تفاوت های قومی در عصر مشروطه

هرچند مردم شناسان معدودی معتقدند که در سرساسر تاریخ ایران روستاها و شهرها استقلال داخلی نمایانی داشته اند، اکثر سیاحان و مورخان بر آنند که تا رشد سریع تجارت در نیمه ی دوم قرن سیزدهم،اغلب روستا ها و قبایل در واقع خودمدار،در عمل خود اتکا،از لحاظ اقتصادی خودگردان و غالبا خودفرمان بوده اند.

خود اتکایی محلی در فقر ارتباطات انعکاس داشت و با آن تقویت می شد. از آنجا که جماعات روستایی نیازهای خود را تامین می کردند و شهر های عمده غذای خود را از نواحی کشاورزی اطراف شهر بدست می آوردند، تجارت که در اساس شامل کالاهای تجملی بود یا به طور مستقیم از شهری به شهر دیگر، به طور عبوری از ایران به اروپا انجام می شد.

اگوستوس مونسی ، دیپلمات بریتانیایی که در دهه ی 1240نواحی شمالی ایران را سیاحت کرده است ، در جاده اصلی بین تهران و رشت فقط یک عابر سواره دید و متوجه شد که ، بسیاری از روستاییان با دیدن این سوار فرار می کنند. آرتور آرنولد از سوداگران انگلیسی ضمن تحقیق در باب احداث راه آهن متوجه شد که حجم تجارت آن قدر ناچیز است که اجرای چنین پروژه هایی را توجیه نمی کنند .

تجارت مختصری نیز که وجود داشت ، بر اثر راههای بد، زمین نا هموار، فواصل طولانی ، فقدان رودخانه های قابل کشتیرانی ، و بلوا های مکرر قبیله ای ، به دشواری انجام می گرفت .سرجان ملکوم ، نخستین فرستاده ی  انگلستان در قرن نوزدهم ، شاهد بوده است که قاطر چیها رغبتی نداشتند که حتی در زمان امنیت نسبی ، از کوههای شرقی عبور کنند.

فقدان ارتباط حمل و نقل بحران ها یی ادواری را سبب می شد. به این صورت که در منطقه ای قحطی و گرسنگی شیوع می یافت در حالی که در منطقه ی مجاور محصول کافی عمل آمده بود.

شگفت این که بهبود حمل و نقل لزوما ارتباط اجتماعی را آسانتر نساخت. دوبود اشاره می کند که استقرار امنیت در شاهراه تهران - تبریز به جمع آوری مالیات یاری رسانده و به این ترتیب روستاییان محلی را وا داشته بود که در مناطق دور افتاده تر سکنی گزینند. او میگوید:« در ایران غنی ترین روستاها اغلب در کنج دره ای متروک در میان کوهستانها یا بسیار دورتر از راههای اصلی قرار دارند». سایکس نیز به همین پدیده اشاره دارد: (روستاییان از راههای اصلی گریزانند .زیرا ماموران دولتی غالبا بی آنکه پولی بپردازند ،مایحتاج خود را تانین می کنند.) همین طور بنا به گزارش یکی از ماموران وزارت امور خارجه انگلستان ،(زمینهای بزرگ و حاصلخیز معطل مانده اند فقط به این علت که در نزدیکی راههای اصلی قرار دارند،چون روستاهایی که در این نقاط کشت و زرع می کنند ، از حد اقل امنیت در برابر مزاحمت ماموران دولتی ،دستبرد دزدان و تاراج قبایل مختلف بر خوردار نیستند.)

دشواری های جغرافیایی با تفاوتهای قومی همراه بود.زیرا ایران چون امروز ، سرزمین اقلیت های زبانی بود. در فلات مرکزی ، جمعیت شهری به زبان فارسی صحبت می کرد. روستاییان به فارسی ، بختیاری ، لری یا ارمنی،عشایر به بختیاری ، قشقایی ، بلوچی ، عربی یا ممسنی سخن می گفتند . در استانهای کناره ی خزر روستاییان به گیلکی ، طالشی یا مازندرانی.شهر نشینان به فارسی  و ترکی آذری ،عشایر به کردی و ترکی ترکمنی حرف می زدند . ساکنان آذربایجان عموما به آذری تکلم می کردند اما در بعضی مناطق سکنه ی تات وارمنی وعشایر کرد، شاهسون ، ترکمن ، افشار، وقره داغی نیز وجود داشتند. استانهای غربی غالبا شامل قبایل کرد ، لر،عرب بود و در بعضی نقاط نیز قبایل افشار، آذری ، فارس ، بیات ، گورانی و آسوری سکونت اشتند. علاوه بر آن سکنه ی بسیاری از دره های کرد نشین ، گویش کردی خاص خود را به کار می بردند . استانهای جنوب شرقی شامل قبایل بلوچ ، عرب ، افغان ،افشار ،  کرد و نوشیروانی بود. بالا خره در مناطق شمال شرقی ، فارسها ، آذریها ، ترکمنها ، کردها ، اعراب،شاهسون ها ، افشارها ، جمشیدی ها ، تاجیکها ، افغانها ، قاجارها، هزاره ها ، بیاتها و بلوچها می زیستند.

موزاییک قومی با تفاوتهای مذهبی باز هم پیچیده تر می شد . در برخی نقاط ، تفاوتهای مذهبی شکافهای موجود را تشدید می کرد و در جاهای دیگر شکاف های جدیدی به وجود می آورد.

کل جمعیت به سه بخش عمده تقسیم می شد . نخست ، آشکارا به اکثریت مسلمانان و اقلیت غیر مسلمان تقسیم می شد.

دوم، جمعیت مسلمان باز هم آشکارا ،  به اکثریت شیعه واقلیت سنی تقسیم می شد . سنی ها شامل قبایل پراکنده بویژه در میان کردها و ترکمن ها ، اعراب بلوچها و هزازه ها بودند.

سوم ، خود اکثریت شیعی ، نه چندان آشکارا ، به شاخه ی رسمی اصلی که گهگاه اثنی عشری مجتهدی نامیده می شد ، و فرقه ها ، مکاتب ، و شاخه های غیر رسمی متفرق در سراسر کشور تقسیم می شد.

به این ترتیب ، ساختار قومی ایران به موزاییک پیچیده ای شبیه بود که در آن هر تکه ای شکل و اندازه و رنگ متفاوتی داشت . اگر عبارت واحدی بتواند این وضع را توصیف کند ، بی تردید (تنوع گروهی) است.زیرا در میان دهقانان ،عشایر و شهریان تنوع عظیم شیوه ی زیست وجود داشت .باور های مذهبی متنوعی ، بویژه در بین سنی و شیعه ، مسلمان و غیر مسلمان ، اثنی عشریهای مجتهدی و شیعیان دیگر دیده می شد.علاوه بر این ، در زبانها و گویشها به ویژه بین فارسی ، آذری ، ترکمن ، کرد ، بلوچ ، گیلک ، ومازندرانی نیز تنوع وجود داشت.

در بعضی شهر ها محله ها به دو گروه حیدری و نعمتی  تقسیم می شدند و همواره اشکال دیگری از اختلافات گروهی وجود داشت. مثلا تبریزو کرمان به دو دسته ی متشرع و شیخی تقسیم می شدند.

این دو گروه به گفته ی کسروی در ایام محرم نزاع می کردند ، برای اشغال مقام های اداری در رقابت بودند ، با هم وصلت نمی کردند و کسی از منطقه ی خود پا بیرون نمیگذاشت و از خانه، قهوه خانه ، حمام ، بازار و دکان، تکیه، زور خانه  و حتی مساجد یکدیگر حذر می کردند.

مهاباد و میاندوآب هر دو محلات سنی نشین و شیعه نشین جداگانه داشتند. بیشاپ شاهد بوده است که در مهاباد "در گیریهای مذهبی همیشه وجود داشت" و در میاندوآب کردهای سنی به سبب تسلیم کردن شهر به عثمانیها در سال 1260 طرد شده بودند. و در تهران ، هویت گروهی نه فقط در محلات بلکه در مراسم عزاداری ماه محرم و در برنامه های تکیه ها نیز حفظ می شد. همان طور که اعتماد السلطنه در خاطراتش می نویسد،  بیش از یکصد تکیه در شهر وجود داشت و گروه های بسیار کوچک با غرور  و افتخار حامی و حافظ حسینیه و تکیه خود بودند.

این برخورد های گروهی با وجود آنکه محلی بود، پیامدهای پر دامنه ای داشت. از یک سو پیوند های عمودی  بین اعضای یک گروه واحد را تقویت می کرد. بنا یه یک ضرب المثل قدیمی ایرانی ، «آدم بیکس مثل سگی است که در بیابان زوزه می کشد.» از سوی دیگر ، همین برخورد ها موانع جغرافیایی ایجاد می کرد و بدین ترتیب بروز همبستگیهای افقی بین اعضای همان طبقه – بین تجار یک شهر وشهر دیگر، بین عشایر یک ایل و ایل دیگر،بین کارگران مزدبگیر یک ناحیه و ناحیه ی دیگر، بین دهقانان یک روستا و روستای دیگر – را به تعویق می انداخت. همان طور که جامعه شناس معاصر در باب برخورد های اجتماعی گفته است:«تنشهای گروهی موجب تقویت همبستگی گروهی می شود و همراه با آن هویت طبقاتی را تضعیف می کند.»

به رغم این تنشها بین طبقات ، واقعیت این بود که تفرقه ی ناشی از رقابت های گروهی مانع از تاثیر نهادن این کشمکش ها می شد. اگرچه اشراف زمیندار از توسل به خشونت دریغ نداشتند، نتوانستند منافع مشترک خود را در برابر حکومت مرکزی محافظت کنند.

هر چند شهریها اغلب اسلحه بدست می گرفتند ، اما نه با اشراف بلکه با همدیگر می جنگیدند. هر چند ایلیاتیها همواره پشت سر یک خان در برابر یک خان دیگر گرد می آمدند، در سرتاسر قرن سیزدهم یک بار نیز بر ضد نهاد خانخانی قیام نکردند . و بالاخره ، هر چند دهقانان همواره استثمار می شدند ، بندرت شورش میکردند، شورششان نه شکل قیام توده ای بلکه گریز توده ای از زیر سلطه ی یک ارباب به قید حمایت اربابی دیگر به خود می گرفت.همان طور که لمبتن گفته است، زمین داران و دهقانان به رغم سو ظن فیمابین، به هم وابسته بودند. زیرا اولی به کار دومی نیاز داشت و دومی برای از میان برداشتن دشواریهای جدید به اولی متکی بود.

برای بسیاری از دهقانان استثمار اربابی بار گرانی بود اما در قیاس با خطر بزرگتری که از ناحیه ی عشایر مسلح ، ماموران سیری ناپذیر مالیات و حتی روستاهای گرسنه ی همسایه در کمین بود، می شد آنرا تحمل کرد. در یک کلام زندگی گروهی ، آگاهی طبقاتی را مسکوت گذاشته بود. این علایق گروهی از مرز بین طبقات افقی می گذشت ، پیوندهای عمودی گروهی را تقویت می کرد و از این رهگذر  مانع از آن می شد که منافع اقتصادی مکتوم به صورت نیرهای سیاسی آشکار در آید. تا جایی که افراد بیشماری در ایران اوایل قرن سیزدهم شیوه های زندگی مشترک ، جایگاه مشابه در شیوه ی تولید و روابط مشابه با ابزار های اجرایی داشتند ،  طبقات اجتماعی  اقتصادی ایجاد کردند اما تا آنجا که این افراد پایبند علایق گروهی بودند، نتوانستند بر موانع محلی فایق آیند ، منافع ملی خود را به صراحت دریابند و از این رو از ایجاد طبقات اجتماعی – سیاسی در ماندند. همین نبود طبقات موثر ، پیامدهای دامنه دار سیاسی داشت. زیرا مادامی که حکومت مرکزی با نیروهای فراگیر در سطح کشور مواجه نبود ، سلسله ی قاجار می توانست با همان شیوه ی استبداد شرقی ، به اصطلاح خود آن عصر ، بر جامعه مسلط باشد.