جامعهشناسى نظام استبدادى و جامعه مستبد
حاجآقا نورالله، در تاريخ معاصر ايران مظهر روشن مبارزات مقدس ملت ايران براى دستيابى به استقلال، آزادى و نظام مبتنى بر عدالت اسلامى است كه سرانجام، جان خود را فداى آزادىخواهى ملت ايران كرد. اما جفاى تاريخى كه از ديرباز تاكنون گريبانگير برجستگان ملى ما بوده است امثال حاج آقا نورالله را هم بىنصيب نگذاشته است. هم نهضت سياسى ـ اجتماعى حاجآقا نورالله در اصفهان و هم آثار نظرى او درباره بنيادهاى فلسفه سياسى اسلام (به ويژه در رساله مقيم و مسافر) در زمره بزرگترين پديدههاى علمى و عملى تاريخ سياسى عصر مشروطه است كه متأسفانه در سير تاريخنگارى معاصر ايران مورد غفلت و كوتاهى قرار گرفته است اين مقاله به بهانه چهارم دىماه سالگرد شهادت آن اسوه تاريخى به بازشناسى بنيادهاى نظريه سياسى او پرداخته است كه قسمت اول آن تقديم علاقهمندان مىشود.
* * *
حاجآقا نورالله، غيرت اسلام و شوكت ايران (مقدمه)
حاجآقا نورالله غرب را مىشناخت بىآنكه آن را به ديدة ستايش بنگرد. حاجآقا نورالله مىگفت: «نه مذهب استدلالى اگوست كنت و نه ايدهآليسم آلمان و نه مكانيسم انگلوساكسنها، تشنگى روح ايرانى را سيراب نمىكند.» (موريس پرتو مستشرق فرانسوى) گرايشهاى دينى در انقلاب مشروطيت ايران اگرچه از جنبه سياسى تحت تأثير رهبرىهاى مرحوم آخوند خراسانى است، اما از جهت نظرى و تئوريك تحت تأثير متفكرينى چون ميرزاى نائينى، حاج شيخ فضلالله نورى و حاجآقا نورالله اصفهانى است. تاريخ تحولات سياسى و اجتماعى ايران در عصر مشروطيت به دلايل زيادى به گونهاى با افكار و انديشههاى دو متفكر بزرگ اين گرايشها، يعنى شهيد شيخ فضلالله نورى و ميرزاى نائينى كم و بيش آشناست؛ اما با وجود اهميت افكار و انديشههاى حاجآقا نورالله اصفهانى در شكلگيرى اركان و عناصر اساسى نظريه مشروطه مشروعه، متأسفانه تاريخنگارىهاى معاصر، جفاى غيرقابل بخششى را نسبت به اين متفكر مرتكب شدهاند.
او در گستره وسيعى از افق تحولات سياسى ايران، از دوران جنبش تحريم تا حكومت ديكتاتورى رضاخان، تجسم بارز مبارزات ملت ايران براى رسيدن به استقلال، آزادى و نظام سياسى مبتنى بر باورها و اعتقادات دينى بود. در پايان اين مبارزه شورانگيز، عارفانه جان شيرينش را فداى آزادىخواهى ملت ايران كرد. آنچنان از تاريخ تحولات سياسى اجتماعى ايران حذف شد كه به جرأت مىتوان ادعا كرد اگر به بركت پيروزى انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ايران نبود، شايد نسل حاضر و نسلهاى آينده ايران ديگر هيچگاه نام و يادى به نام حاجآقا نورالله اصفهانى نمىشنيدند.
گرانقدرترين اثرى كه غبار غربت را از چهره اين عالم مجاهد تا حدودى زدود، كتاب محققانه «انديشه سياسى و تاريخ نهضت بيدارگرانه حاجآقا نورالله اصفهانى» نوشته محقق تواناى تاريخ معاصر ايران آقاى دكتر موسى نجفى است؛ اما وسعت افكار بلند و روح آزادىخواه اين عالم متفكر گستردهتر از آن است كه با يك يا دو اثر، حق مبارزات او را در تأسيس نظام مردمسالار دينى و مبارزه با مظاهر استيلاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى تفكر غربى و از همه مهمترحذف نظام استبدادى از تاريخ ايران، بتوان ادا كرد.
قبل از اثر ذكر شده، مرحوم حسين مكى هم در جلد چهار تاريخ بيست ساله ايران با اختصاص صفحاتى به نقش تعيينكننده حاجآقا نورالله، در مقابله با استبداد مطلقه مدرن رضاشاه، تلاش كرده بود ياد فراموش شده او را در سه دوره پرتلاطم و سرنوشتساز تاريخ تحولات سياسى ـ اجتماعى ايران زنده نگه دارد؛ اما سلطه جريان غربگرايى بر تار و پود نوشتههاى تاريخى ايران در عصر مشروطه، و سرمستى اين جريان از كسب امتياز انحصارى تاريخنگارى براى نسلهاى آينده، جرأت و جسارت انديشه كردن خارج از چارچوبهاى از پيش تعيين شده و ابطالناپذير را زنده كرد. تا اغلب مورخين، در سايه اسطورهها و اساطير نظام شاهنشاهى به پيشينه تاريخى و تكريم و تقديس نظام استبدادى مطلقه مدرن بپردازند و كسانى كه خارج از اين چارچوب فكر مىكنند، يا لب فرو بندند و يا قلم بشكنند.
قبل از حسين مكى، مرحوم سيد اسدالله رسا روزنامهنگار مبارز و مقطوعالنسل شده استبداد رضاخانى، پس از سقوط ديكتاتورى بيست ساله، در سال 1324ه . ش در روزنامه عرفان اصفهان، بخشى از خاطرات خود درباره جنبش بيدارگرانه حاجآقا نورالله اصفهانى را به رشته تحرير درمىآورد. او تحت عنوان «حاجآقا نورالله، روحانى بزرگ اسلام و ايران را چطور كشتند؟» مدعى مىشود براى اينكه تاريخ، تاريك نماند، هر حقيقتى به پايان نرسد و چاپلوسان حقيقت حوادث تاريخى را به گونهاى ديگر ترسيم نكنند، سياه را سپيد، ستمگر را عادل، نادان را دانشمند، دانا و خائن را خدمتگزار و خادم معرفى نكنند و نويسندگان و شعراى دربارى به خيال جلب رضايت عناصر قدرت و ارباب اقتدار و ايجاد هرج و مرج تاريخى و بوسه بر ركاب قزل ارسلانها، وارونهنويسى تاريخى نكنند، موضوع قتل تأثرخيز مرحوم آيتالله حاجآقا نورالله را (كه از نظر او پس از مرحوم مدرس مقام دومين شخص ممتاز سياسى و روحانى شهرستان كهنسال و تاريخى اصفهان و ايران را داراست) به رشته تحرير درآورده است.
پس از تلاشهاى مرحوم رسا و مرحوم حسين مكى تا عصر انقلاب اسلامى، جامعه ايران از درك بخش مهمى از تاريخ خود محروم شد. هم از اين رو و هم به دليل اهميت انقلاب مشروطه در پيشينه تاريخى تحولات سياسى ـ اجتماعى دوران معاصر، در افكار و انديشههاى سياسى او كنكاشى خواهيم كرد. بخش مهمى از اين افكار به صورت مدون در رساله سياسى، اجتماعى مكالمات مقيم و مسافر آن مرحوم در اختيار است.
رساله مكالمات مقيم و مسافر كه در اوج مجادلات فقهى، كلامى، سياسى موج دوم انقلاب مشروطه نوشته شده است، از اين جنبه اهميت دارد كه پيشينههاى تاريخى و تفكرات سياسى مجتهدان شيعه را در تأسيس يك نظام سياسى مبتنى بر شريعت در دوران معاصر، به خوبى نشان مىدهد. رساله و افكار مرحوم حاجآقا نورالله اصفهانى در كنار دهها رساله سياسى ديگر، بخشى از تلاشهاى فكرى متفكران مسلمان در مبارزه با نظام استبدادى و رژيم شاهنشاهى است و براى تأسيس يك نظام سياسى مبتنى بر باورها و اعتقادات مردم ايران مفيد واقع بوده است.
اهميت اين رساله وقتى بيشتر آشكار مىشود كه متوجه باشيم در همين دوران، مبارزات فكرى و سياسى جريانهاى داخل انقلاب مشروطه توجيهات متضاد و متناقضى از مفهوم تجدد و ترقى، آزادى و برابرى، عدالت و مساوات و دهها مفهوم ديگر به جامعه القا مىكردند.
در يك طرف جريانى قرار داشت كه وابسته به نظام قبيلهاى، اشرافى و استبدادى قاجاريه بوده و به عنوان فرزندان خوانين، اربابان ايالتى، كارگزاران حكومتى، سفرا، خاندانهاى اليگارشيك و كسانى كه اركان نظام قاجاريه را اداره مىكردند، نزديك به چند دهه، تجدد و ترقى ايران را مترادف با گسستن از فرهنگ دينى و تعطيلى عقل ايرانى در مقابل مصنوعات عقل فرنگى مىدانستند. آنها معتقد بودند ايران و ايرانى براى رسيدن به تجدد و ترقى بايد دربست خود را تسليم آداب و عادات فرنگى كند.
در انديشهها و باورهاى اين جريان، نظام مشروطه فرزند روحانى انگلستان بوده و بايد چشم مردم ايران به جزيره بريتانياى كبير دوخته شود و به ياد آن مهربانىهاى سابقه، منتظر معاونت آن ملت نجيب و آن دولت ليبرال باشند تا كى گوشهچشمى نشان داده و در «سفارتخانهها و كونسولگرىهاى انگليس در ايران كه يك قطعه خاك آزاد بودند، سنگ اساس حريت ايران گذاشته شد و ملت ايران را تا روز قيامت زير منت تاريخى خود ببرد مشروطيت را فرزند روحانى خود قرار دهد».
مروجان اين گرايش معتقد بودند: «مشروطيت را در جاهاى ديگر دنيا با زحمات چندين ساله اختراح كردند و اگر قرار باشد هر چيز اختراعى را از مأخذش بگيريم، بايد با تمام جزئيات و آلات آن برداريم و گرنه كارآمد نخواهد بود. لذا دخالت عقل ايرانى را در اساس و اركان نظامى كه امتحان خودش را در جاهاى ديگر دنيا پس داده بود، جايز نمىدانستند.
در رأس اين جريا و پيشينههاى تاريخى آن افرادى چون آخوندزاده، ميرزا ملكمخان، ميرزا آقاخان كرمانى، و بعدها در انقلاب مشروطه كسانى چون تقىزاده، دولتآبادى، سيد جمال واعظاصفهانى، ميرزا نصرالله ملكالمتكلمين و بخش اعظمى از درباريان اروپا رفته، روزنامهنگاران، سفرا و فرستادگان حكومت قاجارى به اروپا، كارگزاران، خوانين بزرگ و ذىنفوذ در ولايات و ايالات و فرنگىمابان آن دوره قرار دارند. اينها بعدها پيكره اصلى رژيم مشروطه در پايان دوره قاجاريه و رژيم پهلوى را تشكيل مىدادند. و اين، همان جريانى است كه دستاوردهاى انقلاب مشروطه را تقديم نظام استبدادى مطلقه مدرن رضاخانى كرد.
در مقابل اين جريان، گروهى ديگر از متفكران مسلمان قرار داشتند كه معتقد بودند: «مشروطه لباسى است به قامت فرنگستان دوخته كه اغلب، طبيعى مذهب و خارج از قانون الهى و كتاب آسمانى هستند. اين فرقه از فرنگيان كه سپاس دين آيين ندارند. قهرا و بالضروره ناگزير از تأسيس... قانونى خواهند بود كه اساس مملكتدارى و سياستگذارى و تنظيمات ملكيه و انتظامات كليه و حفظ حقوق و نفوسشان، تحت آن قانون... باشند؛ والا حيات و زندگانى صورت نبندد بلكه مجبور از مشروطيت نيز خواهند بود. چرا كه قانونشان و امر به احكام الهى و تبليغ شخص مقدس رسالت پناهى نيست».
لذا معتقد بودند كه پذيرش چنين مشروطهاى در ايران و بازتابى جز گسست نظام فرهنگى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى ايران نداشته و نتايج مطلوبى به بار نخواهد آورد. در رأس اين جريان مرحوم حاج شيخ فضلالله نورى قرار داشت.
شيخ فضلالله جدىترين نقاد انديشه مدرن و نظام سياسى مشروطه در تاريخ تفكر دوران معاصر ايران است، معتقد بود كه آزادى، استقلال، رشد و ترقى فقط در سايه اجراى احكام دينى كه ريشه در اعتقادات، باورها و عادات مردم داشت، ممكن است. او نه تنها تعطيلى عقل ايرانى و تسليم مطلق در برابر محصولات عقل فرنگى را خارج از دايره انصاف مىديد، بلكه به دنبال اين بود كه با تفسير سياسى شريعت، يك روايت كاملاً دينى از انقلاب مردم ايران ارائه دهد.
مرحوم شيخ فضلالله نورى و جريان همراه او، معتقد بودند كه انقلاب ايران يك انقلاب دينى و به «كوشش علماى اسلام و نواب عام امام زمان به وجود آمده است. بنابراين ممكن نيست كه آثار پارلمنت پاريس و انگليس بر آن مرتبت شود و قانون آزادى عقايد... و تغيير شرايع و احكام را از آن گرفت».
از ديدگاه او به دليل فقدان ريشه تاريخى در غذاى مشروطه اروپا دردى است بىدوا و جراحتى است فوق جراح لذا او چنين نظامى را افسد بر نظام فاسد شاهنشاهى مىدانست. به عبارت ديگر مرحوم شيخ فضلالله نورى نظام مشروطه را نظام استعمارىاى مىديد كه از ديگ پلوى سفارت انگليس بيرون آمده بود و در آن شرايط جامعه ايران، خطرناكتر از يك نظام استبدادى بود. بنابراين او نظام مشروطه را نظام افسد، و نظام شاهنشاهى را نظام فاسد مىدانست و مدعى بود كه به دليل شرايط خاص تاريخى ايران، تبديل يك نظام فاسد به يك نظام افسد به هيچوجه عاقلانه نيست.
نبايد تصور كرد كه اين جريان با انقلاب مشروطه مخالف بود، بلكه از ديدگاه آنها آنچه به نام نظام مشروطه داشت جايگزين نظام استبدادى قاجاريه مىشد، چيزى نبود كه خواست عمومى مردم مسلمان ايران و تأمينكننده آرزوهاى جامعه ايرانى در آن شرايط حساس باشد. مرحوم شيخ و جريان وابسته به او در تفسير تاريخى خودشان بين انقلاب كه مرحله از همپاشى نظم كهنه و نظام انقلابى كه تأسيس نظم جديد بود، تفاوت قائل بودند. آنها با از همپاشى نظام كهنه نه تنها مخالفتى نداشتند، بلكه خود از رهبران انقلاب بودند. با اين حال اعتقاد داشتند كه نظم جديد بايد مبتنى بر باورها و ارزشهاى پذيرفته شده جامعه باشد. و چون نظام مشروطه را مغاير با اين ارزشها مىديدند، معتقد بودند كه از همپاشى نظم كهنه و جايگزينى اين نظام جديد، دفع فاسد به افسد است. در هر صورت مرحوم شيخ فضلالله با دلائلى كه ذكر شد، به نقد اركان نظام مشرطه پرداخت و در اين نقد، جريانى را پايهريزى كرد كه در تاريخ به جريان مشروعه شهرت دارد.
در كنار اين دو جريان يعنى مشروطهخواهان فرنگىمآب و مشروطهخواهان شريعتگرا، جريان سومى داريم كه از اساس راه وسطى ميان دو جريان غربگرا و شريعتگرا بودند. در رأس اين جريان مرحوم آخوندخراسانى قرار داشت كه تحكيم نظام مشروطه مديون حمايتها و رهبرىهاى اوست. انقلاب مشروطه در كنار رهبرىهاى سياسى آخوندخراسانى دو نظريهپرداز برجسته ديگر هم دارد. يكى مرحوم ميرزاى نائينى و ديگرى حاجآقا نورالله اصفهانى است. نقش اين دو نظريهپرداز از حيث سياسى يكسان نيست، زيرا در آن دوران مرحوم ميرزاى نائينى در حلقه ياران آخوندخراسانى وزنه سياسى مطرحى نبود، ولى بعدها يكى از فقهاى بزرگ ايران مىشود؛ اما حاجآقا نورالله اصفهانى عالم جاافتادهاى است كه كولهبار سالها مبارزه سياسى، اجتماعى و اقتصادى ــ از جنبش تحريم ميرزاى شيرازى تا انقلاب مشروطه ــ را در يكى از مراكز سياسى فرهنگى ايران يعنى اصفهان برعهده دارد. بررسى جريان سوم، و نقش حاجآقا نورالله از اين جنبه اهميت دارد كه نظام پيشنهادى آنها براى انقلاب مشروطه نه يك نظام مشروطه فرنگى است و نه يك نظام مبتنى بر حاكميت فقها در كليه اركان يك نظام سياسى. نظام پيشنهادى اين جريان يك نظام قدر مقدور در عصر غيبت است. اين نظام معروف به نظام مشروطه مشروعه است. نظام قدر مقدور يا مشروطه مشروعه، نوعى تلاش براى همسازى دستاوردهاى سياسى غرب با شريعت اسلامى است. اينكه اين نظام تا چه حد توانست در جامعه ايران تحقق پيدا كند، چندان مورد مجادله اين مقاله نيست. آنچه كه اهميت دارد اركان نظام مشروطه مشروعه به عنوان يكى از پيشينههاى تاريخى نظام جمهورى اسلامى و نقش حاجآقا نورالله در نظريهپردازى اين نظام است.
حاجآقا نورالله و «نظريه دولت قدر مقدور» و نظام مشروطه مشروعه
بخش اعظمى از افكار و انديشههاى نظريه «دولت قدر و مقدور» و نظام مشروطه مشروعه را بايد در دو رساله سياسى عصر مشروطه جست و جو كرد. يكى رساله «تنبيهالامه و تنزيهالمله» ميرزاى نائينى و ديگرى رساله مكالمات «مقيم و مسافر» حاجآقا نورالله اصفهانى. اگرچه در تاريخ معاصر ايران به رساله مكالمات مقيم و مسافر توجه زيادى نشد و مورخين، رساله ميرزاى نائينى را اولين تلاش علمى و منسجم فقهاى شيعه در حوزه سياست دانستهاند، اما به جرأت مىتوان ادعا كرد كه رساله مكالمات مقيم و مسافر حاجآقا نورالله از زواياى سياسى و اجتماعى، مزيتهايى بر كتاب تنبيهالامه و تنزيهالمله دارد كه ضرورت بازشناسى آن به غناى پيشينه تاريخى حكومت دينى در ايران مىافزايد:
1. تقدم تاريخى: تاريخ نگارش و چاپ رساله مكالمات مقيم و مسافر بر اساس، شواهد تاريخى بر رساله تنبيهالامه... تقدم دارد. رساله مكالمات با توجه به مفاد آن، در ماه محرم سال 1327ه . ق به نگارش درآمد و در همين ماه نيز به چاپ رسيد و در اختيار مردم قرار گرفت. در حالى كه رساله تنبيهالامه در ماه ربيعالاول سال 1327ه . ق به نگارش درآمد و ما اطلاع دقيقى نداريم كه آيا در همان ماه يا ماههاى بعد از زير چاپ خارج شد يا خير.
2. سادهنويسى: زبان مقاله تنبيهالامه زبانى ثقيل و پر از تكلف است و فهم آن جز براى اهل علم و اهل فن براى مردم عامى بسيار مشكل است. در حالى كه رساله مكالمات مقيم و مسافر به زبان فارسى سليس و ساده و عامهفهم نوشته شده است.
3. استعاره زبانى جذاب: استعاره زبانى رساله تنبيهالامه، مبتنى بر استعارات فقهى و كلامى، پيچيده و سنگين است و خوانند به راحتى از پس فهم اين زبان و رابطه با متن برنمىآيد. در حالى كه ادبيات و استعارات زبان رساله مكالمات مقيم و مسافر، مبتنى بر ادبيات و استعارات داستانى و جذاب و خارج از تكلفات ادبى است و خواننده به راحتى با متن رابطه برقرار مىكند.
4. حضور تاريخى در مجادلات سياسى: نويسنده رساله مكالمات مقيم و مسافر شخصيتى است كه سالها در كوران مبارزات سياسى ايران حضور فعالى داشته و به صورت مستقيم با افكار و انديشههاى متناقض و مجادلات فقهى، كلامى، سياسى از يك طرف و تنشهاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى موجود در ايران آن دوره از طرف ديگر آشناست. در حالى كه نويسنده كتاب تنبيهالامه نه تنها در ضميمههاى سياسى، اجتماعى ايران حضر مستقيم ندارد، بلكه سالهاست از صحنه اجتماعى و تحولات فرهنگى ايران نيز خارج شده است. بنابراين ما در رساله حاجآقا نورالله با مباحث عينىترى سر و كار داريم. يعنى نظام قدر مقدور حاجآقا نورالله يك نظام عينى و حقيقى است ذهنى و انضمامى نيست، مبتنى بر تحولاتى است كه او آن را از نزديك لمس مىكند.
با اين تفاصيل مىتوان گفت كه اهميت حاجآقا نورالله و افكار و انديشههاى وى از آن جنبه نيست كه او مانند ميرزاى نائينى رسالهاى در دفاع از نظام مشروطه مشروعه يا دولت قدر مقدور نوشته است، زيرا در اين دوره دهها رساله در دفاع از مشروطيت يا مخالفت با آن نوشته و مىتوان گفت كه انقلاب مشروطه از اين جنبه با توجه به شرايط فكرى، سطح سواد اجتماعى، بافت سياسى و فرهنگى جامعه و از همه مهمتر وضعيت نامناسب صنعت چاپ در نوع خود بىنظر است.
آيتالله حاجآقا نورالله اصفهانى از آن جنبه اهميت دارد كه به عنوان مجتهدى مسلم و فقيهى سياستمدار با سالها تجربه سياسى، اركان و عناصر يك نظام سياسى مبتنى بر شريعت را نوشته و با نگاهى فيلسوفانه و جامعهشناسانه ساخت و بافت جامعه و نظام استبدادى را موشكافانه نقادى كرده است.
منصفانه نيست اگر تصور شود نظريه سياسى دولت قدر مقدور تحت تأثير الگوهاى غربى است. همچنان كه نظام پيشنهادى حاجآقا نورالله يك نظام مبتنى بر شريعت است و....
براى درك اهميت اين بحث به بنيادهاى انديشه سياسى حاجآقا نورالله اشاره مىكنيم.
رساله مكالمات مقيم و مسافر بر اساس مفاد آن، گفت و گويى است ميان نمايندگان دو جريان سياسى در عصر مشروطيت. در اين گفتمان حاجى مقيم تاجركاشى از جنبه عقيدتى نسبت به نظام مشروطه، مردد و متزلزل به دنبال حل درگيرىهاى ذهنى خود بين مشروطه و شريعت اسلام است. و ميرزا مهدى (مهدى اسم اصلى حاجآقا نورالله)، مسافر مدافع حكومت مشروطه بوده و تلاش مىكند با نوعى نگاه فلسفى و جامعهشناختى ماهيت نظام مشروطه و نسبت آن با شريعت اسلام را تبيين كند. ماحصل اين گفتمان، نظريه «دولت قدر مقدور» در دوران غيبت امام عصر است كه حاجآقا نورالله چنين دولتى را در اركان نظام مشروطه مشروعه مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهد و آن را همسان با جامعه آن دوران و مورد حمايت شرع مىداند. بنيادهاى اساسى اين نشريه را مىتوان در اصول زير مورد بحث و بررسى قرار داد.
1. مشروطه، تجدد و بازگشت به اصول اوليه: اگرچه تعابير مشهور تجدد را مترادف با عدول از سنت و نفى گذشته تعريف كردهاند و اين تعاريف و تعابير از دوران بسط و گسترش افكار مدرنيته بر تار و پود انديشه تجددطلبى حاكميت داشته و دارد، اما در منطق رساله مكالمات مقيم و مسافر جايگاهى ندارد. حاجآقا نورالله در انطباق نظام مشروطه با شريعت اسلامى نه تنها اين نظام را مغاير با شريعت تفسير نمىكند، بلكه التفات به آن را نوعى بازگشت به اصول اوليه نيز تفسير مىنمايد. حاجآقا نورالله در پاسخ به اين اشكال مخالفان كه مىگفتند مشروطه دين جديد، پيامبر جديد و كتاب جديد است، مىنويسد: «براى خيلى از شما اين مطلب غريب است كه مىفرماييد مشروطه مطلب تازه و جديدى است. اشتباه نشود بدانيد اينكه مشروطه مىگويد همان قانون و دستورالعمل حضرت خاتمالانبيا(ص) را مىطلبد. امر حادث و تازهاى نيست، چون هزار و سيصد و چند سال است رفتهرفته از بين رفته حالا كه طلب تجديد آن را مىكنند، خيال مىكنند حادث و جديد است... بر تمام ملل و دول عالم معلوم است و تماما و صريحا متفقند بر اينكه اول پيغمبرى كه قانون مشروطه را براى امت خود برقرار نمود حضرت خاتمالانبيا صلىالله عليه و آله است (رساله مكالمات... همان، صص 512 و 513)
در اين تأويل، اولاً مشروطهطلبى به منزله بازگشت به اصول اوليه اسلام معنى شده است. ثانيا چون اديان اولين مناديان پايبندى بشر به قوانين مدون و ضوابط منسجم در مقابل قدرت مطلقه سلاطين بودند و پيامبران، پايهگذاران قوانين اجتماعى در حيات بشرى هستند، لذا مشروطه را كه از نظر مفهومى همان پايبندى به قانون و پرهيز از خودمحورى و خودكامگى تصور شد. نوعى بازگشت به اصول اوليه انبيا و اديان تلقى مىكند.
البته قبل از حاجآقا نورالله افرادى چون ميرزا يوسفخان مستشارالدوله نيز در رساله «يك كلمه» از زواياى ديگرى تلاش كرده بود كه اصول تجدد و ترقى فرنگستان و قوانين فرانسه را به نوعى با شريعت اسلامى سازش دهند؛ اما اين سازش هيچگاه به منزله بازگشت به اصول اوليه تلقى نمىشد. در حالى كه در منطق حاجآقا نورالله بحث از سازش مشروطه با شريعت و انطباق دو مفهوم متضاد و متعارض خارج از هم نيست، بلكه بحث از يك مفهوم حقيقى است و اين مفهوم حقيقى يعنى مشروطه و مشروطه يعنى پايبندى به قانون و قانون يعنى شريعت. بنابراين مشروطه يعنى بازگشت مجدد به قانون شريعت كه همان قانون مشروطه است. تجدد و ترقى با هر تفسيرى از نظر حاجآقا نورالله به معنى استحاله در چنين قانونى است. ما چنين تعبيرى را از مفهوم تجدد در ميان متفكرين غربى نيز داريم. به عنوان نمونه مىتوان گفت اگرچه جامعه ايرانى نيكولو ماكياولى را به صورت ناقص با كتاب «شهريار» مىشناسد، اما ماكياولى كتاب «گفتارها» يك سنتگراى متجدد است. براى اين ماكياولى، ميراث به جامانده از گذشتگان ميراثى نيست كه با برچسب كهنه بودن و تعلق به گذشته داشتن به گوشهاى انداخته شود. در انديشه او علم چيزى جز تراكم فتاوى و داورىهاى پيشينيان در عصر حاضر نيست. و تجدد در چنين مفهومى به معناى انفكاك از گذشته؛ بلكه تداوم تجربيات متراكم گذشته در حال و آينده است.
اگر هر پديدهاى از تاريخ خود، كه گذشته آن پديده است منفك شود، چيزى براى قضاوت و داورى و تجويز براى حال و آينده نمىماند. بر همين اساس ماكياولى در كتاب اول گفتارها مىنويسد: «از يك سو مىبينيم كه مردمان براى آثار باقىمانده از روزگاران گذشته چه ارجى مىنهند و مثلاً قطعهاى از مجسمهاى كوچك را به چه بهاى گران مىخرند و خانه خود را با آن مىآرايند و هنرمندان را به تقليد از آن وادار مىكنند و چگونه هنرمندان مىكوشند در همه آثار خويش از خصوصيات آن تقليد كنند. از سوى ديگر مىبينيم كه كارهاى بلند و حيرتآورى كه به روايت تاريخ كشورهاى پادشاهى و جمهورى روزگاران باستان، به دست فرمانروايان و سرداران و شهروندان و قانونگذاران انجام گرفتهاند... بيشتر به چشم اعجاب نگريسته مىشود و به ندرت مورد تقليد قرار مىگيرد... اين امر مرا به شگفتى مىآورد و هم غمگينم مىكند. مخصوصا از اين جهت كه مىبينيم مردمان براى حل و فصل اختلافات حقوقى شهروندان و معالجه بيماران به احكامى روى مىآورند كه پيشينيان صادر كردهاند و به داروهايى توسل مىجويند كه پيشينيان به كار بردهاند».
در اينجا ماكياولى چهره تاريخى قوانين و علوم را مورد تأكيد قرار مىدهد و به شدت با انقطاعى شدن علوم و قوانين مخالفت مىورزد و نتيجه مىگيرد: «اگر نيك بنگريم قوانين مدنى چيزى جز احكام حقوقدانان روزگاران گذشته نيستند كه تحت نظامى درآورده شدهاند و راهنمايى دادرسان امروزى هستند و پزشكى چيزى نيست جز مجموعه تجربههاى پزشكان اعصار گذشته كه پزشكان امروزى راهنماى خود قرار دادهاند».
بنابراين ملاحظه مىكنيم كه منطق حاجآقا نورالله در تبيين مفهوم مشروطه يك منطق تاريخى است. در نظر او مفهوم جديد مشروطه، نظام جديد و افكار جديد فقط در يك بستر تاريخى قابل دفاع است نه در انقطاع تاريخى از گذشته خود. در اين منطق، هيچ پديدهاى بدون پشتوانه تاريخى و يكباره حادث نخواهد شد.
بسيارى از چيزهايى كه در تصور ما حرف جديد يا مفهوم جديد تلقى مىشود، در حقيقت به گونهاى منطق بازسازى شده دستاوردهاى تاريخى، در مفاهيم و اشكال جديد است. مشروطه در انديشه حاجآقا نورالله از اين زاويه مورد تجزيه و تحليل قرار مىگيرد. مشروطه در اين ديدگاه چيزى جز بيان مجدد قوانين شريعت در اشكال و مفاهيم تازه نيست. مشروطه مطلب تازه و جديد [نيست] اشتباه نشود بدانيد اينكه مشروطيين همان قانون و دستورالعمل حضرت خاتمالانبيا(ص) را مىطلبند، امر حادث و تازه نيست. نهايت چون هزار و سيصد و چند سال است رفتهرفته از بين رفته، حال كه طلب تجديد آن را مىكنند، خيال مىكنند حادث و جديد است.»
ماكياولى در كتاب گفتارها علت اصلى غفلت متفكران، شهرياران و بزرگان هر ملتى را در درك اين حقيقت تاريخى، ناشى از نقص تربيت دوران جديد مىبيند و بديهى است كه در رأس اين عيب بزرگ، فقدان شناخت واقعى تاريخ وجود دارد. زيرا كه مردمان هنگام مطالعه تاريخ، نه معنى واقعى آن را درمىيابند و نه آثار ناشى از آن معنى را احساس مىكنند. به همين سبب كسان بىشمارى كه تاريخ مىخوانند تنها از مطالعه گزارش وقايع گوناگون تاريخى لذت مىبرند، ولى هيچ در فكر تقليد از كارهاى بزرگ گذشتگان نمىافتند چون چنين تقليدى را نه تنها دشوار، بلكه محال مىانگارند.
اين منطق تاريخى همان كمينگاهى است كه بعدها بسيارى از متفكرين دوران تجدد و ترقى ايران را در كام خود برد؛ زيرا آنها مفهوم تجدد را گسست يكسره و بىقيد و شرط از تاريخ گذشته تصور كردند و به ورطه ذهنىگرايى مطلق و تجويز راهكارهاى متضاد و متناقض گرفتار شدند.
مرحوم حاجآقا نورالله مفهوم مشروطه را از اين زاويه مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهد و براى اين مفهوم به دنبال پيشينه تاريخى در انديشه و تفكر اسلامى مىگردد. اگرچه ممكن است اين اشكال را وارد دانست كه عالم بزرگى چون حاجآقا نورالله يا ساير متفكران مشروطه مشروعه مثل آخوندخراسانى، ميرزاى نائينى و ديگران، شناخت جامع و كاملى از ماهيت تفكر مدرن غرب نداشتند و به دليل همين ناآشنايى ذات و ماهيت نظام مشروطه را كه يك نظام غربى بود به درستى درك نكردند؛ اما نبايد از انصاف دور بود كه در ان شرايط جامعه ايران حتى كسانى كه رسالت دفاع از مشروطه فرنگى و ترويج تفكر غربى را به عهده داشتند از مشروطه مورد نظرشان چيزى فراتر از آنچه مورد نقد و ارزيابى قرار گرفت ارائه ندادند. يعنى درك آنها از حقيقت مشروطه درك جامع و كاملى از مدل غربى نبود. بديهى بود كه حاجآقا نورالله، شيخ فضلالله نورى و ديگر متفكران عصر مشروطه اگر نقدى به اين مدل داشتند، مبتنى بر سطح مباحثى بود كه پيروان مشروطه فرنگى طرح مىكردند.
البته به نظر مىرسد نقادى شيخ فضلالله نورى از ماهيت نظام مشروطه عميقتر و دقيقتر بود، اما در هر صورت بايد قبول كرد كه مبشران افكار فرنگى سطح فهمشان از تجدد، ترقى، علم، تكنيك، پيشرفت، تمدن و ساير الفاظ جديد چيزى فراتر از قانون و مصنوعات تمدن جديد در حد تلگراف، تلفن، راهآهن، مترو، ساعت، عكاسى، لباس يكدست نظامى، انجمن آدميت و روزنامه و غيره نبود. ما در اين دوره طرح فلسفى و سياسى مشخص و عميقى از متفكران غربى در جامعه ايرانى نداريم. در اين جهت، اگر عيبى وجود دارد به علماى دين برنمىگردد چون طرح و نقد تفكر غربى براى آنها اگر اهميتى داشته باشد، اهميت درجه چندم هست آنها مدافع تفكر دينى بودند و اگر قرار بود تفسير جديدى ارائه دهند اين تفسير مبتنى بر شريعت بود اين نقص به كسانى برمىگردد كه داد تبليغ و نشر افكار و انديشهها و علم جديد را داشتند، اما فهم آنها چيزى فراتر از آنچه در جامعه ايران عصر مشروطه و دوران بعد عرضه كردند، نبود.
2. جامعهشناسى نظام استبدادى و جامعه مستبد: ركن ديگر رساله مقيم و مسافر را در تبيين نظريه دولت قدر مقدور بايد در نقد حاجآقا نورالله بر ماهيت نظام استبدادى و مشروعيت آن در منطق شريعت جست و جو كرد. برخلاف آن كه نظريه دولت قدر مقدور و نظام مشروطه مشروعه حاجآقا نورالله در اركان خودش تحت تأثير الگوى غربى مشروطه نيست، نقد او از جامعه و نظام استبدادى تحت تأثير برداشتهاى دينى است. اهميت اين بحث از آن جهت هست كه حاجآقا نورالله ماهيت و ذات نظام استبدادى را در دل يك جامعه استبدادى مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهد.
از ديدگاه او نظام استبدادى، بازتاب زندگى سياسى جامعه استبدادى است. چنين نظام و جامعهاى، هيچ سنخيتى با افكار و انديشههاى دينى ندارد. اهميت و دستاورز بزرگ حاجآقا نورالله در اين رابطه از آن جنبه است كه او اين رابطه ضرورى ميان ماهيت نظام سياسى با جامعه سياسى را از زمانى ترسيم مىكند كه مشهودات تاريخى به دنبال اثبات رابطه ضرورى و تاريخى بين شريعت و نظام استبدادى بودند. حاجآقا نورالله در رساله مكالمات مقيم و مسافر، اين رابطه را از اساس مورد ترديد قرار مىدهد و مدعى مىشود كه ظهور دين اسلام و بعثت پيامبر(ص) از همان ابتدا، ظهور در مقابل حكام و سلاطين مستبد و براى آزادى مردم از بند طواغيت و خودكامگان بوده است. چنين دينى چگونه مىتواند با استبداد و خودكامگى پيوند ذاتى داشته باشد. هر كس از تواريخ و اخبار اطلاع داشته باشد مىداند كه قبل از بعثت آن حضرت تقريبا تمام عالم داراى سلطان و حاكم و قاضى و غيره بودند؛ ولى غالبا به طور مطلقه بود و ابدا مقيد به قانونى نبودند و هرچه بزرگتران حكم مىكردند زيردستان اطاعت مىكردند.
به عبارت ديگر از ديدگاه حاجآقا نورالله تا قبل از ظهور اديان و در رأس آنها دين اسلام، حكومتها جوامع مبتنى بر نظامهاى استبدادى و فاقد قاعده و قانون بودند. قانون در زندگى بشر با ظهور اديان پيدا شد و تسرى پيدا كرد. وقتى حضرت مبعوث شد عرض كردند شما پادشاهى؟ فرمودند من پيغمبرم يعنى از خودم امر و نهى ندارم و از جانب خدا پيغام آوردهام به مصداق «ما ينطق عن الهدى ان هو الا وحى يوحى» احكام من از خودم نيست از جانب خلاق عالم است كه بالملازمه دلالت دارد بر اينكه چيزى اگر بگويم كه مطابق با حكم و قانون خدا نباشد و از روى هوا باشد، اطاعت آن لازم نيست. چه من پادشاه نيستم، بلكه پيغمبرم و حكم ديگرى را بر شما ابلاغ مىكنم بعد از وفات آن حضرت تا سى سال هر وقت كه مىخواستند مسلمانان با خليفه بيعت كنند، بيعت مشروطه مىكردند و مىگفتند... با تو بيعت مىكنيم كه اطاعت امر حكم تو را بنماييم مشروط به اينكه حكم تو مطابق با كتاب الله و سنت باشد. يعنى اگر تو از جانب خودت حكمى و امرى بنمايى اطاعت نداريم. اين است حقيقت سلطنت مشروطه و اين قانون مشروطه از اول اسلام بود تا زمان معاويه... معاويه عنوان خلافت را به سلطنت مبدل كرد. يعنى بنا را بر اين گذارد كه احكام ورأى خود را چه مطابق با قانون باشد، چه نباشد، مجرى دارد و سلطنت خود را مطلقه نمود والى زماننا....
حاجآقا نورالله اگرچه نسبت ذاتى حكومت استبدادى با قانون شريعت و الگوى حكومت دينى را باطل مىداند، اما نسبت تاريخى آن را از زمان معاويه به بعد تأييد مىكند. او مانند يك فيلسوف سياسى اركان تفاوت اين دو نسبت را مورد نقد قرار مىدهد و اثبات مىكند كه جايگزينى يك مفهوم تاريخى به جاى يك مفهوم عينى و حقيقى و داورى نهايى پيرامون آن مبتنى بر منطق عقلى نيست. يعنى اگر الگوى حكومت توحيدى را به عنوان يك حقيقت مسلم در گوشهاى از تاريخ بپذيريم كه تحقق پيدا كرده و اركان اين الگو در كتابى به نام قرآن كه هيچيك از فرقههاى اسلامى در حقانيت آن ترديدى ندارند جمعآورى شده است. ملاك ما براى داورى در خصوص حق و حقيقت و سعادت و درستى عمل مسلمانان رجوع به آن حقيقت مسلم است نه آن حقيقت تاريخى. اين نوع نگاه فيلسوفانه به ماهيت سياست در شريعت انصافا از شاهكارهاى رساله ساده ولى عميق مكالمات مقيم و مسافر مىباشد. حاجآقا نورالله مانند يك فيلسوف سياسى صاحب نظريه هم از جنبه عقلى و هم از جنبه تاريخى الگوى حكومت مشروطه مورد نظر خودش را تفسير مىكند. مشروطه مورد نظر او اگرچه از نظر لغوى داراى اشتراك لفظى با مفهوم مشروطه اروپايى است، اما از جهت مفهومى و ساختارى هيچ شباهت و سنخيتى با آن ندارد.
تصوير حاجآقا نورالله از مشروطه مشروعه تصوير مبهمى نيست. اگرچه ممكن است راهكارهاى كاربردى در تحقق چنين مشروطهاى در نوشتههاى او ارائه نشده باشد. اما حاجآقا نورالله در مرحله نظرى تا حدود زيادى از عهده تبيين كاركردها و ساختار نظريه سياسى خود برآمده است. او الگوى نظام ايدهآل خودش را به خوبى ترسيم مىكند. و اين كارى است كه همه فيلسوفان سياسى به اعتبار اينكه امكان تحقق مدلهاى آرمانى آنها وجود ندارد هيچگاه از تبيين نظريه و ترسيم ايدهآلهاى خود باز مىمانند. مضاف بر اينكه در نوشتههاى حاجآقا نورالله مشخص است كه وى نظام مشروطه مشروعه و دولت قدر مقدور را يك مدل اتوپياپى نمىداند. بلكه آن را نظامى مىداند كه در يك دورهاى از تاريخ متحقق شده و بديل عينى دارد. استناد به آيات و روايات و تحقق تاريخى حكومت مشروطه مشروعه بهترين دليل براى اين مدعاست.
حاجآقا نورالله از دوران جنبش تحريم تا حكومت ديكتاتورى رضاخان، تجسم بارز مبارزات ملت ايران براى رسيدن به استقلال، آزادى و نظام سياسى مبتنى بر باورها و اعتقادات دينى بود.
گرانقدرترين اثرى كه غبار غربت را از چهره اين عالم مجاهد تا حدودى زدود، كتاب ارزنده «انديشه سياسى و تاريخ نهضت بيدارگرانه حاجآقا نورالله اصفهانى» است.
مرحوم شيخ فضلالله نورى نظام مشروطه را نظام استعمارىاى مىديد كه از مطبخ سفارت انگليس بيرون آمده بود و در آن شرايط جامعه ايران، خطرناكتر از يك نظام استبدادى بود. بنابراين او نظام مشروطه را نظام افسد، و نظام شاهنشاهى را نظام فاسد مىدانست و مدعى بود كه به دليل شرايط خاص تاريخى ايران، تبديل يك نظام فاسد به يك نظام افسد به هيچوجه عاقلانه نيست
تصوير حاجآقا نورالله از مشروطه مشروعه تصوير مبهمى نيست. اگرچه ممكن است راهكارهاى كاربردى در تحقق چنين مشروطهاى در نوشتههاى او ارائه نشده باشد.
از ديدگاه حاجآقا نورالله نظام استبدادى، بازتاب زندگى سياسى جامعه استبدادى است چنين نظام و جامعهاى هيچ سنخيتى با افكار و انديشههاى دينى ندارد.