جريانهاي فكري در نهضت مشروطيت و تداوم آنها در تاريخ معاصر
برخي بر اين باورند كه انقلاب مشروطيت، مبدأ تاريخ معاصر ايران است. گرچه دقيقتر، تاريخ معاصر با ظهور حكومت صفويان در قرن دهم شروع ميشود. با ظهور صفويان در صحنه سياسي و اجتماعي ايران، ايرانيان پوستين هويتي ديگري به تن ميكنند و آن هويت ايراني ـ شيعي است. از اين رو نظريه ايجابي دولت در فقه شيعه تأسيس ميشود و تفكر فلسفي جديدي توسط ملاصدرا به وجود ميآيد. به هر روي، انقلاب مشروطيت، نقشي چشمگير و بنيادين در تاريخ معاصر ايران دارد. در نگاهي كلان به تاريخ معاصر، شايد بتوان از دو پديده به عنوان صورتي براي تاريخ معاصر ايران، يا حداقل شاخصترين و تأثيرگذارترين پديده تاريخ معاصر، ياد كرد و آن دو پديده، يكي جنبشهاي سياسي ـ اجتماعي است و دوم جريانات روشنفكري.
در تحليل اين مسئله، دو واقعيت عيني را در تحولات سياسي و اجتماعي تاريخ معاصر، بايد تحليل و تبيين كرد:
1. مواجهه علما با ظواهر تمدن غرب در تشخيص و فهم و تحليل واقعيت دروني فرهنگي و اجتماعي خود، چنين نماياند كه انديشه محدودسازي سلطنت بر اساس قدرت شرعي در قالب نهاد مرجعيت، داراي اشكالاتي است و نتوانسته در صحنههاي سياسي و اجتماعي كارآمد باشد. به تعبير مرحوم ناييني سلطنت به معني مالكيت، نه ولايت، كه در آن مكانيزم عدالت حذف ميشود، نه تنها اموال عمومي را به غارت ميبرد بلكه جامعه را از رشد و پيشرفت نيز مياندازد. مواجهه علما با سطح رويين و لايههاي معرفتي و فلسفي تمدن غرب، نويدبخش چشماندازي جديد از مشروطيت و محدوديتسازي قدرت سلطنتي بود. چون مرجعيت در اصل و اساسش در ساحت سياسي و اجتماعي متدينان، تحديد قدرت سياسي سلطنت است و جنبش تنباكو يكي از حركتهاي مهم و ساختارشكنانه نهاد مرجعيت، در جهت محدوديت و مشروطيت سلطنت بود، آشنايي علما با لايههاي عميقتر تمدن غرب؛ مفاهيمي مثل قانون اساسي، مجلس شورا و تجربه آنها در ساخت سياسي و اجتماعي اين جوامع، به عنوان «سيره عقلاء»، افق جديدي براي انديشيدن و توليد علمي به وجود آورد و در نتيجه، تحركات تازهاي در ساحت معرفتي علما و متدينان باز شد. مجرب بودن برخي از اين مفاهيم در قالب نهادهاي جديد كارآمد و پيشينه فكري و معرفتي مرتبط با آن در سنت ديني يا در استنباطات شرعي، اين تحركات فكري ـ سياسي را شدت بيشتري بخشيد.
2. طبقه جديد، يا تكنوكراتها كه تربيتيافتگان غرب بودند، يا در نظام آموزشي و تربيتي خاصي بزرگ شده بودند كه هر روز با رؤياي غرب، ساعات و دقايق خود را سپري ميكردند، ارمغان و الگوي آنان براي جامعه ايراني، «غربي شدن بدون تصرف ايراني» بود. اين طبقه را به تقليد از غرب در ترجمه كلمه انتلكتوئل (Intellectuel) روشنفكر ناميدند. انتلكتوئل كسي است كه انتلكت و خرد، راهنماي اوست و اهل قضاوت عقلي و سنجشگرانه در امور است و با اعتقاد به ارزشهاي اومانيستي، به ترقي و پيشرفت تكيه دارد.
جنبش سياسي و اجتماعي، عمدتاً خصلت ديني داشت و از طرف نهادهاي ديني و شخصيتهاي مذهبي، رهبري ميشد. اگرچه داراي كاركردهاي روشنفكرانه چون نقادي، روشنگري و ديگر مفاهيم و اوصافي بود كه در خصلت و ويژگي روشنفكري آورده ميشود. ولي چون روشنفكران در ساخت اجتماعي و فرهنگي ايران، و لايههاي اعتقادي و باورهاي آنها، نفوذ جدّي ندارند، از اين رو، عمده حركتهاي تأثيرگذاري روشنفكري از مجاري زير گذري كرد:
1. استفاده ابزاري از علما و روحانيت براي انتقال ايدههاي خودشان مثل انقلاب مشروطيت و جنبش ملي شدن صنعت نفت.
2. تشكيل محافل سرّي و گاهي ابزاري براي كشورهاي بزرگ و اعمال خشونت و تهديد و تطميع؛ مثل حركت روشنفكري دمكراتها و دار و دسته تقيزاده در انقلاب دوم مشروطيت يا همچون برخي از تحركات حزب توده.
3. ائتلاف و اتحاد با حكومت ديكتاتوري امثال رضاخان و رويكردي غربگرايانه و نوسازي آمرانه دولتي توسط روشنفكراني مثل تقيزاده و فروغي.
4. از جمله كاركردهاي روشنفكران، تكنوكراتيك بودن آنها با هدف رشد اقتصادي ايران است و براي رسيدن به اين ايده، راهي جز پذيرش تام و تمام علم و تكنولوژي غربي و همچنين پناه بردن به راه و رسم زندگي غربي نميشناسند.
بنابراين دو جريان فكري ـ تمدني در تحولات انقلاب مشروطيت تأثيرگذار بودند: يكي روشنفكران و ديگري علما. عدهاي اين تقسيمبندي را درست و دقيق نميدانند، زيرا عوامل فكري تأثيرگذار در انقلاب مشروطيت، را محدود به طيف روحانيت و روشنفكران، نميدانند. اگر يكي از قالببنديهاي فكري تأثيرگذار در انقلاب مشروطيت را، مشروطهخواهان بدانيم، طيفهاي مختلفي از علما و روشنفكران در اين جريان فكري قرار ميگيرند. يك طرف علماي نجف ـ تهران و شهرستانهاي مختلف و طرف ديگر روشنفكراني راديكالي مثل تقيزاده و افرادي با رويهاي اعتدالي، يا در جريان حزب دمكرات، از يك طرف با افرادي مثل امينزاده، محمدعلي فروغي، سيدحسن تقيزاده، مواجهيم و از طرف ديگر با شخصيتهاي روحاني مثل سيدحسن اردبيلي و شيخ ابراهيم زنجاني كه سابقه تحصيلات عالي در حوزههاي علميه شيعي دارند. در نهايت، اينان همان تقسيمبندي معروف عوامل فكري تأثيرگذار بر انقلاب مشروطيت يعني مشروطهخواهان و مشروعهخواهان را پيش روي ما قرار ميدهند و علت اصلي شكست انقلاب مشروطيت را، اختلاف مشروطهخواهان با مشروعهخواهان ميدانند. به نظر ميرسد اين نوع تاريخنگري و تاريخنگاري از انقلاب مشروطيت، متأثر از امثال فريدون آدميت در سطح خوشبينانهتر، و يحيي دولتآبادي در سطح بدبينانه و راديكالتر است، كه تلاش ميورزيدند تا نقش علما را در انقلاب مشروطيت، كمرنگ و بيتأثير، و در برابر نقش روشنفكران را پررنگتر و موجهتر نشان دهند.
جريان فكري روشنفكران
جريان روشنفكري در قالب سه ديدگاه و نظريه و ارائه صورتبندي جديدي از قانون، حكومت و اجتماع، تأثيرگذار بوده است.
ديدگاه اول، روشنفكران سكولار؛
ميرزا فتحعلي آخوندزاده (1227 ـ1925م) چهرة شاخص اين قسم از روشنفكري كه به نفي كامل دين و ديانت فكر ميكرد. به اعتقاد او، راه تمدن و فرهنگ غرب، راه ترقي ملت و جامعه ايراني است و تحصيل آن نيز جز با هدم اساسي عقايد ديني ممكن نيست و توصيه ميكرد: «به كشف و كرامات و خوارق عادات باور نياورند» و معتقد بود كه به مدد احكام شرعي، مشروطه غربي در ايران نهادينه نخواهد شد.
آخوندزاده در راستاي گسترش فرهنگ غربي و جدايي مردم از فرهنگ اسلامي ـ شيعي، تغيير خط را «منتهاي تلاش و آرزوي خود دانسته» ميكوشيد ملتش «را از دست اين خط مردود و ناپاك كه از آن قوم به يادگار مانده است، خلاص كرده و ملتم را از ظلم و جهالت به نورانيت برسانم» به اعتقاد آدميت «او ميخواست با همان حربه تغيير الفباء و رواج فكر و دانش نو، بساط ملاّيان را برچيند.»
ديدگاه دوم ـ روشنفكري اصلاحگرايانه پروتستانتيزم؛
نوع دوم روشنفكري، نگاه اصلاحگرايانه پروتستانتيزم اسلامي است. نهضت اصلاح ديني در غرب توسط مارتين لوتر (1483 ـ 1546م) در قرن شانزدهم ميلادي شروع شد و تحت عنوان نهضت لوتري، نهضت اصلاحي تسوينلگي و كالويني، نهضت تئودور و نهضت راديكال يا آنابتپيست ادامه يافت، اما نقطة اشتراك آنها، مخالفت با عقايد سنتي كليساي كاتوليك رومي در مقولات اساسي چون نجات، كليسا و مرجعيت ديني بود. لوتر معتقد بود كه آموزهها و اعمال كاتوليكهاي رومي، موانعي را، در سلوك ديني ايجاد ميكند و كليسا به مثابه نهادي قدرتمند در كنترل تجربههاي ديني متدينان است و كسب يقين درباره محبت خدا و نجات خويشتن، براي مردم، مشكل شده است، لذا كوشيد كه پيام بشارت را از كنترل كليساي رومي خارج كند.
نهضت اصلاح ديني، متأثر از نهضت رنسانس و اومانيسم است و برخي از متفكران معتقد به كليساي رومي در مناظرهاي با لوتر، وي را طرفدار اومانيسم دانستند. و برخي ليبراليسم را پروتستانگرايي منهاي خدا دانستهاند و به اعتقاد آنان، اين مرحله مقدمهاي بود بر عصر روشنگري و ورود به اين جهان مدرن.
روشنفكران اصلاحگر چون اسلافشان معتقد بودند براي ورود عقلانيت غربي در ايران، بايد اصلاحگري را در سنت ديني ايجاد كرد:
عبدالرحيم طالبوف (1309 ـ 1250ق) از جمله روشنفكران عصر مشروطيت و معتقد به روشنفكري از نوع پروتستانتيزم اسلامي بود. مرحوم شريعتي نيز از وي به نيكي ياد كرده است و برخي او را حد اعتدال آخوندزاده و ملكمخان ميدانند، كه البته نه چون آخوندزاده به نفي دين از جامعه فكر ميكرد و نه مثل ملكم خان به تلفيق آموختههاي ديني با علوم جديد ميانديشيد.
به نظر طالبوف، جوهرة همة اديان حقيقتي واحد بود و آن خداپرستي، معرفت نفس، حفظ وجود، محبت نوع و مساوات تمامي خلقت است و مذاهب و شرايع را پديدارهاي تاريخي و اجتماعي ميشمرد، كه در دورهاي خاص از تكامل فكري و تمدني بشر، به وجود آمدهاند.
او را در اين رابطه و اعتقاد، بايد متأثر از هگل دانست؛ اگر چه اسمي از هگل در آثارش نيامده است و مثل شلايرماخر، اتو، هالينگ و يونگ معتقد به پلوراليزم ديني از نوع وحدت جوهره اديان بود كه بايد مذاهب و شرايع را متناسب با مقتضيات عصر تغيير داد و اصلاح كرد. لذا او نيز مثل لوتر، معتقد به اصلاح در دين و نهادهاي ديني بود، ولي احكام و عقايد ديني را عصري ميدانست «و در زمان خودش بهترين قوانين و تمدن و شرايع دنيا» لحاظ ميكرد «ولي به عصر ما هيچ، نسبت با صد سال قبل (هم) ندارد بايد سيهزار مسئله جديد بر او بيفزاييم تا اداره امروزي را كافي باشد» طالبوف نگاه تجربي ـ عقلاني به فهم و تفسير از دين داشت و علما و روحانيت را به دليل عدم يادگيري علوم جديد مورد انتقاد قرار ميداد و آن را، يكي از علل عقبماندگي ايران ميدانست و معتقد بود بايد دين را از امور مادي و اداره كشور دور نگه داشت و از اين جهت نيز، منتقد نهادهاي ديني و علما بود و تصورش بر اين بود كه علما به جاي اينكه، هادي مردم باشند مضلّ مردم شدهاند. اشارة او به مرحوم ملاعلي كني است و در عوض از مرحوم شيخ هادي نجمآبادي به نيكي ياد كرده است.
ديدگاه سوم روشنفكران مصلحتجو و واقعگرا؛
ديدگاه سوم، نگاه مصلحتجو و واقعگر است كه تعبير ديني و سنتي از تجدد و عقلانيت جديد دارد. برابر اين ديدگاه، ساختار اجتماعي ايران ديني است و علما و روحانيت و ارزشهاي ديني نيروي مؤثر آن به شمار ميرود. بنابراين تجدد براي ورود به زندگي اجتماعي و سياسي ايراني بايد در لباس و تعابير ديني قرار گيرد. ملكم خان، شاخصترين چهرة اين ديدگاه روشنفكري در انقلاب مشروطيت، در ديدار با ويلفرد بلنت انگليسي ميگويد: «چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بيفايدهاي است، از اين رو، فكر ترقي مادي را در لفاف دين عرضه داشتم.» از اين رو، ملكم خان را تئوريپرداز همانندسازي مفاهيم مدرن با مفاهيم ديني و سنتي دانستهاند. آدميت «ملكم خان را پيشرو اصلي و مبتكر واقعي اخذ تمدن فرنگي بدون تصرف ايراني» ياد كرده است. ماشاءالله آجوداني اين سخن آدميت را به دور از واقعيت و تحليلي مبتني بر اغراض مشخص تعبير كرده و معتقد است كه اخذ تمدن فرنگي بدون تصرف ايراني، نظر سيدحسن تقيزاده است. ملكم خان، تئوريپرداز حكومت مشروطيت با همانندسازي مفاهيم ديني و مذهبي است.
اين ديدگاه در ميان ذائقة علماء مشروطهخواه، خوش آمده بود و آن را نوعي تأييد بر حقانيت اعتقادات ديني، از طرف روشنفكران و فرنگرفتگان ميديدند. لذا در رسالة انصافيه «هزاران رحمت به روح پرفتوحش(ملكم خان)» ميفرستد و «او را عالمي سرشار [كه] تا آخر عالم بايد افتخار كرد» ميداند.
جريان فكري ـ سياسي علما
براي تحليل روشن و شفاف از تأثيرگذاري نهاد دين در انقلاب مشروطيت ذكر چند مقدمه ضروري است:
1. روي كار آمدن صفويان در قرن دهم هجري در ايران، شروع جديدي در تاريخ تشيع و ايران به حساب ميآيد. تشيع از اقليتي اپوزيسيوني به اكثريتي داراي حكومت درآمد. تشيع كه پيشتر سياست و تقيّه و تقليد و پيرو نظريه سلبي در مقوله دولت بود و تعاملات سياسياش در مقولات كلامي نبوت و امامت، امر به معروف و نهي از منكر، جهاد، قضاوت و حدود شرعي خلاصه شده بود، بعد از روي كار آمدن صفويه، گامهاي جدي در تأسيس نظريههاي كلان براي عمل اجتماعي و سياسي خود بر اساس هويت جديد و فرهنگ تشيع برداشت و نظرية ولايت فقيه با تفسيرهاي حداقلي و حداكثري كه از آن شد، سبب شكلگيري نهادهايي شد كه در تحولات سياسي و اجتماعي ايران و شيعيان جهان نقش محوري ايفا كرد. نهاد مرجعيت به عنوان قدرت رقيب سلطنت در حوزه و قلمرو كاري افتاء و قضاوت، هم نقش محدودكننده قدرت سياسي سلطنت و هم كاركردهاي نهاد مردمي را به همراه داشت و پاسدار حقوق عامة مردم در برابر ظلم و ستم حاكمان و دزدان ناموس و اموال مردم بود. اين نقش كليدي و كلان نهاد مرجعيت، سياست و رفتارهاي اجتماعي و سياسي خاصي را در مقاطع مختلف ايجاب ميكرد، كه متأسفانه محققان اين وادي، از فهم اين جايگاه و نقش آن درماندهاند و يا در جهت پيشبرد اهداف مغرضانة سياسي، تغافل ميورزند و نسبتهاي عجيب و غريب به اين نهاد و بزرگان آن ميدهند؛ مثل ارتباط علما و روحانيت با دربار و حكومتهاي استبدادي براي حفظ قدرت و منافع شخصي و صنفي خود. مرجعيت به عنوان نهاد رقيب براي قدرت سياسي سلطنت، مجبور به تعامل با آن بود. اين تعامل، برخلاف ادعاي خلاف واقع برخي از روشنفكران، فراز و فرودها، و قهر و آشتيها، و جنگ و ستيزهايي را به همراه داشته؛ اما ارتباط فيالجمله برقرار بوده است؛ همچنان كه اكثر روشنفكران، مواجببگيران و ديوانسالاران حكومتي به حساب ميآمدند، اما كسي اين را، نه به منزلة همكاري و همفكري آنان با قدرت، حساب نميكرد؛ از جمله درگيري و تنش نهاد مرجعيت با نهاد سلطنت در جريانات بعد از شكست ايران در جنگ با روس جملگي در زمره عوامل ديگر نقش ميان نهاد مرجعيت و قدرت سياسي بود كه از ناحيه نقش دوم مرجعيت؛ است. تضاد و تنش مرحوم نراقي با فتحعلي شاه و مرحوم حجتالاسلام شفتي و درگيري برخي از علما با خوانين و دزدان ناموس و اموال مردم كه همواره با دخالت و حمايت قدرت سياسي سلطنت همراه بود، از اين موارد به حساب ميآيد. جنبش تنباكو به رهبري ميرزاي بزرگ، از مصداق مهم و بارز حمايت علما از حقوق مردم، و حركتي در محدودسازي قدرت سياسي سلطنت بود. لذا سلطنت شاهي حتي از شكلگيري مرجعيتهاي منطقهاي، كه جزيي از نهاد مرجعيت كل به حساب ميآمده، ترس و واهمه داشت. چنانچه در خاطرات مرحوم سيدمحمد طباطبايي ميخوانيم: «سنه 1312 (1894) از سامرا وارد طهران شدم. ناصرالدين شاه گمان كرده بود، غفرانمآب ميرزاي شيرازي، اعليالله مقامه، مرا براي برهم زدن وضع طهران فرستادهاند خبر ورود من به كرمانشاه رسيد. ناصرالدين شاه خبر داد به رجال دولت گفت به فلاني هر چه ممكن است بدهيد برگردد اعتنا نكرده رو به طهران كردم.»
2. يكي از حركتهاي جدي و بنيادي علما، بر اساس تظلمخواهي از قدرت سياسي سلطنت، انقلاب مشروطيت بود. اگر در گذشته، عمدهترين عاملي كه ميان علما و نهاد سياسي سلطنت را به هم ميزد، ظلم خوانين و امرا و عوامل آنان يا جريانهاي انحرافي و سياسي به ظاهر ديني؛ چون بابيه و شيخيه بود كه با حمايت ضمني و پشت صحنه حكومت براي نشان دادن چراغ خطر و جلب مشروعيت از نهاد دين به كار ميرفت. اما اكنون عنصر ديگري نيز به اين علل تنشزا اضافه شده است و آن، دادن امتياز اقتصادي ـ سياسي به دول خارجي و استعماري، به بهانه توانمندسازي اقتصاد ايران بود؛ اما در واقع، تلاش براي سير كردن گرسنگي اشتهاناپذير برخي از مواجب بگيران و روشنفكران وابسته و تأمين ولخرجيهاي بيحد و حساب دربار در سفرهاي خارجي و اين رابط ميان نهاد مرجعيت و قدرت سياسي سلطنت را شكرآب ميكرد.
3. طبق ديدگاه فقها، قدرت در عصر غيبت ميان سلطنت در ساحت عرفي و مرجعيت در ساحت شرعيات، تقسيم شده بود. معيار مشروعيت سلطنت در ساحت عرفي، عدالت بود. شاه و سلطان در تأمين امنيت و حفظ حدود سياسي و ارضي كشور و اصلاح امورات داخلي، بايد عدالت را نصبالعين خود قرار ميداد. اگر در دمكراسي معيار تعهد قدرت به دمكراتيك بودن، حفظ آزاديهاي سياسي و منافع مردم باشد، در چارچوب نظريه دولت كه فقهاي شيعه مطرح كردند، آن معيار، عدالت است. اعطاي امتياز به دول خارجي براي تأمين ولخرجيها، اعمال زور و ستم به مردم، مصداق اكمل از ظلم و بيعدالتي به حقوق متدينان و مردم بود؛ پس همه علما بالاتفاق، به فكر تأسيس عدالتخانه افتادند. اين اتفاق كه از جانب برخي مورخان و تحليلگران انديشه تاريخي به انقلاب اول مشروطيت نام گرفت، سخني منطقي و منطبق با واقعيت است و بيان ميكند كه آنچه اين نظريه را، در ساحت اجتماعي و سياسي ناكارآمد نموده، نهادينه نشدن عدالت در واقعيت سياسي و اجتماعي است وگرنه به لحاظ نظري مسلم بود كه سلطان بايد با رعايا و شهروندان عادلانه رفتار ميكرد، در نظام سياسي سلطنت، نهادهايي كه اين بيعدالتي را استفصاء و پيگيري كند و براي راهحل آن پاسخ راهبردي بجويد، ايجاد نشده بود. به همين دليل هم، علماء بعد از دستور مظفرالدين شاه مبني بر تأسيس عدالتخانه، اين تنش را پايان يافته اعلام كردند.
در واقع از اول، راه علما از راه روشنفكران جدا بود. علماء تأسيس عدالتخانه را، برنامه سياسي و اجتماعي خود ميدانستند و معتقد بودند با تأسيس عدالتخانه، عدالت در نظام سياسي نهادينه شده و مركزي درون نظام سياسي سلطنت براي تظلمخواهي مردم و اعمال نظارت بر امرا و حاكمان و تحديد قدرت سلطنت خواهد بود. بدين ترتيب، هم راه و امكان دادن امتيازهاي ننگين از بين ميرفت و هم امكان رشد و پيشرفت كشور به وجود ميآمد. در واقع به اعتقاد علما، مشكل عدم توسعهيافتگي و رشد ايران و درمانش را، بايد در درون خود جستجو كرد و آن توانمندسازي و محدوديتسازي قدرت سياسي سلطنت است. حال آنكه روشنفكران، برنامه ديگري براي ايران داشتند و آن، تجربه غرب و مشخصاً تجربه انقلاب فرانسه بود، لذا روشنفكران به خاطر نفوذ و اقتدار معنوي علما در ميان عامة مردم، مجبور به انجام دو كار بودند: اول به لحاظ نظري بايد نشان ميدادند اين الگوي غربي، مخالفتي با تعليمات ديني و شرع ندارد. براي اين منظور، ملكم خان همانند سازي مفاهيم مدرن را با مفاهيم مشروطه مطرح كرد كه با استقبال علماي مشروطهخواه مواجه شد. دوم روحانيوني كه توان ايفاي نقش واسطه ميان علما و روشنفكران را داشتند در محافل سرّي خود جذب كردند؛ مثل ملكالمتكلمين و سيد جمال واعظ. حتي بنا به نقلي، سيدجمال واعظ در منبرهايش درباره رمان و تلگراف و تلفن غرب روضه ميخواند. اين اعتمادسازي توسط روشنفكران، همانطور كه از برخي روايتهاي نزديك به محافل روشنفكري معلوم ميشود، از روي اجبار و اكراه بود، اما اكراهي كه منتهي به اختيار باشد؛ چون الگوي پيشنهادي روشنفكران، دورنمايي جديد از تجربه مشروطيت را براي علماي مشروطهخواه به تصوير كشيد؛ زيرا بر اساس مفاهيم و ارزشهاي موجود در منابع و سنن ديني، در اين تطبيق و مقايسه، امكان انديشيدن به گونهاي ديگر را بر اساس سيره و سنت ديني در ساحت جديد اجتماعي و سياسي فراهم ميكرد و راه را براي ورود برخي از مفاهيم جديد به عنوان «سيره عقلا» باز ميكرد. مفاهيمي كه در روششناسي فهم و معرفت ديني در علم اصول، تئوريپردازي شده بود. اين تجربة امكان انديشيدن در جهان جديد بر اساس مفاهيم ديني، منتهي به دو گفتمان شد: اول، شكاف ميان علما و روشنفكران در معني و مفهوم و متعلق مشروطيت. دوم، شكاف ميان علماي مشروطهخواه و علماي مشروعة مشروطهخواه.
روشنفكران و علماي مشروطهخواه
روشنفكران، مشروطه را معادل كلمه كنستيونتاليزم انگليسي يا كنستيون فرانسوي دانستند كه ناظر به تجربه غرب از نظام سياسي جديد مبتني بر قرارداد اجتماعي و تحت عنوان دمكراسي و انتخابات آزاد بود.
اما علما، تجربه غرب را در تشكيل مجلس شورا و قانون اساسي، مدل ايجابي براي تحديد قدرت سلطنتي و احقاق حقوق عامه مردم به عنوان «سيره عقلا» ميپذيرفتند؛ اما بُعد معرفتي و نظري آن را در تعليق ميگذاشتند و در اين امر، متوجه جريانات دروني تفكر اسلامي و بازخواني و بازسازي سنت و سيره ديني تجربه غرب، تنها در اين امر، بودند و امكان نهادسازي آن تجربه را در جامعه ايران، مورد تفسير و بازخواني قرار دهند. تلاش مرحوم ناييني در كتاب تنبيهالامه و تنزيهالمله، مرحوم ملا عبدالرسول كاشاني در رساله انصافيه و مرحوم روحالله نجفي اصفهاني در اثر مكالمات مقيم و مسافر و مرحوم عمادالعلماء خلخالي در اثر بيان معني سلطنت مشروطه و فوائدها در جهت تئوريپردازي مشروطيت در تفكر ديني است، اما در ميان اين كتب و رسالهها، اثر مرحوم ناييني در بين محافل علمي، اثري شاخص شناخته شد و حتي فراتر از آن، در ادبيات عامه نيز امكان نفوذ يافت. به همين خاطر، در ادبيات مربوط به مشروطه، حجم قابل توجهي از آن، درباره اختلاف در معني و متعلق مشروطه در ديدگاه علما و روشنفكران است. در دو تحقيق كه توسط ماشاءالله آجوداني تحت عنوان مشروطه ايراني و لطفالله آجوداني با نام علما و انقلاب مشروطيت ايران، منتشر شده است، معتقدند حركت فكري علما و برخي از روشنفكران مثل ملكمخان در همانندسازي مفاهيم مدرن با مفاهيم ديني، يا به تعبير دقيقتر، انديشيدن بر اساس مفاهيم ديني در جهان مدرن و اقتضائات تمدني آن، امكان درست انديشيدن را، درباره مفاهيم مدرن سلب كرده است. ماشاءالله آجوداني از اين حركت علمي، تحت عنوان «مشروطه ايراني» ياد ميكند؛ يعني حركت درست بر عكس خاستگاه اصلي آن، كه حركت در جهت جدايي سياست از دين بود، و آن را نتيجه عدم فهم زبان تاريخي مفاهيم مدرن ميداند، و لطفالله آجوداني آن را برخاسته از اطلاع كم و نادقيق عدهاي از علما و روشنفكران از انديشة مدرن دانسته است.
به نظر ميرسد ديدگاه اين دو، در تحليل بنيانهاي معرفتي و تلاش فكري علما به همان مشكلي گرفتار شده كه ماشاءالله آجوداني از آن تعبير به عدم فهم زبان تاريخي مفاهيم مدرن ياد ميكند. اما آنها فراموش كردهاند يا خود را به تغافل ميزنند، كه علما معتقد بوده و هستند، كه براي توليد فكر و دانش بايد رابطههاي تاريخي مفاهيم را بريد، اگر از سنت ديگر وام گرفته شده باشد، والاّ توليد فكر و دانش نخواهد بود و از نقل و تقليد ديگران، فراتر نخواهيم رفت. در سنت فكري ما، علم اصول فقه و فلسفه، مكانيزمي براي امكان استفاده از تفكر و انديشه ديگران، در بعد نظري، يا عملي و نهادي طراحي و عرضه شدهاند و اختلاف جريان روشنفكران با علما و اختلاف علماي مشروطهخواه با علماي مشروعه مشروطهطلب، در كارآمدي يا چگونگي استفاده از آن مكانيزم بوده است.
علماي مشروعه مشروطهطلب
براساس تاريخ مشروطيت، حضور علما در انقلاب مشروطيت، در دو جريان مشروطهخواه و مشروعه مشروطهخواه نمايان بود. در اكثر تحقيقات و تفسيرهاي مربوط به انقلاب مشروطيت كوشيدهاند تا نشان دهند كه در ميان علماي دين، دو حركت متضاد از هم، شكل گرفت: يكي حركت روشنفكرانه و ديگري حركت تحجرگرايانه و در رويارويي با مفاهيم مدرن، شاخصترين چهرههاي علماي مشروطهخواه در ميان مراجع عبارت بودند از: آخوند خراساني مرجع كل، مرحوم شيخ عبدالله مازندراني، و در ميان فضلا و محققان حوزه، مرحوم محمدحسين ناييني و در ميان علماي شهرستانها؛ سيدمحمد طباطبايي و سيدعبدالله بهبهاني، چهرة شاخص و ليدر جريان مشروعه مشروطهخواه، مرحوم شيخ فضلالله نوري بود و از ميان مراجع، تنها مرحوم سيد محمدكاظم يزدي از گرايش مشروعه دفاع و حمايت كرد.
به باور عمومي، جريان علماي مشروطهخواه، جرياني تجددخواه، مترقي و مخالف جريان استبداد در ايران بود؛ و حركتي كه ميكوشيد تفسيري جديد و امروزي از مفاهيم مدرن بر اساس تفسير جديد از سنت ديني ارائه دهد. اين تفكر در مطالعات تاريخي و بازسازي و تحرير تاريخ مشروطيت، مبتني بر ايدئولوژي خاص است نه بر پاية مطالعة معرفتشناسانه از واقعيت تاريخي و ريشه در تاريخنگري و تاريخنگاري امثال فريدون آدميت در سطح معتدلتر و خوشبينانهتر، و يحيي دولت آبادي در سطح راديكالتر و مغرضانهتر دارد. در اين تاريخنگاري، تلاش شده كه نقش مشروطهخواهان را در مقابل مشروعهخواهان، و نقش روشنفكران را در مقابل علما به ترتيب مراتب، پررنگتر و موجهتر نشان دهند. براي اين منظور، بريدههاي منقطع از توضيحهاي ماقبل و مابعد نقد علماي مشروطهخواه و باز قطعههاي برش خورده از كلام شيخ فضلالله نوري و علماي مخالف با مشروطه را درباره قانون اساسي، مشروطيت، برابري و آزادي در اين تاريخنگاري منعكس ميشود؛ به گونهاي كه فهم و هاضمه خواننده، از اين نقلقولهاي مستقيم اشباع شده، آن را جزو بديهيات تاريخي مشروطه قلمداد كنند اما توضيح نميدهند كه در قبل و مابعد كلام چه آمده است و چطور شد كه سيد عبدالله بهبهاني ترور شد؟ و چه كساني و چه جرياني به نام علما، شبنامه پخش ميكردند؟ و چطور شد در فرماني كه مظفرالدين شاه براي علماي متحصن در قم فرستاد، كلمه «مجلس شوراي اسلامي» آمده بود؛ اما در فرماني كه براي روشنفكران متحصن در سفارت انگليس ارسال شد، كلمه مجلس شورا قرار گرفت؟ جريان فكري مشروعه مشروطه برخلاف باور عمومي مورخان، نه حركتي قدرتطلبانه و منفعتانگارانه شخصي بر پاية همكاري با رژيم استبدادي قاجار، و نه حركتي ناآگاهانه و تحجرگرايانه، بلكه حركتي آگاهانه، و خردورزي هوشيارانه بود. شيخ فضلالله نوري از همان اول همكاري خود با علماي مشروطيت، كه به مهاجرت كبرا معروف است و در قم متحصن شدند، در مذاكرهاي ميان وي و علماي مشروطهطلب درباره اهداف اين حركت، ضمن موافقت خود با تجديد قدرت سلطنت و مخالفت با چند اصل مشروطيت، اعلام كرد: آزادي تامه و حريت مطلقه، جعل قانون و تحديد شرع است و او از اول مبارزه با استبداد و ايجاد مشروطيت تا شهادت، بر اين اصول تأكيد داشت. به اعتقاد شيخ فضلالله، اين امور همان عقلانيت جديد در لباس دين و معرفت ديني است و تذكر ميدهد: «كه در ابتداي كار تند نرويد كه ميترسم درمانيد و جلوگيري از اجتماع نتوانيد نمود.» اين كلام شيخ فضلالله نوري نشان ميدهد كه از نتايج تحولات و انقلابات سياسي و اجتماعي، تصويري روشن و از اهداف پنهان و پشت پرده برخي از روشنفكران، براي تغيير ساختار فرهنگي، سياسي و اجتماعي كشور، معرفت دقيقي داشته است.
تاريخ معاصر و جريان فكري
گفته شد كه انقلاب مشروطيت، يا مبدأ تاريخ معاصر ايران است يا تحولات آن از عوامل و معيارهاي مهم در شكلگيري تاريخ معاصر به حساب ميآيد. همچنان كه در تبارشناسي جريانهاي فكري امروز جامعه به انقلاب مشروطيت ميرسيم. تفكراتي كه در انقلاب مشروطيت تأثيرگذار بودند، يا ردّپايي در ادوار تاريخ معاصر دارند و يا خود جريان فعال و زنده كنونياند.
تداوم جريان علما در تاريخ معاصر
نقش علما و روحانيت، يكي از جريانهاي فعال و تأثيرگذار از انقلاب مشروطيت برجسته گشته است. چالش و تعاملات آنان را با ديگر جريانهاي فكري سده معاصر، در چند نوع ميتوان طبقهبندي و تقسيم كرد:
1. كارهاي تئوريك علماي مشروطيتخواه، بويژه كار مرحوم محمدحسين ناييني در امكان دولت ديني در عصر غيبت، مخالفتهاي شيخ فضلالله نوري و پيشنهاد نظارت مجتهدين از طرف ايشان، حركت روشنفكرانه ديگري را در ميان علماي دين تعريف كرد. جمع ديدگاه محمدحسين ناييني و شيخ فضلالله نوري در قالب دمكراسي پارلماني در قانون اساسي مشروطيت متبلور شد. اين نگرش تا دهه 1340ش و وفات مرحوم آيتالله كاشاني ادامه يافت و بارزترين چهره شاخص اين نگاه از روشنفكري حوزوي مرحوم سيدحسن مدرس و سيد ابوالقاسم كاشاني بودهاند كه در قالب دمكراسي پارلماني، فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي خود را پيگيري ميكردند.
2. دومين واكنش جريان فكري وابسته به نهاد دين، در قالب جنبشهاي سياسي و اجتماعي بود كه حاصل سازماندهي دوباره از نيروهاي سياسي و اجتماعي وابسته به نهاد دين بود، و ميتوان با اعتقاد به عدم كارآيي دمكراسي پارلماني آن را تفسير كرد.
نهضت خياباني (1338 ـ 1297ق)؛ رهبر انقلاب تبريز، از شاگردان حاج ميزا ابوالحسن انگجي در فقه و اصول و ميرزا عبدالعلي در هيئت و نجوم بود. او در دورة دوم مجلس شورا از تبريز به نمايندگي انتخاب شد و در جريان اولتيماتوم روس، يكي از مخالفين جدي آن بود. خياباني بعد از انقلاب اكتبر 1917 روسيه، كه فضاي جديدي در ايران به وجود آمده بود، دست به كارهاي زيربنايي زد. تشكيلات فرقه دمكرات و ايجاد شعبههاي آن در تمام ايالات آذربايجان، راهاندازي كنفرانس ايالتي و ولايتي مركب از 48 نفر از نمايندگان، راهاندازي نشرية تجدد، پايهريزي شالودة نيروي دفاعي و ژاندارمري در آذربايجان بود. تلاش خياباني ايجاد الگويي جديد از ساختار سياسي و اجتماعي و تعميم آن براي كل ايران بود چنانچه او موفق ميشد، تحولاتي جديد در فرهنگ و تاريخ ايراني اتفاق ميافتاد.
نهضت جنگل؛ ميرزا كوچكخان، شاگرد عبدالنبي نوري و از شاگردان برجستة ميرزاي شيرازي بود. تهران در آن زمان، حوزة گرمي داشت، استاداني مثل ملا عبدالرحيم نهاوندي، ميرزا ابوالقاسم كلانتر، سيدمحمد طباطبايي، شيخ فضلالله نوري، ميرزا عبدالله نجمآبادي و شيخ هادي تهراني و اكثراً از تربيتيافتگان مكتب سامراء و ميرزاي بزرگ به حساب ميآمدند. ميرزا دانشآموخته مكتب درس عبدالنبي نوري، معتقد بود كه عالم ديني منحصر به تبليغ و تدريس نيست، بلكه بايد با عمل اجتماعي و سياسي خود براي رفع گرفتاريهاي مسلمانان بكوشد. ميرزا كوچك خان از مرحوم سيد جمالالدين اسدآبادي نيز سخت متأثر بود و با مرحوم سيدحسن مدرس نيز نشست و برخاست زيادي داشت. او بعد از مشاورتها و تأملات به اين نتيجه ميرسيد كه براي اصلاح ساختار سياسي و اجتماعي كشور، بايد كاري اساسي كرد. وي در سال 1333ق با عنوان اتحاد اسلام، در قالب كميتههاي جنگ، امور مالي، داخلي، سازمان قضايي، معارف و مدارس مبارزه خود را شروع كرد. بعد از يك سال، كارآمدي اين سازمان در حدي بود كه تهديدي جدي براي حكومت درآمد و خيلي از نگاههاي اميدوارانه، به سوي وي گسيل شد كه بتواند ايران را از وضعيت اسفبار نجات دهد.
3. سومين واكنش اساسي نيروهاي وابسته به روحانيت، حركت فرهنگي شيخ عبدالكريم حايري در تأسيس حوزه علميه قم به سال 1301ش ميباشد. شيخ عبدالكريم از شاگردان آخوند خراساني است و گفته ميشود كه ميرزاي دوم، احتياطات خود را به ايشان ارجاع ميداد و اين به منزلة معرفي ضمني مرجع بعدي است. بعد از وفات مرحوم سيد محمدكاظم يزدي، مقلدين ايشان، به مرحوم شيخ عبدالكريم حايري يزدي رجوع كردند چه اينكه مرحوم شيخ عبدالكريم، در محافل علمي، تالي مرجعيت محسوب ميشد اما اسناد و مدارك نشان ميدهد كه ايشان آگاهانه صحنه را خالي كرد و براي اجراي حركتي فرهنگي جدي به ايران برگشت، تا نقش كليدي خود را در تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران ايفا كند.
4. فداييان اسلام را ميتوان برگشتي به انديشههاي شيخ فضلالله نوري دانست؛ يعني در كلمات شيخ فضلالله نوري، ساحت انديشيدهشدهاي بود كه بعداً توسط نواب صفوي، بازآفريني شد: نظارت مجتهدان در امر قانونگذاري، ردّ اكثريت به عنوان منبع جعل قانون و ... از مفاهيم و انديشههاي شيخ فضلالله نوري است كه در مطالعهاي تكميل يافته ميتوانست به ايدة جديد در دولت و قدرت سياسي برسد، اما امكان اين مطالعه تكميلي، نياز به زمان بيشتري داشت.
نهضت ملي شدن نفت، يكي از اتفاقات خاص تاريخي ايران است كه نياز به مطالعه جدي دارد. اين مقطع تاريخي در اثر اقتضائات خاص دورة تاريخي شهريور 1320 تا كودتاي 28 مرداد 1332، يكي از ادوار مهم تاريخ معاصر به حساب ميآيد. علما و روحانيت و روشنفكران با انگيزههاي مختلف، در زير چتر هدف واحد گردهم شدند و علما و نهاد دين، با اعتماد به روشنفكران و حمايت از آنان، پيروزي روشنفكران، با نخستوزيري دكتر محمد مصدق عملي شد. اما علما و روحانيت و جرياني ديني مانند نهضت فداييان اسلام به اين نتيجه رسيد كه مثل مشروطه از آنان استفاده ابزاري شده است. آيتالله كاشاني، نواب صفوي و فداييان اسلام، از مصدق جدا شدند و در اثر تكروي و بيتدبيري مصدق و يارانش، احزاب ديگر حامي وي نيز از دور او پراكنده شدند. در اين دوره تاريخي كه ايده حكومت اسلامي توسط نواب صفوي و فداييان اسلام مطرح گشت. بعد از كودتاي 1332 و خلاء به وجود آمده در اثر شهادت نواب و فروپاشي فداييان اسلام، نظريه حكومت اسلامي با عنوان ولايت فقيه توسط امام خميني(ره) بازسازي و بازخواني شد.
تداوم جريان روشنفكري سكولار
1. مبارزه با استبداد داخلي، نقطة اشتراك روشنفكران و علما در عصر مشروطيت بوده است. استبداد نشانه ساختار بيمار سيستم نظام سياسي و دولت است كه تمام جامعه را فراگرفته از رشد و خلاقيت و استقلال مياندازد. از اين رو، مهمترين ايدة روشنفكري، ارائه انديشة سياسي جديد و فلسفه اجتماعي تازه بود.
با نگارش قانون اساسي (1285ش) و پذيرش دمكراسي پارلماني، مدلي از دولت براي تحديد قدرت سياسي سلطنت، در قالب نمايندگي مجلس و احزاب و دو جريان سياسي ـ فكري دمكرات، و اعتداليون به وجود آمد. دمكراتهاي معتقد به جدايي دين از سياست و اخذ تمدن غربي بدون تغيير و تصرف بودند. اگرچه در مقاطعي براي جلب افكار عمومي متدينان، اظهار به تدين كرده خود را معتقد نشان ميدادند. چهرههاي شاخص اين نسل از روشنفكران، تركيبي بود از روشنفكران قفقاز مثل محمدامين رسولزاده، هاكوپيان ارمني و روشنفكراني مثل محمدعلي فروغي و سيدحسن تقيزاده و روحانيوني مثل شيخ ابراهيم زنجاني، سيدحسن اردبيلي و سياستمداراني چون حسين قليخان نواب و وحيدالملك شيباني كه تبعة انگليس بودند.
2. اعتداليون متشكل از شخصيتهاي زير بودند: علياكبر دهخدا، معاضدالسلطنه پيرنيا، محمدصادق طباطبايي (فرزند سيدمحمد). آنان شيوه تقليد مطلق از غرب توسط دمكراتها را جرياني غيرعقلي و احتياجات واقعي را، مبناي قانونگذاري در حيطه عرف ميدانستند به اين جهت، نظريات و فلسفههاي اجتماعي را نسبي و تاريخي ميشمردند و معتقد بودند كه تجددگرايي از نوع دمكراتها «جز اختلال و خرابي و آشفتگي اجتماعي نتيجهاي نخواهد داشت.»
3. جريان روشنفكري سكولار در انقلاب مشروطيت، كه به نيروي غالب گروههاي اجتماعي تأثيرگذار در انقلاب مشروطيت تبديل شده بود در اثر اولتيماتوم روس و اشغال ايران توسط متفقين، فعاليتشان در تعليق ماند. آنها بعد از شروع دورة چهارم مجلس، به سازماندهي خود پرداختند. از رهبران فعال در اين دوره، محمدعلي فروغي و سيدحسن تقيزاده است. اين جريان روشنفكري، از فضاي سياسي به وجود آمده در اثر بيلياقتي و بيكفايتي شاهان قاجار، سوءاستفاده كردند و زمينه را براي خلع سلطنت قاجار و به تخت نشاندن رضاشاه به وجود آوردند. سركار آمدن رضاشاه، ائتلاف روشنفكران با استبداد در شكل جديد بود. حركت روشنفكري، با شعار گفتمان دمكراسي و آزادي، به گفتماني استبدادي با بنمايههاي نوسازي آمرانة دولتي يا شبه مدرنيستي فروكاست كه يك وجه آن نوسازي ساختارهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران با جايگزين كردن نهادهاي جديد به الگوبرداري از غرب و وجه ديگرش، اعمال محدوديت كلان براي نهاد دين بود. يعني همان تعبير معروف نظريه جدايي دين از سياست در تعليم و تربيت، امور قضايي و اقتصادي؛ مواردي چون تشكيل سازمان اوقاف و تصرف امور وقفي توسط دولت، تشكيل دادسراها و دادگاه و حتي تحديدسازي در اعمال دينداري، مثل ممنوعيت عزاداري و كشف حجاب. پروژه فكري روشنفكران در عينيت اجتماعي خود، تعبير و تفسير نوسازي آمرانه دولتي و جدايي دين از سياست يافت كه البته واكنشهاي مهمي نيز در پي داشت؛ قيام گوهرشاد و قيام مرحوم آقا نورالله اصفهاني در اصفهان و شهادت مرحوم مدرس.
4. يكي ديگر از جريانهاي روشنفكري سكولار در ايران معاصر، تأسيس حزب توده است. حزب توده در سال 1320ش، گرايش سوسياليستي روشنفكران سكولار ايرانيان مقيم قفقاز در انقلاب مشروطيت، در حزب توده تجلي يافت. از چهرههاي شاخص روشنفكري مشروطيت، طالبوف و ميرزا آقاخان كرماني، گرايش به سوسياليسم داشتند؛ بويژه ميرزا آقاخان كرماني، در آخر عمر، به جانبداري از سوسياليسم با حفظ آزادي و پارلمان جديتر بود. اشغال ايران توسط قواي متفقين و عدم مقاومت ارتش در اين امر، تقدير امور كشور توسط سفارتخانههاي خارجي در دورة جنگ جهاني دوم، ذهنها را متوجه سالهاي قبل از 1299ش و روي كار آمدن رضاخان كرد. اعمال سياست شبه مدرنيستي و تكيه و تبليغ شعارهاي مليگرايانه از طرف دولت رضاخان و روشنفكران، اين اميد را نويد ميداد كه ميتوان با عملي شدن اين سياستها، بر جوّ يأسآلوده از شكست انقلاب مشروطيت و دخالتهاي دول بيگانه، حاصل بيكفايتي ساخت قدرت قجري، فايق آيند. اشغال ايران در 1320ش و عدم مقاومت ارتش، اين احساس را از نو زنده كرد كه استقلال كشور در استبداد جديد، همچنان درخطر است. حزب توده در چنين فضاي سياسي و اجتماعي متولد شد و با اتخاذ استراتژي راهبردي توانست مهمترين و تأثيرگذارترين جريان روشنفكري بعد از شهريور 1320 باشد.
حزب توده در راستاي جلب همكاري و حمايتهاي تودههاي مسلمان، سياست عدم تظاهر به مخالفت با مذهب را در پيش گرفت و عليرغم تكيه فكري حزب توده، بر دو اصل ماركسيسم و لنينيسم و ضديت با باورهاي مذهبي، به عنوان مبناي اصلي تفكر ماركسيستي، براي رفع حساسيت مذهبي مردم و جوانان، علاوه بر انتشار مقالات مختلف در مناسبتهاي مذهبي، اعلام ميكردند كه راهي منافي با اسلام نميپيمايند و حتي در مجلس چهاردهم، طرح قانوني مبارزه با شرب الكل و مصرف ترياك را ارائه كردند.
مهمترين خواست سياسي مردم در شهريور 1320، دمكراسي و آزادي و استقلال كشور بود. حزب توده با اعتمادسازي ديني و تكيه بر شعار عدالتخواهي و تحول در جامعه، و بهرهبرداري از تجربيات احزاب كمونيستي در جهان و نبود تكيهگاه ديگري براي رشد اجتماعي و سياسي بلندگوي خواستههاي سياسي مردم و صورتبندي عينيتري ازخواستهها و دغدغهها و نگرانيهاي مردم را به دست داد و افكار عمومي را براي پشتيباني از ايدههاي سياسي و اجتماعي خود همراه كرد. حمايت اين حزب از دادن امتياز نفت شمال به روسيه و حمايت از فرقه دمكرات و حضور نيروهاي شوروي در ايران، اعتبار آن را زير سئوال برد و به انشعاب جديد رساند.
5. از ديگر جريانهاي روشنفكري با رويكرد سكولاريستي، گفتمان روشنفكري دمكراسي، آزادي و مليگرايي است. اشغال ايران توسط قواي متفقين و نبود مقاومت عملي ارتش، به اضافه مسئله نفت بحرانهايي جديد در ساخت سياسي و اجتماعي ايران به وجود آورد و به ظهور گفتمان جديد روشنفكري انجاميد.
مسئله نفت، اگرچه ميتوانست فرصتي براي سرمايهگذاري و امكاني براي رشد و ترقي باشد، اما بيتدبيري حاكمان به يكي از علل اصلي گرفتاريهاي سياسي و اجتماعي ايران بدل شد. كشورهاي استعمارگر براي غارت امتياز نفت ايران، دسيسهها و سياستهاي مختلفي را به دست عمالشان در ايران پياده كردند. فروش امتياز نفت توسط مظفرالدين شاه به مدت 60 سال به انگليسيها شروع انعقاد نطفه اين بحران بود. اين بحران در حكومت قجري و در حكومت پهلوي اول لاينحل ماند و آنان نتوانستند از اين فرصت سرمايهاي بالقوه، بالفعل استفاده كنند. چه اينكه در حكومت پهلوي اول، طولاني بودن اختلاف ايران و انگليس در اين قرارداد، بهانهاي شد كه رضاخان قرارداد را بسوزاند و امتياز نفت از نو با تعهدات بيشتري به انگليسيها داده شود و همين امر، بهانهاي براي روسيه شد تا امتياز چاههاي نفت شمال را بطلبد و پيوستن امريكا از شهريور 1320 به اين رقابتهاي چپاولگرانه، شعله اين رقابت را بيشتر كرد و زمينة مساعدي را براي گرايشات مليگرايانه مهيّا كرد. گفتمان روشنفكري مليگرايي و عقلانيت غربي در پي ارائه صورتبندي جديدي از ساختار سياسي و اجتماعي و خواستار دمكراسي پارلماني به جاي حاكميت متمركز بودند. توفيق اين گفتمان روشنفكري، در تعريف ارتباطات تنگاتنگ از گرايشهاي ملي و حيات اقتصادي استراتژيك كشور و مردم و هدايت و همراهي افكار عمومي با خود در نهضت ملي شدن نفت بود؛ به نحوي كه جريانهاي ديني را با خود همراه كردند.
6. جريان روشنفكري سكولار با وقوع انقلاب اسلامي، شكست سنگيني را متحمل شد، اظهارنظرهاي مختلف شخصيتهاي بارز اين جريان روشنفكري، نشانه تحيّر آنان از فهم و درك اين واقعيت دارد. امروز كه سه دهه از وقوع انقلاب اسلامي ميگذرد، روشنفكري سكولار با خلوتگزيني و تأمل و تدبّر، به جريان قوي روشنفكري در ساحت تئوريك و معرفتي ظاهر شدهاند. اين جريان، با رويكرد فلسفههاي مدرن و فلسفه پست مدرن، ديدگاههاي جديدي را در ساحتهاي مختلف معرفتي عرضه كردهاند، تحول جدي و مبنايي اين جريان روشنفكري، تحول از قالب روشنفكري ايدئولوژيها به بحثهاي روشنفكري، در قالب معرفتشناسي است؛ اگرچه جهتگيري مباحث روشنفكري و نوع مباحث ارائه شده از طرف جريانهاي روشنفكري سكولار، خالي از اهداف ايدئولوژيك نبوده است. جريان روشنفكري سكولار با رويكرد انديشههاي مدرن، ديدگاهها و شخصيتهاي متنوعي را دربر ميگيرد.
تداوم جريان روشنفكري اصلاحگرا
از ديدگاههاي مطرح در جريان روشنفكري انقلاب مشروطيت، نگاه اصلاحگرايانه و پروتستانتيزم اسلامي و تلاش براي همانندسازي مفاهيم غربي و اسلامي بود. اين دو ديدگاه را ميتوان در تاريخ معاصر و در جريان روشنفكري ديني رديابي كرد.
روشنفكري ديني يكي از خرده جريانهاي روشنفكري است. دهه سي شمسي، دهة روشنفكري ديني در ايران است. محمد نخشب و جلال آلاحمد از شخصيتهاي دورة گذار روشنفكري ديني هستند. محمد نخشب با تأسيس حزب ايران در سال 1328ش، در واكنش به فعاليتهاي حزب توده در مدارس و دبيرستانها، كوشيد چهرة ديگري از سوسياليسم ارائه دهد كه منافي و متضاد با اعتقادات ديني نباشد. او مروج سوسيال دمكراسي خداباورانه بود. ديگر شخصيت اين وادي، جلال آلاحمد است. نوشتهها و تحقيقات جلال آلاحمد، يكي از تورهاي شكار و چرخش عدهاي از روشنفكران سكولار به روشنفكري ديني است. وي در عين حال كه به نقد روحانيت ميپرداخت، كوشيد تفسير واقعبينانهتر، از تلاشهاي عالمان دين و توانمنديها و استعدادهاي آنان و ارزشهاي ديني ارائه كند. شريعتي و بازرگان از ديگر روشنفكران دينياند. پروژه پروتستانتيزم اسلامي به دنبال نقد ادبيات ديني به اصطلاح سنتي، امكان انديشيدن در دنياي مدرن را غيرممكن ميسازد؛ يعني مدل راهبردي روشنفكري مثل طالبوف كه به تقليد از اصلاحگران غربي، سنت ديني و محصولات فكري آن را، كه در قالب علوم اسلامي عرضه شده است، ناكارآمد اعلام ميكنند. و يكي از علتهاي معرفتشناسانه آن را، يونانزدگي علوم اسلامي در مبادي روش شناسي (تقسيم علوم و علم منطق) و مبادي معرفت شناسي (ذاتگرايي ارسطويي) و هستي شناسي (متافيزيك ارسطويي) ميدانند كه امروزه ديگر قابل دفاع نيست. از اين رو، روشنفكري ديني با جريانهاي كلامي ـ فقهي، اخباريون، تفكيكيان و انجمن حجتيه، در قدم دوم، روشنفكران ديني بعد از نقد ادبيات سنتي دين، مدل پيشنهادي ملكمخان را به كار ميگيرند و آن همانندسازي و معادليابي ارزشهاي غربي در پيام وحي و سنت نبوي است. اين جريان روشنفكري، در خوشبينانهترين حالت ميتواند نيش گزندهاي براي بخشي از حوزههاي علميه ديني باشد كه در غفلت و تحجر و بيخبري محصور شدهاند؛ اما آفت آن اين است كه امكان انديشيدن درست را در سنت ديني با بحران مواجه ميسازد، چون هدف اين است كه با محمل ديني به راحتي ارزشهاي غربي را در كشور نهادينه كنند.
منابع:
1. آباديان، حسين، بحران مشروطيت در ايران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1383ش.
2. آجوداني، لطفالله، علما و انقلاب مشروطيت ايران، تهران، اختران، 1383ش.
3. آجوداني، ماشاءالله، مشروطه ايراني، تهران، اختران، 1382ش.
4. آخوندزاده، فتحعلي، الفباي جديد و مكتوبات، به كوشش حميد محمدزاده و حميد آراسلي، تبريز، احياء، 1357ش.
5. ـــــ ، مقالات فارسي، به كوشش حميد محمدزاده، ويراسته ح. صديق، تهران، نگاه، 1335ش.
6. آدميت، فريدون، انديشه ترقي و حكومت قانون (عصر سپهسالار)، تهران، خوارزمي، 1351ش.
7. ـــــ ، فكر آزادي و مقدمة نهضت مشروطيت، تهران، سخن، 1340ش.
8. آليستر، مگ كراث، مقدمهاي بر تفكر نهضت اصلاحات ديني، ترجمه بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، 1382ش.
9. اميري، جهاندار، روشنفكران و سياست، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383ش.
10. بهرامي، روحالله، فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي محمد نخشب به روايت اسناد، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383ش.
11. بهنام، جمشيد، ايرانيان و انديشه تجدد، تهران، فرزان روز، 1375ش.
12. جرويور، مري، درآمدي بر مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، 1381ش.
13. حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران، اميركبير.
14. حوزه (مجله)، «شيخ عبدالكريم حايري، تأسيس حوزه علميه قم و توليد علم و معرفت در سدة معاصر»، شم 124.
15. رسائل مشروطيت (18 رساله و لايحه درباره مشروطيت)، به كوشش غلامحسين زرگرينژاد، تهران، كوير، 1374ش.
16. رضوي، سيدعباس، «ميرزا نماد حوزة شيعه»، حوزه (مجله)، شم 112 ـ 111.
17. شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان، برلين، 1304.
18. شريعتي، علي، بازگشت به خويشتن، مجموعه آثار (4)، تهران، حسينيه ارشاد، بيتا.
19. طالبوف، عبدالرحيم، مسالكالمحسنين، مقدمه و حواشي باقر مؤمني، تهران، شبگير، 1356ش.
20. فخرايي، ابراهيم، سردار جنگل، تهران، جاويدان، 1354.
21. فراستخواه، مسعود، سرآغاز نوانديشي معاصر ديني و غيرديني در ايران و ديگر كشورهاي مسلماننشين از سدة نوزدهم تا اوايل سدة بيستم، تهران، شركت سهامي انتشار، 1373.
22. كاظميان، مرتضي، سوسيال دمكراسي ديني، تهران، كوير، 1383ش.
23. گلين، ريچاردز، به سوي الهيات ناظر به همه اديان، ترجمه رضا گندمي نصرآبادي و احمدرضا مفتاح، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، 1380ش.
24. نجفي، موسي و موسي فقيه حقاني، تاريخ تحولات سياسي ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 13814ش.
25. هينتس، والتر، تشكيل دولت ملي در ايران: حكومت آق قويونلو و ظهور دولت صفوي، ترجمه كيكاووس جهانداري، تهران، خوارزمي، 1361ش.