جايگاه حاجآقا نورالله در نزد مراجع و علماى ايران و نجف
موقعيت حاج آقا نوراللّه در اقدامات و اصلاحات اجتماعى و سياسى از آنجا نشأت مىگرفت كه ريشه در اصول اسلامى و عقايد دينى داشته و تأييد و همراهى علما و مراجع زمان را بهدنبال مىآورده است. او كه از موقعيت خانوادگى و حوزهاى طراز اولى برخوردار بوده و در درجه اوّل مورد تأييد همه علماى اصفهان بخصوص برادرش مرحوم آقا نجفى و سپس مورد تأييد علماى نجف و عتبات عاليات قرار داشته است. براى نمونه مىتوان به قسمتى از توصيف آيتاللّه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء مصلح مشهور اسلامى در مورد او توجه نمود:
«... در اوايل عمرش به عراق هجرت نمود و در درس علماى آن سامان حاضر شد و از درياى علومشان سيراب شده و به اصفهان مراجعت نمود و دامن همت به كمر زد. براى ترويج دين و اجراى احكام دينى راه پدر و برادر را پيش گرفت و فضلش مشهود گشت و فضلاء و طلاب گردش حلقه زدند. هنگام اقامه نماز در مسجد، بيشمارى از مردم در جماعتش حاضر مىشدند. او اكنون پناهگاه مردم در دردها و رنجها و خواستهاى مأوى دهنده فقرا و سادات است. از خدا مىخواهيم كه او و برادرش را حفظ كند و بوسيلة آندو، بيضة اسلام را حفظ نمايد و شريعت سيدالمرسلين را نگاهدارد.»
امتياز حاج آقانوراللّه نسبت به ساير مصلحان آن دوره، حمايت مراجع و بزرگان شيعه از او در اقداماتش مىباشد؛ چنانچه در مورد شركت اسلاميه مورد تأييد مراجع عراق قرار مىگيرد و همة آنها از توليدات و ملبوسات شركت پوشيده آنرا موجب پاكيزگى و قبول طاعات مىشمردند. محدث عالىمقام شيعه، آيتاللّه حاج ميرزا حسين نورى، ملقب به محدث نورى با اين كلمات از اقدامات مجتهد اصفهانى تقدير مىكند:
«نوع مسلمانان، سالهاست اثر اجابت در دعاى خود نمىبينند و در مقام پيدا كردن سبب آن برنيامدند و به رفعى عيب آن را در دعا يا ناقلِ آن پندارند و از اين دعا به آن دعا و از اين ناقل به ديگرى منتقل شوند. و ندانستند كه اوّل شرط اجابت، پاكيزگى مطعوم و ملبوس است و هرچه در آنها مداقّه كنند، اثرش را در آنجا مشاهده نمايند. حال چگونه بايد شكر نمود آنانى را كه در مقام نصرت مؤمنين و شكست رونق اعداى دين، برآمدند و عباداللّه را از تلوّث به اقذار ملحدين پاك نمودند.»
حاج آقانوراللّه به عنوان يك مجتهد و زعيم دينى، اصول و برنامة اصلاحى و جهادى خويش را از دين حنيف اتخاذ مىكرده و مانند ساير سياسيون غيرمذهبى براى تبيين برنامة خويش از آراى متفكرين مغرب زمين استفاده ننموده، بلكه با درك شرايط ايران عصر قاجار و آلام ملت ايران، آراء و انديشههاى خود را در زمينة مشروطيت و استقلال سياسى و اقتصادى از ديانت اخذ نموده، لذا مبانى انديشة او از فقه و ديانت برخاسته و لاجرم مورد تأييد علماى دين نيز قرار مىگرفته است.
او در مورد واژههاى آزادى، شورا، عدل، حكومت، مجلس، استبداد و استعمار به بحث پرداخته و مىنويسد:
«آيا حكم اسلام اين است كه مسلمانان همه قسم ظلم بكشند و ساكت بنشينند تا اجانب، ممالك اسلاميه را به تدابير سياسيه متصرف شوند؟
آيا بايد مسلمين ذليل و زبون شوند؟ احكام اسلاميه منسوخ و قوانين اروپ كم كم جارى شود؟ تكليف پيروى از احكام اسلام است...»
«وقتى كه حضرت مبعوث شد، عرض كردند شما پادشاه هستيد؟ فرمودند من پيغمبرم. يعنى از خودم امر و نهى ندارم و از جانب خدا پيغام آوردهام، به مصداق «وما ينطق عن الهوى. إن هو الاّ وحىٌ يُوحى.» احكام من از خودم نيست و از جانب خلاّق عالم است كه بالملازمه دلالت دارد براينكه چيزى اگر بگويم كه مطابق با حكم و قانون خدا نباشد و از روى هوى باشد، اطاعت آن لازم نيست. چه من پادشاه نيستم بلكه پيغمبرم و حكم ديگرى را برشما ابلاغ مىكنم ... اين است حقيقت سلطنت مشروطه و اين قانون مشروطه از اوّل اسلام بود تا زمان معاويه كه در اخبار مسلّم است كه معاويه عنوان خلافت را به سلطنت مبدّل نمود؛ يعنى بنا را براين گذارد كه احكام و رأى خود را چه مطابق با قانون باشد چه نباشد مُجرى دارد و سلطنت خود را مطلقه نمود. و إلى زماننا هذا سلاطين پيروى او را نموده و مشروطه را بالمرّه از ميان بردهاند.»