروز در خدمت امپریالیسم است، در لوژ ماسونی لندن، همکار عطاءا... مهاجرانی و محسن کدیور و عضو ائتلاف جمهوری خواهان است. آیا کسی که در صدای آمریکا علیه منافع ملی ایران حرف می زند مدافع استقلال است؟ 


● برگردیم به بحث هویت دینی.

بله. می خواهم به شما بگویم روشنفکری به معنای انتلکتوئل، روشنفکری غربزده و مدرنیسم است و اصلاً هیچ نسبتی با روحانیت جز تضاد و تقابل با آنان ندارد، اگر هم جایی ادعایی غیر از این کند دارد فریب می دهد، چنانچه این ها در مشروطیت سعی کردند به بعضی از روحانیون نزدیک بشوند تا از نفوذ آن ها استفاده کنند و سوار بر موج جنبش آن ها شوند که تا حدودی سوار جنبش هم شدند و آن را منحرف کردند ولی جریان اصیل، آگاه، هوشیار و هوشمند روحانیت، که نماینده اش شیخ فضل ا... بود، آن ها را منزوی کرد. این ها مدعی روشنفکری و مشروطه طلبی بودند. سال 1327 هجری قمری این آقایان با ادعای مشروطه طلبی و آزادی خواهی تهران را بعد از استبداد صغیر گرفتند. چه کسانی بودند؟ سردار اسد بختیاری بود، یکرم ارمنی، سپهدار تنکابنی و ... . البته گرایش های مردمی مثل ستارخان و باقرخان نیز داخل شان بودند ولی بعد آن ها را نیز منزوی و خلع سلاح کردند. این آقایان روشنفکر با مستبدترین و خون ریزترین چهره ها مثل عین الدوله، که به طور علنی دشمن مشروطه بود، سازش کردند، حتی با او عکس یادگاری گرفتند و جزء مشروطه طلب ها به حسابش آوردند، با آیت الله شهید شیخ فضل ا... نوری که همراه جنبش مشروطه بود، تا مقطع 1325 که می خواستند در قانون اساسی انحراف ایجاد کنند همراهی کردند ولی بعد اعدامش کردند، آن هم توسط یک ارمنی در دادگاهی که قاضی اش یک فروماسونر دارای سوابق معلوم و حتی شاید جاسوسی بود. این دشمنی با چه کسی بود؟ دشمنی با روحانیت و مرجعیت اصلی شیعه، علتش این است که با حضور مرجعیت و روحانیت اصلی شیعی آن ها نمی توانستند قدرت بگیرند. روحانیت مدافع استقلال بود و لذا آن ها مجبور بودند با آن مقابله کنند. روشنفکری به معنای انتلکتوئل، روشنفکری غربزده ایرانی عامل استعمار است و تعارف ندارد.


● آقای زرشناس! روشنفکر واقعی از نظر شما چه کسی است؟ یک روشنفکر ایرانی غیر وابسته چه خصوصیاتی دارد؟ 

ببینید! ما یک میراث عظیم به بنام حکمت داریم، این حکمت برخاسته از روح تفکر شیعی و آموزه های قرآنی و ائمه اطهار است. به نظر من معرفتی اصیل تر و کامل تر از آن وجود ندارد. این آموزه ها در چند جا خودشان را نشان دادند و ظاهر شدند، یک جایش فقه شیعی است. اگر ما بخواهیم روشنفکر متعهد اصیل تربیت کنیم لزوماً باید به این میراث برگردیم و از آن الهام بگیریم، این به این معنا نیست که نباید تفکرات غربی یا مدرنیته را شناخت یا نباید کتاب های آنها را خواند، نه اتفاقاً باید خواند ولی باید از منظر انتقادی آن ها را خواند و تکیه گاه را حکمت شیعی قرار داد. این معرفت عظیم شیعی تکیه بر قرآن، روایات و سخن معصومین دارد و بزرگ ترین گنجینه معرفتی دنیا است، هیچ کدام از معارف بشری نمی تواند در مقابل آن قرار بگیرد. بنابراین جریان روشنفکری اصیل و متعهد باید به این میراث تکیه کند و از دل این میراث برای خودش بینش بسازد، به نظرم به چنین افرادی می توان گفت روشنفکر متعهد بومی اصیل دینی. امثال سروش، کدیور و ... روشنفکران التقاطی هستند، به ظاهر دینی هستند. خیلی سعی کردم تا بتوانم روشنفکر را تعریف کنم و بتوانم واژه ای معادل برای آن بسازم، به نظرم رسید بگوییم مجاهد بصیر، مجاهد بصیر فرهنگی، یعنی هم بصیرت دارد و هم مجاهدت می کند. روشنفکر متعهد دینی یعنی مجاهد بصیر. مجاهد بصیر چه خصایصی دارد؟ چه ویژگی هایی دارد؟ مجاهد بصیر اولاً تکیه بر معرفت اسلامی و معرفت شیعی دارد که عرض کردم منبعش قرآن و روایات و بعد فقه و حکمت است، ثانیاً استقلال طلب است یعنی به دنبال احیا و تحکیم هویت ملی ماست که این هویت ملی از هویت دینی جدایی ناپذیر است، ثالثاً عدالت طلب و عدالت خواه است چون عدالت از روح شیعه جدایی ناپذیر است، روح شیعه عدالت طلب است، رابعاً در شرایط کنونی استکبار ستیز است چون استکبار الان تجسم شیطان است، تجسم کفر است و اصلاً استکبار سیاسی امپریالیسم کفر مدرن است، چنین روشنفکری غرب ستیز است یعنی نمی تواند غرب ستیز نباشد و خامساً آرمان گرا است. خیلی ویژگی ها می شود برشمرد. می شود گفت اخلاق گرا و معنویت گرا است، روشنفکر با ابتذال و انحطاط اخلاقی جمع نمی شود. 


● این مجاهد بصیر مورد نظر شما به نوعی مترادف اصطلاح «افسر جنگ نرم» است که رهبری طرح کردند.

دقیقاً، مجاهد بصیر مورد نظر بنده روایت دیگری از روشنفکر متعهد رهبری است، روایت دیگری از افسر جنگ است، در شرایط کنونی افسر جنگ نرم است. الآن بزرگ ترین کار مجاهد بصیر یا روشنفکر متعهد مبارزه با جنگ درون است، الآن ما در کوران جنگ نرم، جنگ فرهنگی و سیاسی قرار داریم، جنگ نظامی نیست، مجاهد بصیر کسی است که در این جنگ بتواند از ارکان اعتقادی، استقلال، آرمان، عدالت طلبی و حق طلبی دفاع کند که همه این ها در آرمان های انقلاب متبلور شده است. آرمان های انقلاب اسلامی و همه این ها در هیأت ولایت فقیه و ولی فقیه ظاهر شده است. من اعتقاد قلبی دارم، اصلاً شعار نمی دهم، واقعاً معتقدم مجاهد بصیر روشنفکر متعهد در این زمانه کسی است که حامی ولایت فقیه و شخص ولی فقیه باشد، اگر نباشد مجاهد بصیر نیست، حتی اگر دنیای علم باشد، حتی اگر بزرگترین چهره مذهبی باشد، حتی اگر برجسته ترین پژوهشگر تاریخ باشد، به دلیل این که ما در جنگی قرار داریم که تمام هویت، استقلال، عزت ملی، عدالت طلبی و هویت اعتقادی ما را نشانه گرفته است. شخصی که در رأس جریان مقاومت و دفاع از هویت، عزت، استقلال و عدالت طلبی ما قرار گرفته و دارد دفاع می کند شخص ولی فقیه است، جداً دارم می گویم، من تأکید دارم بگویم آیت الله العظمی امام خامنه ای چون امام، امام است، چرا تعارف می کنیم، امام امت است. امروز اگر کسی طرفدار یا مدافع آقا نباشد یعنی با تمام این ارکان در ستیز است، من اینها را اعتقادی عرض می کنم به تعارف و شعار نمی گویم. امروز اگر ما از ولایت دفاع، طرفداری و حمایت نکنیم یعنی از کسانی داریم حمایت می کنیم که نه فقط عدالت خواه نیستند بلکه دین مدار هم نیستند، کسانی که وقتی به قدرت می رسند هم دین، هم روحانیت و هم عدالت را به طور کامل زیر پا می گذارند، هم عزت ملی ما را از بین می برند، هم ما را وابسته می کنند و هم کشور را تجزیه می کنند. من برای تمام اینها دلیل دارم که دارم عرض می کنم. امروز اگر کسی می خواهد از تمامیت ارضی ایران دفاع کند باید از شخص رهبر انقلاب دفاع کند چون جنگ یک جنگ تمام عیار است، من معتقدم این جنگ از مقطع خرداد 88 وارد فاز جدیدی شده، جنگ البته سال هاست ادامه دارد، جنگ 31 سال و چه بسا بیشتر از این تاریخ دارد، از زمانی که استعمار اولین لژهای ماسونی را ساخت اینها برای نابودی استقلال ما و سلطه بر این کشور امید پیدا کردند، در دوران پهلوی مسلط شدند و موفق شدند ولی انقلاب اسلامی این روند را برگرداند و در واقع استقلال سیاسی به ما داد، استقلال هویت ملی به ما داد، عزت ملی و آرمان های عدالت طلبانه ما را در جامعه زنده کرد و زمینه های پروش اندیشه های دینی را در جامعه فراهم کرد. از اول انقلاب غرب مدرن دوباره حمله کرد برای اینکه نابود کند، حمله نظامی کرد، کار اقتصادی کرد و از مقطعی به طور خاص نیرویش را عمدتاً بر تهاجم فرهنگی گذاشت. این تهاجم فرهنگی به نظر من از مقطع سال 66، 67 بعد از قطع نامه در استراتژی غرب محوریت پیدا می کند. این تهاجم فرهنگی از خرداد 88 در کنار تهاجم سیاسی قرار گرفت. این تهاجم فرهنگی، سیاسی باعث شد تا جامعه ما کاملاً دو قطبی شود، یک قطب مدافع استقلال و عدالت است، مدافعین ولایت یعنی مدافعین استقلال، عدالت، اخلاق، دین، روحانیت، وحدت ملی و عزت ملی در این جبهه قرار می گیرند و هر کس که در جبهه مقابل قرار می گیرد بداند یا نداند، آگاه باشد یا نباشد، مخالف همه اینها است و در خدمت امپریالیسم قرار گرفته است. من فکر می کنم حتی اگر یک روحانی می خواهد از شأن روحانیت دفاع کند باید امروز از ولایت دفاع کند، اگر مدرنیست ها به قدرت برسند آنچنان استبدادی در ایران به پا خواهند کرد که تاریخ ایران به خودش ندیده، شک نکنید در این قضیه. خدای نکرده اگر اینها به قدرت برسند و بتوانند مقام ولایت را که مدافع همه وجوه معنوی و مثبت ماست از سر راه بردارند استبدادی همراه با عدالت ستیزی، سرمایه داری، انحطاط اخلاقی و دین ستیزی و تجزیه برپا خواهند کرد. در نقشه خاورمیانه ایران باید تجزیه بشود و این مسئله مورد نظر غربی ها است.