تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

هر زمان که تاریخ‌نگاری در دست قدرت‌ها قرار گرفته و ابزاری شده برای کتمان حقیقت،‌ آنچه از آنها منتج گردیده تاریخ‌سازی بوده نه روایت آنچه در تاریخ روی داده است. رویکردی که در تاریخ مشروطه، روشنفکران غرب‌زده با حمایت حکومت استبدادی پهلوی و قدرت‌های خارجی حامی‌شان تا به حال دنبال کرده‌اند. در ادامه نقد چند مورد از تولیدات این کارخانۀ تاریخ‌سازی تقدیمتان شده است.

«ایدئولوژی نهضت مشروطیت» و «فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت»-فریدون آدمیت

نعیمه حسینی‌نژاد

فریدون آدمیت، فرزند عباسقلی‏خان قزوینی، معروف به آدمیت، است که در دورۀ پهلوی از سوی دستگاه حاکمه حمایت می‌شد، متأثر از اندیشه‌های قرن نوزدهم غرب، در عصر ترقی و عقلانیت، جایگاهی برای دین در عرصة حیات اجتماعی قائل نبود و اعتقاد داشت: «دین، خوب یا بد، مد‌ت‌هاست مرده و تصور اینکه پیام‌های اقوام سامی در صد‌ها قرن پیش بتواند سعادت آدمی را در عصر ما ضمانت کند، توهمی است ابلهانه»!

آدمیت تجربة غرب را در فلسفة حکومت، تنها تجربة معقول بشری می‌پنداشت؛ بنابراین برای کسانی که به این فلسفه معتقد نبودند، جایگاهی در تفکر و تعقل اجتماعی قائل نبود و فقط روشنفکران را سزاوار چنین جایگاهی می‌دانست.

دغدغة اصلی او در آثارش، دفاع از اقلیت روشنفکر سکولار است؛ زیرا در کل نهضت مشروطیت را از آن روشنفکران می‌داند. از همین روست که روحانیت را جریانی انفعالی معرفی ‌کرده و عضو اصلی و فعال این نهضت را روشنفکران دانسته و در معرفی آنها چنین گفته است: آنها «اقلیتی» بودند که «با افکار سیاسی جدید و معنی آزادی و اصول حکومت ملّی آشنایی داشتند. آنان بودند که مفهوم صحیحی از حقوق اساسی فرد و تساوی افراد داشتند، منشأ قدرت دولت را ارادة ملت می‌دانستند، پشتیبان انفصال قوا بودند و تفکیک قدرت روحانی را از قدرت دولت لازم می‌شمردند. … آنان مغز متفکر هیئت اجتماع و نهضت آزادی و عامل هوشیاری ملّی و بیداری افکار بودند».

به نظر آدمیت، عضو منفعل، یعنی روحانیت، مبتکر این تغییر و تحول نبود؛ زیرا از نظر او زمانی شریعت‌مداران و عالمان دینی ‌می‌توانستند مبتکر نظام جدید باشند که نسبت به فلسفة سیاسی جدید علم و اعتقاد داشته باشند و حال آنکه روحانیت «چیزی از فلسفة سیاسی جدید نمی‏فهمید» و «پایة تعقل سیاسی‌شان بسیار ضعیف بود».

از دیدگاه آدمیت، روحانیت ابزاری برای پیشرفت افراد ترقی‌خواه بود. به اعتقاد او روحانیت را حتی اگر از سطح ابزار بودن هم بالاتر ببریم، سرانجام این نتیجه به‌دست می‌آید که آنها توجیه‌گر این تحولات و تحول‌خواهی سیاسی از نوع جدید بودند.

البته آدمیت نمی‌توانست نفوذ اجتماعی بالای روحانیت را در جامعة ایران انکار کند؛ بنابراین مجبور بود این نفوذ را چنین تحلیل کند که ظلم و اجحاف دستگاه حکومت بر مردم، آنها را به دامن روحانیت پناهنده می‌کرد. پس زمانی‌که این ظلم برداشته شود و حکومت جانب عدالت را بگیرد، نفوذ ایشان به حداقل، یعنی در مسائل عبادی، تقلیل خواهد یافت.

از نظر او عدالت‌خواهی و عدالتخانه، یعنی نخستین درخواست علما و مردم در نهضت مشروطیت، «عاری از هر ارزش حقوقی و سیاسی بود». این تاریخ‌نگار ادعا می‌کرد که عدالتخانه نهادی دولتی بود که بود و نبودش تحول چندانی ایجاد نمی‌کرد؛ در مقابل، بنیاد‌های مشروطیت دارای ارزش حقوقی والایی بودند و می‌توانستند منشأ تحول باشند.

در پاسخ به این دیدگاه آدمیت باید گفت که عدالتخانۀ درخواستی، نهادی دولتی نبود تا عاری از ارزش حقوقی باشد، بلکه آنچه مردم با این درخواست درپی برپایی آن بودند یک نهاد استوار ملّی متشکل از نمایندگان مردم بود که اصلاح دوایر دولتی به‌ویژه «دیوان‏خانه» نقطة مرکزی مسئولیتش به شمار می‌آمد. شواهد متعددی در اسناد و مدارک بر اثبات این ادعا وجود دارد که از جملۀ آنها می‌توان به تلگراف علمای تبریز خطاب به مظفّرالدین‌شاه اشاره کرد. در این تلگراف، خواستة علمای مهاجر به قم چنین بیان شده است: «قراری در اصلاح وضع محاکمات و دفتر مالیه دولت علیه داده آید که در ظلّ پادشاه اسلام، عموم رعایا از بی‏عدالتی‏های عدیده، آسوده، و در مهد امن و امان باشند».

علمای مهاجر نیز در تلگراف خویش به مظفّرالدین‏شاه، خواستار تشکیل مجلسی شدند که «مرکّب باشد از جمعی از وزرا و امنای بزرگ دولت … و جمعی از تجّار محترم … و چند نفر از علمای عاملین … و جمعی از عقلا و فضلا و اشراف و اهل بصیرت و اطلاع … حاکم و ناظر بر تمام ادارات دولتی، و مراتب انتظام و اصلاح امور مملکتی، از تعیین حدود وظایف و تشخیص دستور و تکالیف تمام دوایر مملکت، و اصلاح نواقص داخله و خارجه و مالیه و بلدیّه و تعیین حدود احکام و امور و …».

کسروی نیز در تأیید دولتی نبودن خواستة علما و اینکه این خواسته امر بی‌ارزشی نبود، در پاسخ به این پرسش دربارة مفهوم عدالتخانه که اگر این «عدالتخانه همان است که امروز عدلیه می‏نامند … مگر نمی‏بود؟»، به چند نکته اشاره کرده است: نخست اینکه حتی عدلیۀ‌ منظم و عدالت‌محوری وجود نداشت و «کارها از راه خودکامگی انجام گرفتی». نیاز به عدالتخانه هم نه از این بابت بود که میان مردم به عدل حکم شود. تا «پیش از مشروطه اگرچه عدلیه با سر و سامانی در ایران نبود، ولی مردم نیز چندان نیازی به آن نداشتند؛ زیرا در سایة دینداری و پاکدلی کمتر گفت‌وگویی میان دو تن برمی‌خاست و هر گفت‌وگویی که بر می‌خاست به دستیاری همسایگان و پیرمردان یا در محکمة عالم محل بریده می‌شد. (و امروزه می‌دانیم که آن حال بهتر از عدلیه‌های پهن و دراز اروپایی بوده) تنها در یک‌جا دشواری پیش‌آمده و آن هنگامی بود که یک تن درباری یا زورمند دیگری با یکی از میان تودة انبوه گفت‌وگویی پیدا می‌کرد و در این حال پناهگاهی در میان نبود. اینکه علما پافشاری کرده و عدالتخانه می‌خواستند، همانا برای جلوگیری از این ستمگری‌های درباریان و زورمندان بود».

دوم اینکه برای بر پا کردن عدالتخانه «بدانسان که خواست علما می‏بود»، دولت «ناگزیر شدی که قانونی بگذارد و این خود، گامی در راه قانونی شدن کشور می‏بود؛ کوشندگان را به خواستی که می‏داشتند، نزدیک‏تر می‏گردانید».

آدمیت در آثارش کوشیده است نشان دهد که شریعت با مشروطه در تضاد قرار دارد، اما واقعیت آن است که وی در بیان این دیدگاه اقدامات تقلیدگونه‌ و الگوبرداری‌های بدون تصرف روشنفکران از نظام مشروطة‌ غربی را مبنا قرار داده است. درواقع در نظر آدمیت هم راهبرد کسانی که می‌گفتند: «در اخذ اصول تمدن جدید و مبانی ترقی عقلی و فکری، حق نداریم درصدد اختراع باشیم»، ستایش‌شدنی‌ بود. همین‌ موضوع و تضاد دیدگاه‌ها میان تقلیدگرایان و متشرعان، آدمیت را به این نتیجه رساند که مشروطیت نمی‌تواند اسلامی شود و «مفهوم مشروطة اسلامی»، «زادۀ … خودپرستی ملّایی بود»، همین‌طور «ترکیب لفظی مشروطیت مشروعه … بر نفی حکومت ملی» دلالت می‌کرد.

در برابر این اظهارنظرهای فریدون آدمیت باید گفت که به‌کار‌گیری مفاهیم جدید غربی اصالت نهضت را زیر سؤال نمی‌برد. درست است که مفاهیمی چون «مشروطه»، «قانون اساسی»، «پارلمان» و «آزادی»، مباحث جدیدی را به عرصة اندیشة سیاسی ما وارد ساخت، اما عالمان دینی با پشتوانة‌ سترگی از فلسفه و اندیشة سیاسی اسلامی، به «استخدام» این‏ مفاهیم اقدام کردند. درواقع واژگان و مفاهیم، وقتی از چهارچوب و صورت اوّلیه‌شان جدا می‌گردند و در صورتی جدید، مغایر با صورت اولیه به ‌کار گرفته می‌شوند، رشد و توسعه می‏یابند و به ‌اصطلاح «ابژه» می‏شوند، دیگر نمی‏توان آنها را به نظام پیشین متعلّق دانست.

مفهوم مشروطه و نظام پارلمانی در دیدگاه عالمان، بیش از آنکه جنبة ایدئولوژیک داشته باشد، وجهة سیاسی به خود گرفته بود و ساختاری تلقی می‌شد که می‏توانست به مشارکت مردم در حاکمیت سیاسی بینجامد و اگر فرصت اجرا می‌یافت با شریعت تضادی پیدا نمی‌کرد. نگاه عالمان به نظام مشروطه از دریچة تنگ تقلید نبود، بلکه این نبوغ اجتهادی فقیهان شیعه بود که می‏توانست ساختار مشروطه را به استخدام درآورد. آدمیت تصوّر می‌کرد رابطة میان قالب مشروطه و مبانی آن، رابطه‏ای ناگسستنی است و نمی‏توان نظامی مشروطه (به ‌مثابة ساختاری برای قدرت) با مبانی اسلامی و دینی پدید آورد؛ حال آنکه چنین نیست و بهترین شاهد بر این ادعا نظام جمهوری اسلامی است که با همین تلفیق پدید آمد.

در پایان باید به این نکته توجه کرد که مطالعۀ آثار فریدون آدمیت بدون توجه به دیدگاه حاکم بر آنها و تطبیق اظهارات و ادعاهای او با مستندات تاریخی به درک نادرست و جانبدارانه از تاریخ می‌انجامد؛ آنچه گریبان نوشته‌های بسیاری از تاریخ‌نگاران و پژوهشگران تاریخی ما را گرفته است.

«انقلاب مشروطیت » (دانشنامۀ ایرانیکا)

یعقوب توکلی 

«انقلاب مشروطیت» عنوان کتابی شامل هفت مقاله از مدخل «انقلاب مشروطیت» دانشنامۀ ایرانیکا است که در سال ۱۳۸۲، انتشارات امیرکبیر آن را به بازار کتاب عرضه کرد. مقالاتی که فصول هفتگانة این کتاب را به خود اختصاص داده‌ عبارت‌اند از: زمینه‌های فکری (عباس امانت)، حوادث و رخدادها (ونسا مارتین)، قانون اساسی (سعید امیرارجمند)، پیامدهای مشروطیت (منصوره اتحادیه)، احزاب سیاسی دوران مشروطیت (منصوره اتحادیه)، مطبوعات در عصر مشروطیت (علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی) و سیر مشروطه‌خواهی در ادبیات (سرور سرودی)، به انضمام کتاب‌شناسی نشریات و جراید عصر مشروطیت به قلم علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی.

این کتاب را در سال ۱۳۸۲ آقای دکتر پیمان متین به فارسی ترجمه کرده و دکتر ناصر تکمیل همایون نیز، طی مقدمه‌ای، نقدی کوتاه و گذرا بر پاره‌ای مطالب آن نوشته است.

انتشارات امیرکبیر، گزیده‌ای از مدخل «انقلاب مشروطیت» را با عنوان انقلاب مشروطیت، از سری مقالات دانشنامۀ ایرانیکا، چاپ و منتشر کرده است. در ذیل بعضی از انتقاداتی که بر این کتاب وارد است، شرح داده شده است:

در صفحۀ ۳۰ کتاب، نویسنده بر هماهنگی کامل روحانیت شیعه با دولت استبدادی قاجار تأکید کرده و شکل‌گیری فرقۀ بابیه را تحت عنوان تحرکات ابداعی باب، جنبشی ضداستبدادی تلقی نموده و از صدراعظم شهید ایرانی، میرزاتقی‌خان امیرکبیر، به خاطر سرکوب بابیه و مجازات میرزا علی‌محمد باب انتقاد کرده است؛ زیرا با سرکوب بابیه سبب شد حاکمیت قاجار استمرار، و همزیستی مسالمت‌آمیز روحانیان و حکومت قاجار تداوم یابد. نویسنده که در این صفحه از واژۀ مرکب و نامفهوم «تدین حاکمه» استفاده کرده به هیچ روی توضیح نداده است که مفهوم «تدیّن حاکمه» یعنی چه؟ اما فعالیت‌های فرقۀ بابیه و علی‌محمد باب «که به دروغ مدعی امامت و رسالت» را راه «برون‌رفت» از سیطرۀ پادشاهان قاجار و روحانیت معرفی نموده و اقدام شجاعانه و مدبرانۀ صدراعظم شهیر و شهید ایرانی میرزاتقی‌خان امیرکبیر را برای مبارزه با بابیه اشتباه و سهوی دانسته است.

نویسنده در صفحه ۳۲ کتاب بر مبنا بودن اندیشه‌های میرزا ملکم‌خان اصرار بسیاری دارد و نهایتاً آخوندزاده، که تفکر ضد دینی دارد، آقاخان کرمانی، که گذشتۀ اسلامی ایران را سبب انحطاط کشور می‌داند (نویسنده او را متجدد اسلامی قلمداد می‌کند) و سید جمال‌الدین اسدآبادی را، که او را افغانی می‌نامد، در کنار سید محمد طباطبایی و میرزای نائینی قرار می‌دهد و جالب است که میرزا ملکم‌خان را فردی می‌داند که تحت تأثیر آثار میرزا محمدحسین‌ نائینی قرار گرفته بود. اما باید این نکته مدنظر قرار گیرد که اثر «تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» میرزای نائینی بعد از شکل‌گیری مشروطیت آن هم در سال ۱۳۲۷ق نوشته شد و در واقع توجیه فقهی مشروطه‌ای بود که واقع شده بود، اما میرزا ملکم‌خان در سال ۱۳۲۶ق از دنیا رفت. این موضوع یکی از موارد بی‌دقتی دایره‌المعارف ایرانیکاست!

نویسنده در توضیح دیدگاه‌های آخوندزاده باورهای وی را، که به طور آشکار ضد اسلام و روحانیت بود، در قالب آموزش سکولار و بازسازی اخلاقی و عناد با موهوم‌پرستی معرفی نموده و جالب آنکه جامعۀ روسیۀ تحت حاکمیت تزارهای مستبد را «جامعۀ مدنی» به شمار آورده است. این در حالی است که کسی چنین اعتقادی ندارد که جامعۀ روسیۀ تحت حاکمیت تزارها «جامعۀ مدنی» بوده باشد.

در صفحۀ ۳۹ نویسنده، ضمن تأکید دوباره بر فقدان تعارض بین حکومت قاجار و روحانیت شیعی و اصرار بر هماهنگی علما و حکومت، عامدانه بدون توجه به سوابق تاریخی اقدامات علما در قضیۀ اشغال ایران به دست روس‌ها و شرکت در نبرد، اعلام جهاد و معارضه با آنها، واقعۀ گریبایدوف، اختلافات ناصرالدین‌شاه و علما در جنبش تنباکو و مقاومت‌های گسترده در برابر واگذاری امتیازات مهم به بیگانگان، با نادیده گرفتن هدف‌دار حضور گستردۀ علما و روحانیت، که اولین شهید جنبش مشروطه نیز از طلاب بوده، نوشته است: «فداکاری طباطبایی با تمام صلابتش، تنها تا اندک زمانی مورد حمایت سایر علما واقع گردید. اغلب مجتهدین بلندمرتبه تمایل به تصدیق اصلاحات سیاسی را تنها در گرو کسب سیطرۀ بیشتر بر زندگی مردم ابراز کرده آنچه ایشان را برای حضور در صحنۀ انقلاب تطمیع می‌کرد صرفاً ترس از کاهش نفوذشان بر وعاظ تندرو و روشنفکران سکولار بود. انتقاد تند از مجتهدین به دلیل تاریک‌اندیشی، فساد و ارتشا و همکاری آتی آنها با سلطنت‌طلبان، آنها را از ابتدا در موضع دوگانه و تدافعی قرار داد». جالب آن است که نویسنده برای اثبات این ادعای خویش هیچ مأخذ معتبر یا غیرمعتبری ارائه نکرده است.

در صفحۀ ۴۴ این کتاب چنین آمده است: «در مرحلۀ دوم انقلاب، شریعت‌خواهی کم‌کم فروکش کرد و قانون به صورت حقوق ملت و قانون اساسی تعریف شد». نویسنده، که در صفحات قبل علت حضور علما را امتیازطلبی و تلاش برای افزایش نفوذ و اعتبار خود در نظم جدید معرفی کرده بود و به فسادهای مفروض ذهن خویش بسیار تأکید می‌‌کرد و ریشۀ جنبش را در باورهای سکولار و ضددینی معرفی کرده بود، ناگهان اعتراف می‌کند که «در دور دوم، شریعت‌خواهی کم‌کم فروکش کرد» و این یعنی اینکه دورۀ اول مشروطه، شریعت‌خواهی اساس و محور نهضت بوده است و رهبری جنبش را علما به دست داشته‌اند؛ البته در دور دوم، با قدرت یافتن سکولارها، شریعت‌خواهی فروکش نکرد، بلکه همان‌گونه که نویسندگان دیگر نیز آورده‌اند، با اعدام شیخ‌فضل‌الله نوری، ترور سید عبدالله بهبهانی، تبعید ملامحمد آملی و مرگ مشکوک آخوند خراسانی، که در مسیر بازگشت به ایران بود، و قتل، تبعید و زندانی کردن تعداد بسیاری از علما و روحانیان دیگر در شهرستان‌ها، با خون‌ریزی سرکوب شد.

«تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»/مهدی ملک‌زاده

على احمدى‌خواه

سناتور دکتر مهدى‌خان ملک‌زاده، پسر حاج میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین اصفهانى، متولد سال ۱۲۶۰ است. وی در سال ۱۲۷۵ براى تحصیل به بیروت رفت و پس از تحصیلات مقدماتی، در مدرسة طبى بیروت به فراگیری رشتۀ طب مشغول شد. مهدى‌خان پس از اینکه از این مدرسه شهادت‌نامه‏اى گرفت، به اروپا رفت، اما در سال ۱۲۸۸، پس از سیزده سال اقامت در آنجا به تهران بازگشت و رئیس ادارة ژاندارمرى، در مرکز شد.

او در سال ۱۲۹۳ به ریاست «حفظ‌الصحة بهداشت» کل نظام در وزارت جنگ و نیز ریاست بیمارستان احمدیة تهران منصوب گردید و در دوره‏هاى هفتم، هشتم، نهم، دهم، یازدهم، دوازدهم و سیزدهم از نمایندگان سفارشى و ویژه بود که از بم انتخاب مى‏گردید و یک بار نیز «سناتور» شد.

ملک‌زاده در ابتداى کتابش بارها از بى‌طرفى خود و نگارش حقایق بدون مداخلة حب و بغض سخن گفته، اما وقتیکه نوشتن را آغاز کرده جز نسخه‌بردارى و بعضى مداحى‏هاى دوستانه چیز دیگرى بر کاغذ نیاورده است. او در پایان جلد هفتم کتابش ــ نادانسته ــ به این مطلب، اعتراف کرده و نوشته است: «از تمام مشروطه‌طلب‏هاى تندرو و سکولار که کتباً یا شفاهاً اینجانب را در نگارش تاریخ انقلاب مشروطیت، رهبرى فرموده و مطالب سودمند و تاریخى در دسترسم قرار داده‏اند و بسیارى از نکات مهم که براى این جانب تاریک بود، روشن فرموده‏اند و در حقیقت در تدوین و تألیف این تاریخ سهم بسزایى دارند، سپاس‌گزارم».

نویسنده کار مورخانی که دربارۀ جرقه‏ها و زمینه‏هاى مشروطه (مقدمات نزدیک) مطالبی نوشته‏اند، به سخره گرفته و نوشته است: «مورخینى که از تحولات و انقلابات اقوام و امم اطلاع نداشته‏اند و از فلسفة نهضت‏ها برکنار بوده‏اند، بعضى وقایع و حوادث ناچیز از قبیل چوب زدن حاکم، یک نفر بازرگان را و یا ملبس شدن یک نفر اروپایى به لباس روحانیت یا مخالفت جمعى را با صدراعظم وقت، علل انقلاب پنداشته و …». این در حالی است که خود در فصل بعدى کتابش، با عنوان «طلیعة انقلاب»، «تأثیر چوب خوردن تجار در مجامع تهران» و … را از زمینه‏هاى مؤثر در نهضت دانسته است!

ملک‌زاده دربارة خصومت با عالمان چنین نوشته است: «در اینجا، یک حقیقت را تذکر مى‏دهم؛ نویسنده [یعنى خود ملک‌زاده]، به‌طورى‌که خوانندگان این کتاب ملاحظه فرموده‏اند، به طبقة آخوند ارادتى ندارم و مکرر از اعمال زشت و کردار ناپسند آنها [؟!] انتقاد کرده‏ام و آنها را مصدر بدبختى کشور ایران مى‏دانم؛ ولى منصفانه اقرار مى‏کنم که در میان طبقات مختلفه‏اى که در ایران زندگى مى‏کنند، فقط ملاها هستند که فهم و شعورى دارند و قابل معاشرت‌اند و به قول یکى از حکما با آخوند ده، مى‏توان معاشرت کرد، ولى ملک‌التجار شهر قابل معاشرت نیست». با توجه به همین دیدگاه است که در کتاب خود، رهبران مشروطه را عده‌ای مشروطه‌طلب ‌دانسته و هیچ‌یک از جناح مشروطة مشروعه را در میان رهبران نهضت به‌شمار نیاورده است! حتى در میان رهبران مشروطه نیز، به علماى مشروطه‌خواه نجف اشرف ــ معروف به علماى ثلاث ــ اشارة چندانی نکرده، بلکه یاران واعظ و روزنامه‌نویس پدر خود را رهبران ملت معرفی کرده و بزرگ‏ترین آنها را ملک‌المتکلمین (پدر خود) دانسته است! او با همین رویکرد کوشیده است رویدادهای مشروطه را به گونه‌ای توصیف کند تا در ذهن خواننده، پیامدهای حضور علما در این جنبش منفی و مخرب به حال مردم و کشور جلوه کند. از نمونۀ این تلاش‌ها که به واژگونی واقعیت‌ها منجر شده است می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱٫ چشم‌پوشی و بیان نکردن نهضت اصیل «عدالتخانه» و تبدیل‌کردن «آن» به مشروطه؛ ۲٫ اشاره نکردن به حذف پسوند «اسلامى» از نام مجلس؛ ۳٫ ارتجاعى شمردن متمم اصل دوم و مترقى خواندن مخالفان آن (ارتجاعى شمردن شریعت)؛ ۴٫ به کار بردن تعابیر زشتى چون «کهنه‌پرستى و کهنه‌پرستان»، برای اشاره به دین و دین‌داران؛ ۵٫ نسخه‌بردارى و تمجید از مقاله‏اى که در ایام شهادت شیخ، علیه او و علماى دین نوشته شد؛ ۶٫ تهمت و جسارت به مراجع و مبانى اجتهادى؛ ۷٫ دفاع از اشخاص متهم و معاند دین مانند آخوندزاده، طالبوف، نویسندة یک کلمه، ملکم ارمنى، فروغى، یپرم، تقى‌زاده و …؛ ۸٫ «الگو و معیار حق و باطل دانستن» افراد و روزنامه‌هایى که اغلب به دین، پیامبر(ص) و دیگر مقدسات، جسارت‏ها کرده‏اند؛ ۹٫ اسلام‌ستیزى در لواى عرب‌ستیزى.

«انقلاب مشروطه ایران»/ژانت آفاری

على ابوالحسنى (منذر) 

کتاب آفارى، «انقلاب مشروطه ایران» که آن را باید جزء آخرین فرآورده‏هاى «مکتب تاریخ‌نگارى مشروطیت» (با نگاه «محافظه‌کارانه» پیشین) شمرد، به نقدى جدّى و اساسى نیاز دارد، اما از‌آنجا‌که نقد این کتاب از حوصلة محدود این نوشتار بیرون است، در ذیل، به اجمال، اظهارات و مدعیات خانم آفارى دربارۀ شیخ فضل‏الله‏ بررسی و نقد شده است که در عین حال مى‏تواند نمونه‏اى از خروار باشد.

این نگارنده با اشاره به سهم شیخ در براندازى امین‌السلطان (صدراعظمِ وام‌ستان از روسیه) نوشته است: «مخالفت نورى با امتیازات بیگانه و وام‌هاى خارجى، به حمایت از اصلاحات و نوسازى ایران منجر نشد».

این سخن درست نیست؛ زیرا شیخ، در پى ستیز با امین‏السلطان، زمینه را براى روى کارآمدن عین‏الدوله فراهم ساخت و اساس کار عین‏الدوله، به گواهى شاهدان عینى، در سیاست خارجى «مقابله با نفوذ و تحکّم روس و انگلیس» و در سیاست داخلى نیز، «اصلاحات مالى» بود. می‌توان گفت که عین‏الدوله (در نیمة نخست صدارت خویش) توفیقات شایان توجهی در این زمینه، به‌ویژه در اصلاحات مالى و «توازن دخل و خرج» دولت، کسب کرد و درواقع حمایت شیخ از عین‌الدوله، حمایت از این «اصلاحات» بود.

عین‌الدوله، در کنار اصلاحات سیاسى و مالى و قضایى، به مسائل اجتماعى و فرهنگى نیز بى‏توجه نبود. وى در آغاز صدارت خود، ورود مطبوعات را به کشور آزاد ساخت. تاسیس مدرسه در نزدیکی خانۀ خویش یکی از اقدامات اصلاحی وی بود. افزون براین، محمد علی تهرانی (کاتوزیان) نیز دراین‌باره گفته است: عین‌الدوله «ورود روزنامۀ حبل‌المتین را به ایران آزاد ساخت و در صدد تعدیل بودجۀ مملکتی برآمد و حقوق ارباب، حقوق از مستمری و مقررّی و شهریه و غیره را مرتب نمود».

با توجه به نکاتى که بیان شد، مى‏توان دربارة این سخن آفارى، که «مخالفت نورى با امتیازات بیگانه و وام‌هاى خارجى، به حمایت از اصلاحات و نوسازى ایران منجر نشد»، به درستى داورى کرد و معیار صحت آن را معلوم ساخت.

آفارى شیخ نورى را متهم ‏ساخته است که «در ۱۸۹۸ [۱۲۷۷] با سیاست‌هاى اصلاح‌طلبانة امین‏الدوله صدراعظم، مخالفت کرده بود و در سقوط دولت او نقش داشت».

تأثیر شیخ در سرنگونى امین‌الدوله، ادعایى کاملاً بى‏بنیاد است و آفارى نیز خود مدرکى براى این ادعا بیان نکرده است. برخلاف نظر آفارى، سند معتبرى وجود دارد که نشان‌دهندة «حُسنِ نظرِ بسیارِ» شیخ فضل‏الله‏ نسبت به امین‏الدوله است و با توجه به این سند، نمى‏توان پذیرفت که شیخ در مخالفت با امین‌الدوله، آن هم در حد ساقط کردن وى از حکومت، تأثیری داشته باشد. سند یادشده، نوشتة شیخ در ذیل وصیتنامة امین‌الدوله است که اندکى پس از مرگ وى نگارش یافته و در آن با تعابیرى چنین از امین‏الدوله تعریف شده است: «بزرگمرد ایران که مصدر کمالات و منبع همة اساسات است … مرحوم مغفور جنت آرامگاه المستغرق فى بحار رحمه‌الله‏ صدراعظم سابق مملکت ایران، حاجى امین‌الدوله میرزا على خان طیّب الله‏ رمسه …».

افزون‌بر‌این، قرائنى نیز وجود دارد که بیانگر همدلى شیخ با اقدامات مثبت امین‌الدوله است. در اوایل صدارت امین‌الدوله، در سال‌هاى ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ق نهضتى فرهنگى در تهران پا گرفت که از حمایت جدّى امین‌الدوله برخوردار بود و به تأسیس انجمن معارف، تشکیل کتابخانة ملّى و مدارس جدید در پایتخت و دیگر شهرهاى کشور انجامید. گفتنى است، مرحوم حاج شیخ مهدى عبدالرب آبادى مشهور به شمس‌العلماء قزوینى و نیز حاج میرزا عبدالغفارخان نجم‌الدوله (دانشمند ذوفنون عصر قاجار)، که در تأسیس «انجمن معارف» پیش از مشروطه شرکت داشتند، از دوستان صمیمى شیخ فضل‏الله‏ بودند.

با توجه به آنچه بیان شد، سخن آفارى مبنى بر اینکه شیخ فضل‏الله‏ «در ۱۸۹۸ [۱۲۷۷] با سیاست‌هاى اصلاح‌طلبانه امین‏الدوله صدراعظم مخالفت کرده بود و در سقوط دولت او نقش داشت»، ادعایى نادرست و تحریف واقعیت تاریخ است.

خانم آفارى نوشته است: «وقتى عین‌الدوله رسیدگى به دعاوى دربار را به نورى واگذاشت، نورى نیز از سیاست‌هاى مردم‌ناپسندانة عین‏الدوله و وزیر بلژیکى‌اش ژوزف نوز حمایت کرد. به این ترتیب، در ۱۹۰۵ [۱۲۸۴]، طباطبایى و بهبهانى پیوندهاى نزدیکى با بازرگانان و اصناف تهران برقرار کرده بودند، اما نورى به دربار نزدیک‌تر شده بود».

بهتر بود آفارى، در عبارت بالا، این نکته را نیز توضیح مى‏داد که سیاست‌هاى به اصطلاح «مردم‌ناپسندانه» (که وى، شیخ را به حمایت از آنها متهم کرده است) به همان برنامة «اصلاحات مالى» عین‏الدوله براى «توازن دخل و خرج دولتى» در کشورى اشاره می‌کند که ولخرجی‌ها و وام‌ستانى‏هاى صدراعظم پیشین (امین‏السلطان)، آن را در آستانة سلطة اقتصادى و سیاسى استعمار بر ایران قرار داده بود و باید براى حفظ استقلال و آزادى این سرزمین، پیش و بیش از هر اقدامى، سریع و قاطع دربارة آن چاره‏جویى و کارسازى مى‏شد. البته این جراحى اقتصادى کشور، به‌ویژه با تبلیغات حساب‌شدة حریف، سبب نارضایى‏هایى در بین بخشى از مردم شد (که باید به شیوه‌ای پخته و مدبّرانه و نه از طریق پاک‌کردن صورت مسئله، حل مى‏شد). جالب است که خانم آفارى، شیخ را به حمایت نکردن از اصلاحات و نوسازى ایران متهم ساخته، آنگاه سه سطر بعد، به «حمایت» شیخ از برنامة «اصلاحات مالى» عین‌الدوله ــ نوز حمله کرده است!

نوشتة آفاری با کلام پیشینش نیز تعارض دارد. وی در آغاز سخن، نوری را متهم ساخته که «در ۱۸۹۸ [۱۲۷۷] با سیاست‌های اصلاح‌طلبانة امین‌الدوله صدراعظم مخالفت کرده بود و در سقوط دولت او نقش داشت» و اندکی بعد با لحنی انتقادی نوشته است: «نوری از سیاست‌های مردم ناپسندانه عین‌الدوله و وزیر بلژیکی‌اش ژوزف نور حمایت کرد». بدون توجه به اینکه یکی از «سیاست‌هاى اصلاح‌طلبانه امین‏الدوله»، آوردن مسیو نوز و همراهان بلژیکى او بود، که با سامان دادن به اقتصاد کشور، کسر بودجة دولت را بهبود بخشند (سیاستى که نارضایى بخشى از مردم را در پى داشت!).

اتهام ارتباط شیخ با روس‌ها، شایعة سخیف دیگرى است که خانم آفارى، از تواریخ مشروطه رونویسى کرده است: «[نورى] با سعدالدوله و امیر بهادر (فرماندة قشون شاه) جلسه‏هاى محرمانه داشت و ظاهراً با مقامات روسى نیز در تهران در تماس بود». سخن فوق، مربوط به دوران موسوم به استبداد صغیر است که اتفاقاً شیخ نورى در آن مقطع، بیش‌ترین درگیری را در حیات سیاسى خویش با روس‌ها (و انگلیسی‌ها) و همچنین با سعدالدوله وزیر خارجة آن زمان (که عامل انتقال فشار لندن و پترزبورگ به محمدعلى شاه برای تجدید مشروطه بود) داشت و با اقدامات خویش، خشم و چالش آشکار و فزایندة سفارتخانه‏هاى روسیه و انگلیس را به‌شدت برانگیخت! سابلین، مستشار ارشد وزارت‌‌خارجۀ روس تزارى، همان روزها در گزارش خویش به پترزبورگ، با لحنى تهدیدآمیز نوشت: «شیخ فضل‏الله‏ … و مرتجعین دیگر در حومه‏هاى نزدیک تهران، مردم عوام را جمع مى‏کنند تا نمایش ضدّ مشروطه تشکیل دهند. نمایندگی‌هاى روسیه و انگلستان در‌این‌باره از قبل، شاه را مطلع ساختند تا مسئولیت هرگونه عواقبى را که این نمایش ممکن است در‌برداشته باشد، بر‌عهدة وى بگذارند» و نیز به نوشتة او «سفارتخانه‏هاى انگلیس و روسیه پس از اطلاع از» صدور دستخط شاه (مبنى ‌بر انصراف از تجدید مشروطه و مجلس) به علما، «از طریق وزیر امورخارجه [سعدالدوله] مخالفت شدید خود با این عمل شاه را به وى اعلام نمودند. این مخالفت، تأثیر زیادى بر شاه گذارد و فوراً دستور صادر شد که جلو پخش عریضة مذکور را گرفته و نُسَخِ پراکنده‌شده را نیز گردآورى نمایند».

«انقلاب مشروطیت ایران»/ ادوارد براون

خادم حسین موسوی 

هر چند کتاب انقلاب مشروطیت ایران از کتاب‌های مشهور مشروطیت به‌شمار می‌آید و مسائلی همچون رعایت ترتیب زمانی در بیان وقایع و تحولات نهضت مشروطیت می‌توانست آن را بااهمیت سازد، رنگ ژورنالیستی این کتاب و مواردی دیگر سبب خدشه‌دار شدن مطالب آن و بی‌اعتمادی به این اثر شده است. یکسویه‌نگری و رعایت نکردن بی‌طرفی؛ مانند طرفداری و حمایت از تقی‌زاده و همکاران سکولار وی در جای جای کتاب؛ تأثیر پیش‌فرض‌های نویسنده دربارة افراد، جریان‌ها و گروه‌های سیاسی، و در پیش گرفتن مسیری که بهتر بتواند منافع کشورش را تأمین نماید از جمله دلایل ضعف این کتاب است.

انگلستان در قیام تحریم تنباکو ضربة سنگینی خورد، اما رهبران اصلی آن جنبش بزرگ را شناسایی و برای تخریب چهرة آنها کوشید. درواقع یکی از کارهای سفارتخانه‌های خارجی و مأموران فرهنگی آنها، شناسایی رهبران اصیل جامعه بود که پس از آن با تبلیغات سوء، آنها را از چشم مردم می‌انداختند. شیخ در نهضت تنباکو چهرة خود را نشان داده بود؛ بنابراین، در جنبش مشروطه، دشمن، شیخ را خوب می‌شناخت و شیخ هم از استعمار به لحاظ سیاسی و فرهنگی آگاهی کامل داشت.

ادوارد براون در زمینه نکوهش از شیخ فضل‌الله نوری یکسره به راه و اعتقاد تقی‌زاده و همفکران او رفته و کوشیده است تا مخالفت‌های شیخ با مشروطه‌خواهان را بر بنیاد منافع شخصی و نفسانی تبیین کند.

برچسب‌هایی چون حسادت، رشوه‌خواری، وابستگی به دربار و ارتجاع به شیخ (آن هم بدون اسناد و مدارک معتبر) نمونه‌هایی مشخص از یکسونگری او است؛ برای نمونه در صفحه ۱۱۸ کتاب ‌گفته است: «یک روحانی به‌نام شیخ فضل‌الله که بعدها مشهور گردید و در آن زمان مردم وی را به‌عنوان یکی از ‘سه تن آیات’ و یا ‘بنیان‌گذاران ’ نهضت مشروطیت تلقی می‌کردند به ایشان پیوستند. دو بانی دیگر مشروطیت سید‌ عبدالله بهبهانی و سید ‌محمد طباطبایی بودند که وی (شیخ) از نظر علمی بر آنان برتری داشت».

افزون بر نمونۀ یادشده کناره‌گیری بعدی وی از اصلاح‌طلبان و حمایتش از طرح‌های ارتجاعی محمدعلی‌شاه به حسادت ‌احتمالی او به نفوذ برتر دو رهبر دیگر (سیدین) نسبت داده شده و در صفحة ۱۵۱ کتابش بیان کرده است: «… آن روحانی آگاه، که مسلم به سبب حسادت به همکاران خود (طباطبایی و بهبهانی) تحریک شده بود». این در حالی است ‌که مدارک و اسناد چیزی غیر از آن را نشان می‌دهند. در صفحۀ ۳۱۲ نیز گفته است: «محاکمه و اعدام مرتجع برجسته، مجتهد شیخ فضل‌الله، مردی صاحب دانش و توانایی عظیم که خواه به دلیل اعتقاد ناب [که مدارک این را تأیید می‌کند] یا به دلیل حسادت به سید ‌محمد و سید عبدالله، اعضای برجستۀ روحانیت …».

مدارک و اسناد فراوان نشان می‌دهد که نزاع شیخ با مشروطه‌خواهان سکولار دربارۀ اصل دوم متمم قانون اساسی و تفسیر اصولی چون آزادی و مساوات (تساوی کفار و مسلمین در حدود، دیات و ارث…) بوده است نه از روی حسادت. این در‌ حالی‌‌ است که آقای براون با نادیده گرفتن این مدارک، مسیر انحرافی پیموده و مسئله را درست ریشه‌یابی نکرده است.

این تهمت‌ها در حالی از قلم فردی مورخ بر کاغذ جاری شده که هاشم محیط مافی، که خود از مخالفان سرسخت شیخ فضل‌الله به‌شمار می‌آید، گفته است: «… چند روزی بدین منوال گذشت. آقایان (علما) دیدند که از حرکت خودشان نتیجه حاصل نکردند، بلکه اسباب بی‌اعتباری آنها در جامعه گردیده، در جلسات عدیده مشورت و مذاکره نمودند. بالاخره چنین رأی دادند که بدون وجود شیخ فضل‌الله نوری کارها پیشرفت نخواهد کرد. هر دو آقا (طباطبایی و بهبهانی) رفتند منزل شیخ پس از پذیرایی اظهار مطلب نمودند که صدارت (عین‌الدوله) نسبت به علما رفتار توهین‌آمیز می‌نماید و نسبت به ملّت با سختی و بی‌عدالتی رفتار می‌کند، ما هم بی وجود شما کارمان پیشرفت نمی‌کند در این موقع شما باید با ما همراهی نمایید که اقدامات ما به نتیجه برسد».

پس از پیوستن شیخ فضل‌الله به علمای مشروطه‌خواه، در واقعۀ مهاجرت کبری نیز، بهبهانی و طباطبایی در ادامۀ سیاست کسب حمایت و همراهی شیخ فضل‌الله، با اظهار کوچکی و اطاعت از وی، برای جلب رضایت‌خاطر او بسیار کوشیدند و حتی طباطبایی به شیخ اظهار کرد: «در تهران هر طریقی که میل شما باشد و دستور بدهید. البته خارج از امر و اجازة جناب‌عالی نخواهیم بود».

بارها درحالی‌که «شیخ فضل‌الله نوری از مجلس شورا کناره گرفت … آقای سید ‌محمد طباطبایی اکثر اوقات ایشان را به اصرار به مجلس می‌آوردند».

ایشان دارای منزلت اجتماعی خاص بودند و از منظر علم و دانش نیز بر سیدین برتری داشتند.

حسادت برای کسانی است که نسبت به حریف خویش موقعیت و منزلت اجتماعی پایین‌تری داشته باشند، درحالی‌که وضعیت شیخ براساس ده‌ها نمونه از اعتراف مخالفان سرسخت، برعکس است. پس مسئله خیلی عمیق و ارزشمند بود که شیخ جانش را بر سر آن نهاد و آن جز دفاع از اصول و ارزش‌های دینی نمی‌توانست باشد.

آقای براون در معرفی تقی‌زاده بیش از حد تعریف و تمجید و ستایش کرده است، به‌گونه‌ای که انسان فکر می‌کند خدمت‌گذارتر از وی وجود نداشته است. ادوارد براون به نقل از دوست خود، که طی نامه‌ای، او را در جریان اوضاع سیاسی ایران، به‌ویژه برگزاری جشن ملّی سالروز اعطای مشروطیت قرار داده، نوشته است: «من از دیدن تقی‌زاده مشهور که کاملاً در نزدیکی من در تریبون نشسته بود به سختی تکان خوردم. او شهرت کسب کرده که درخور استقلال بی‌باکانه و درک عالی اوست از امور سیاسی.

چیزی چنین احساس‌برانگیز و جذّاب در سیمایش هست که قابل توصیف نیست … جامه‌هایش بی‌نهایت تمیز بود، امّا نشان از فرنگی‌مآ‌بی در او دیده نمی‌شد … این نمایندگان تبریز که وطن‌پرستان صادقند، نمایندۀ جناح افراطی بودند و به نظر می‌رسد که تحت‌تأثیر ایده‌های اصلاح‌طلبان روسیه قرار داشتند» (ص ۴۹).

آقای تقی‌زاده‌ای که براون او را «وطن‌خواه صادق» می‌خواند، خود دربارة وطن‌پرستی و حمایت از منافع ملّی گفته است: «من در قضیة امضای قرارداد نفت با انگلیسی‌ها در سال ۱۹۱۳ ‘آلت فعل’ واقع شده بودم».

دکتر مصدق دربارة تقی‌زاده چنین اظهارنظر کرده است: «تاریخ عالم نشان نمی‌دهد که یکی از افراد مملکت، به وطن خود در یک معاملة شانزده بیلیون و یکصد و هشت هزارریال، ضرر زده باشد و شاید مادر روزگار، دیگر کسی را نزاید که به بیگانه چنین خدمتی بکند» (دربارة تمدید قرارداد نفت توسط تقی‌زاده).

وی در جلسة ۲۲ بهمن ۱۳۲۲ گفته است: «آقای تقی‌زاده از ابتدای مشروطیت تاکنون وارد هر معرکه‌ای شده‌اند تحت‌تأثیر عوامل خارجی بوده‌اند. توسل و تحصن ایشان در انقلاب مشروطیت به یک سفارتخانه‌ای که در آن روزگار مصلحت سیاسی خویش را در آن می‌دید و از مشروطه‌طلبان حمایت کرده و با محمدعلی‌شاه قاجار که موازنه را فراموش کرده بود، مخالفت بکند، کسی فراموش نکرده است و شاه هم بر اثر همین خبط سیاسی تاج و تخت خود را از دست داد».

«نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت»/حامد الگار

‌رضا رمضان‌نرگسی‌ 

کتاب «نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطی» یکی از آثار دکتر حامد الگار، استاد گروه زبان‌های خاورمیانه، تاریخ و فلسفۀ اسلامی دانشگاه برکلی ایالت کالیفرنیا در امریکاست که ابوالقاسم سری آن را ترجمه کرده و در سال ۱۳۵۹ در تهران به وسیلۀ انتشارات توس، به چاپ رسیده است.

عنوان کتاب در نسخۀ ترجمه‌شده به صورت «نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت» ذکر شده و مترجم ذیل آن، عنوان اصلی کتاب، «یعنی دین و دولت در ایران» را نیز آورده است. عنوان ترجمه‌شدۀ کتاب در نسخۀ لاتین آن وجود ندارد و مترجم به صلاحدید خود، این عنوان را برای کتاب انتخاب کرده است.

این نویسنده در کتاب خود، خواسته و ناخواسته بعضی از حقایق تاریخی را کتمان، یا واژگونه معرفی کرده است. آنچه در ادامه مدنظر قرار گرفته نشان دادن تلاش نویسنده برای تخریب جایگاه روحانیان در تاریخ ایران و به‌ویژه نهضت مشروطیت است.

الگار سهم‌ علما را در روی دادن انقلاب‌ مشروطه‌ بسیار مهم، اساسی‌ و بزرگ‌ دانسته، اما دربارۀ انگیزۀ آنها از شرکت در این انقلاب تشکیک‌ کرده و کوشیده است آن را به‌ هیجان‌ علیه‌ دولت‌ به‌ خاطر توهین‌هایی‌ که‌ به‌ علما ــ در مسئلۀ‌ نوز بلژیکی‌ (صص‌ ۳۳۶ و ۳۳۷)،‌ به‌ چوب‌ بستن‌ عالم‌ کرمان‌ و تبعیدش‌ به‌ مشهد (ص‌ ۳۳۹) و بازرگانان‌ قند (ص‌ ۳۴۲) ــ شد‌ و همچنین‌ به‌ رقابت‌ میان‌ خودشان، (صص‌ ۲۴۰ و ۲۴۱) و قتل‌ سیدعبدالمجید و … نسبت‌ دهد.

او در پی این‌ است که‌ انگیزۀ عدالت‌خواهی‌ علما و دفاع‌ از مظلوم‌ را ندیده‌ بگیرد‌ یا بسیار کم‌رنگ‌ جلوه‌ دهد؛ برای‌ نمونه، دربارۀ سید عبدالله‌ بهبهانی‌ گفته است: «ظاهراً عبدالله‌ بهبهانی‌ دست‌ کم‌ در آغاز به‌ خاطر خصومت‌ شخصی‌اش‌ با عین‌الدوله‌ به‌ فعالیت‌ پرداخته‌ است» (صص‌ ۳۵۲ و ۳۵۳). حتی‌ کوشیده است طرح‌ مسئلۀ‌ عدالتخانه‌ از سوی‌ علما را زیر سؤال‌ ببرد. او گفته است: «انجمن‌های‌ مخفی‌ که‌ برای‌ تأسیس‌ رژیم‌ مشروطه‌ می‌کوشیدند بر آن‌ بودند تا با علما در شاه‌‌عبدالعظیم‌ تماس‌ برقرار کنند و برادر یحیی‌ دولت‌آبادی‌ به‌ شاه‌‌عبدالعظیم‌ می‌رود تا متن‌ تقاضانامه‌ آنان‌ را بگیرد … در متن‌ تقاضانامه‌ اشاره‌ای‌ به‌ عدالتخانه‌ نشده‌ و وی‌ به‌ عهده‌ می‌گیرد که‌ پیش‌ از آنکه‌ متن‌ را به‌ شمس‌الدین‌ بیک‌ ــ سفیر عثمانی‌ ــ برای‌ تقدیم‌ به‌ مظفرالدین‌‌‌شاه‌ بدهد؛ این‌ فقره‌ را هم‌ بیافزاید» (ص‌ ۳۴۳؛ به‌ نقل‌ از حیات‌ یحیی).

جالب‌ اینجاست‌ که‌ فقط حیات‌ یحیی‌ چنین‌ ادعایی‌ دارد، شاید یحیی‌ دولت‌آبادی‌ خواسته‌ است با نسبت‌ دادن‌ عدالت‌خواهی‌ به‌ خانوادۀ‌ خود بگوید که‌ خانوادۀ‌ او از ارکان‌ اصلی‌ و موجد مشروطه‌ بوده‌اند و در اینجا نیز جناب‌ دکتر به‌ گفتۀ یحیی‌ دولت‌آبادی‌ استناد کرده؛ چون‌ موافق‌ با فرضیۀ‌ اوست.

بر همین‌ اساس‌ است‌ که‌ هر جا دکتر، به سهم‌ علما در رهبری‌ جنبش‌ اشاره کرده کوشیده است با استفاده‌ از عباراتی‌ مانند به‌ صورت‌ ظاهر و هیجان، تا حد امکان، سهم‌ علما را کم‌رنگ‌ جلوه‌ دهد؛ «رهبری‌ جنبش‌ و هیجان، دست‌کم‌ [و] به‌ صورت‌ ظاهر با این‌ دو مرد به‌خصوص‌ سید محمد طباطبایی‌ بود» (ص۳۴۹). این موضوع در صفحۀ ۳۵ و ۳۵۱ نیز تکرار شده است.

جالب‌ اینجاست‌ که‌ وی‌ سهم‌ علمای‌ نجف‌ یا شیخ‌ فضل‌الله‌ را در نهضت‌ مشروطه‌ نادیده‌ گرفته و حتی‌ اسمی‌ از آیت‌الله‌ نائینی‌ ــ نظریه‌پرداز‌ اسلامی‌ نهضت‌ ــ به‌ میان‌ نیاورده است؛ زیرا‌ می‌دانست که به‌ هیچ‌ روی نمی‌تواند در سهم‌ علمای‌ نجف‌ تردید ایجاد کند یا چنین‌ وصله‌هایی‌ را به‌ آنها بچسباند.

افزون بر تخریب جایگاه علما، پنهان کردن مداخلۀ استعمار و به‌ویژه‌‌ انگلیس‌ در جنبش‌ مشروطه‌ نیز یکی دیگر از موضوع‌هایی است که الگار در کتاب خود مدنظر قرار داده است؛ برای مثال او دربارۀ مسئلۀ‌ بست‌نشینی‌ بازرگانان‌ در سفارت‌ انگلیس‌ گفته است: «همکاری‌ موجود بین‌ سیاست‌ انگلیس‌ و جنبش‌ مشروطه‌ به‌ منشأ این‌ تدابیر، اهمیت‌ خاص‌ می‌دهد» (ص‌ ۳۴۵)، سپس‌ یادآوری‌ کرده است که‌ «مرحوم‌ سید عبدالله‌ بهبهانی‌ با گراندف‌ ــ وابستۀ‌ سفارت‌ انگلیس‌ ــ در محل‌ ییلاقی‌ سفارت‌ واقع‌ در قلهک‌ ملاقات‌ کرده و از وی‌ تقاضای‌ کمک‌ می‌کند، اما وابستۀ‌ سفارت‌ حکومت‌ سلطنتی‌ انگلیس‌ به‌ او گفته‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ جنبشی‌ که‌ علیه‌ حکومت‌ ایران‌ باشد کمک‌ نخواهد کرد» (ص‌ ۳۸). چند نکته‌ در اینجا اهمیت‌ دارد:

نخست، شاید او خواسته‌ است چنین‌ وانمود کند که‌ علما در پی‌ جلب‌ کمک‌ خارجی‌ به‌ویژه‌ انگلیس‌ بوده‌اند و این‌ سفارت‌های‌ خارجی‌ بودند که‌ با علما همکاری‌ نمی‌کردند. البته بطلان‌ این‌ امر روشن‌تر از روز است؛ زیرا‌ در صورت‌ صحت‌ این‌ امر می‌بایست‌ در تاریخ‌ ثبت‌ می‌شد و گزارش‌ کارمند سفارت‌ انگلیس‌ نمی‌تواند دلیل‌ محکمی‌ باشد و بر فرض‌ صحت، عمل‌ خودسرانۀ یک‌ نفر از علما را نمی‌توان‌ به‌ صورت‌ یک‌ قاعدۀ‌ کلی‌ به‌ همۀ‌ آنها نسبت‌ داد. افزون‌‌بر‌این، اگر این‌ امر درست‌ باشد، چرا در مهاجرت‌ صغری،‌ برای‌ رساندن‌ درخواست‌های‌ خود به‌ مظفرالدین‌شاه‌ از سفارت‌ انگلیس‌ استفاده‌ نکردند، بلکه‌ سفارت‌ عثمانی‌ را، که‌ کشوری‌ مسلمان‌ بود، واسطه‌ قرار دادند.

دیگر اینکه‌ بر فرض‌ درستی‌ این‌ نقل، نمی‌توان‌ بست‌نشینی‌ بازرگانان‌ را مستند به‌ ملاقات‌ مرحوم‌ بهبهانی‌ با وابستۀ‌ سفارت‌ انگلیس‌ دانست؛ زیرا‌ ملاقات‌ ایشان، دلیل‌ این‌ نمی‌شود که‌ بهبهانی‌ به‌ بست‌نشینی‌ مردم‌ در سفارت‌ یک‌ دولت‌ غیرمسلمان‌ تمایل‌ داشته‌ است؛ به‌ویژه‌ با اهتمامی‌ که‌ شارع‌ مقدس‌ نسبت‌ به‌ روابط‌ مسلمانان‌ با دولت‌های‌ غیر اسلامی‌ دارد (لن‌ یجعل‌ الله‌ للکافرین‌ علی‌ المومنین‌ سبیلا).

از همه‌ مهم‌تر اینکه الگار به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ نمی‌کند که‌ همکاری‌ دولت‌ انگلیس‌ با مشروطه‌ بر چه‌ اساسی‌ بوده‌ است، چرا بازرگانان‌ متحصن‌ را پذیرفت‌ و در نخستین‌ فرصت، همین‌ گراندف‌ «پیشاپیش‌ خواسته‌های‌ بازرگانان‌ را به‌ آگاهی‌ عین‌الدوله‌ رساند» (ص‌ ۳۴۸) آیا این‌ بهترین‌ شاهد بر این‌ نیست‌ که‌ چه‌ بسا سفارت‌ انگلیس‌ خواسته‌ است با جبهه‌گیری‌ در برابر علما و دادن‌ نسبت‌ درخواست‌ کمک‌ به‌ آنان‌ و ارائۀ‌ کمک‌های‌ شایان‌ توجه‌ به‌ بازرگانان، اتحاد سنتی‌ علما و بازرگانان‌ را از بین‌ ببرد و از این‌ راه، نهضت‌ را از مسیر اصلی‌ خویش‌ منحرف‌ سازد‌ و رهبری‌ آن‌ را به‌ دست‌ انجمن‌های‌ ماسونی‌ بسپارد.

مسئلۀ‌ آخر این است که‌ الگار در تمام‌ آثار خود به‌ انحراف‌ مشروطه‌ توسط‌ انگلیس‌ هیچ‌ اشاره‌ای‌ نمی‌کند، بلکه‌ مداخلۀ‌ انگلیس‌ در مشروطه‌ را نقطۀ‌ مثبتی‌ برای‌ مشروطه‌ می‌داند.

در کل باید گفت که از نوشته‌های‌ الگار دربارۀ‌ انقلاب‌ مشروطۀ‌ ایران‌ چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ وی‌ می‌کوشد منشأ انقلاب‌ مشروطۀ‌ ایران‌ را به‌ غرب‌ نسبت‌ دهد. او برای این منظور، سهم‌ انجمن‌های‌ سر‌ی‌ فراماسونری را بیش‌ از حد پررنگ‌ کرده و حتی‌ چنین‌ وانمود نموده است که‌ علما برخلاف‌ جایگاه برتری‌ که‌ داشتند، ناخواسته‌ به‌ آنها خدمت‌ می‌کردند.

الگار همین‌ پروسه‌ را دربارۀ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ نیز دنبال‌ کرده‌ است.

«مشروطۀ ایرانی»/ماشاءالله آجودانی

امیرهوشنگ خسروبیگی

نویسنده با استفاده از عنوان «مشروطۀ ایرانی» این پرسش را مطرح کرده است که چرا مشروطه ایرانی شد؟ این در حالی است که ایرانی شدن مشروطه باید ارزشمند تلقی شود؛ اگر مشروطه ایرانی نمی‌شد و با همان مفاهیم غربی در ایران اجرا می‌گشت، جای تعجب داشت؛ زیرا تاریخ ایران نشان داده است که اغلب پدیده‌های خارجی در ایران با فرهنگ و تمدن بومی سازگار شده‌اند. به همین دلیل عنوان «مشروطۀ ایرانی» باید بار مثبت داشته باشد؛ درواقع ایرانی شدن مشروطه مثبت است نه منفی. این در حالی است که نویسندۀ این کتاب، بر آن ایراد گرفته و آن را بن‌بست حرکت مشروطه تلقی کرده ‌است. این دیدگاه شاید از آنجا ناشی شده باشد که وی ساختارهای مشروطۀ اجراشده در سرزمین‌های غربی را الگو دانسته و براساس آن، نوع اجرای مشروطه در ایران را با همان قالب ارزیابی کرده است که صحیح نیست.

در یک ارزیابی کلّی برخلاف دیدگاه‌هایی که کتاب «مشروطۀ ایرانی» را تحولی در تاریخ‌نگاری فارسی تلقی کرده‌اند، این کتاب مجموعه‌ای از شخصیت‌نگاری‌های تاریخ معاصر ایران بدون ارائۀ تحلیلی منسجم از انقلاب مشروطیت است. افزون‌بر‌این در نگارش این کتاب، ارزیابی بی‌طرفانه در بررسی شخصیت‌های تاریخی مشروطیت لحاظ نگردیده، حتی عنوان‌هایی که نویسنده در تیتر فصول در مورد شخصیت‌ها به‌کار برده نشان‌دهندۀ این موضوع است.

آوردن مستندات و نقل قول‌ها در کتاب کار مثبت و خوبی است؛ زیرا نشان‌ می‌دهد نویسنده کوشیده است دیدگاه‌های خود را مستند ارائه دهد، ولی به کار بردن نقل قول در مواردی خواننده را با ابهام مواجه می‌سازد. از سوی دیگر کاربرد مکرر نقل‌قول‌ها یا اشعار، خواننده را در برداشت سریع و صحیح نظر نویسنده دچار مشکل می‌کند.