تبار شناسي ادبيات پيش از مشروطه - ادبيات بيدارگر، نقاد و نهيب زن

ناقدان ادبيات بي داغ و بي درد 

گقتمان ادب سياسي ايران در اوايل حكومت سلسله قاجار، پيكري بي رمق و فسرده بود كه نه حرفي براي گفتن داشت، نه گوشي براي شنيدن و نه اميدي به ماندن! نه چهره برجسته اي و نه فرياد رسايي! و اين در حالي بود كه جامعه ايران چو مرغي نيم بسمل در گوشه اي جان مي كند. در آتش استبداد مي تافت و بر مي تافت! 


جامعه اي غرق در خرافات و موهومات، اسير پنجه سنتهايي ناسالم سياسي، ظلم و ستم و    بي عدالتي و به سرعت در سير قهقرايي! و اديبان ما اغلب عامل مشروعيت بخش و بازيگر نقش ايدئولوژيك! همپا و همصدا با فرخي، عنصري، عسجدي و انوري و صد البته مفلوكتر! چون ممدوحانشان مفلوكتر بودند! اينان همان بودند كه خود «انوري» آن شاعر مديحه گو، در وصفشان چنين گفته است: 


اي برادر بشنوي رمزي زشعر و شاعري      تا زما مشتي گدا كس را به مردم نشمري      


دشمن جان من آمد شعر، چندين پرورم      اي مسلمانان فغان از دست دشمن پروري      


شعر داني چيست؟ دور از روي تو حيض الرجال      قاليش گو خواه كيوان باش و خواهي مشتري 


گر مرا از شاعري حاصل همين عار است و بس      موجب توبه است و جاي آنكه دفتر بستري1 


     و سنايي غزنوي، آنان را چنين توصيف مي كند: 


ابلهي را خدايگان خوانند      آب خود مي برند و نادانند 


روز و شب در ركاب سفله دوان      همچو سگ خواستار لقمه نان2 


     بيداردلان دوران قاجار، نخست اين گونه اديبان و ادبيات را به باد انتقاد گرفتند. ميرزا فتحعلي آخوندزاده در مورد شعر اين دوره مي گويد: 


     در ايران نمي دانند «پوئزي» چگونه بايد باشد. هرگونه منظومه لغوي را شعر مي خوانند، چنان مي پندارند كه پوئز {كذا} عبارت است از نظم كردن چند الفاظ3 بي معني در يك وزن معين و قافيه دادن به آخر آنها. در وصف محبوبان «با صفات غير واقع» يا در وصف بهار و خزان «با تشبيهات غير طبيعي». از متاخرين، ديوان قاآني از اين گونه مزخرفات مشحون است.4 


     از سوي ديگر ميرزا آقاخان كرماني كه معتقد بود: «آتش زنه نور خرد جز سخن ديگر نتواند بود»5، در مورد مرده ريگ شعرا مي نويسد: 


… تاكنون از آثار ادبا و شعراي ما چه نوع تاثيري به عرصه ظهور رسيده  …؟ آنچه مبالغه و اغراق گفته اند نتيجه آن مركوز داشتن دروغ در طبايع ساده مردم بوده است. آنچه مدح و مداهنه       كرده اند، نتيجه آن تشويق وزراء و ملوك به انواع رذايل و سفاهت شده است … شعراي فرنگستان انواع اين نوع شعرها {مدح و غنا و غزل} را گفته اند و مي گويند ولي چنان شعر و شاعري را تحت ترتيبات صحيحه آورده اند … كه جز تنوير افكار و رفع خرافات و بصير ساختن خواطر و تنبيه نفوس به فضايل و ردع و زجر قلوب از رذايل و عبرت و غيرت و حب وطن و ملت تاثير ديگري بر اشعار ايشان مترتب نيست … تنها كسي را كه ادباي فرنگ مي ستايند، همان فردوسي توسي است …6 


     ميرزا آقاخان كرماني شعر مي سرود و اميدوار بود كه سروده هايش روشنگر و موثر باشد. وي، شعر زير را خطاب به ناصرالدين شاه سروده است: 


بترس از جهان جوي ايران خداي      كه بعد از تو خيزند مردم به پاي 


بنالند از دست جور و ستم      بگويند با ناله زير و بم 


كه ايزد همي تا جهان آفريد      كسي زين نشان شهرياري نديد 


كه جز كشتن و بستن و درد و رنج      گرفتن هم از كهتران مال و گنج 


ندانست و آزرم كس را نداشت      همي اين بر آن، آن برين برگماشت 


…………………. 


به كار رعيت نپرداخت هيچ      پرستيد گه گربه گاهي «مليچ» 


درين مدت سال پنجاه باز      كه بر تخت مي زيست با عز و ناز 


همه جان مردم از او شد غمي      به هر شعبه از ملك آمد كمي 


خزينه تهي گشت و ملت گدا      زبيداد او دست ها بر خدا 


همه ملك ايران از او شد به باد      به خاك آمد آن افسر كيقباد7 


     زين العابدين مراغه اي صاحب كتاب ابراهيم بيك در انتقاد از شاعران و نويسندگان چنين نوشته است: 


     در ايران يك نفر نديدم بدين خيال كه عيوب دولت و ملت را به قلم آورد آن كه شعرايند خاك بر سرشان تمام حواس و خيال آنها منحصر بر اين است كه يك نفر فرعون صفت نمرودروش را تعريف نموده، يك راس يابوي لنگ بگيرند …8 


     عبدالرحيم طالبوف نيز در گفتگويي با يك مخاطب فرضي، چندين عامل را سبب ويراني ايران دانسته و چنين نوشته است: 


     يكي مي گفت تربيت و ادبيات ما، مخرب اركان شرم طبيعي و آزرم بشري ما شد. اطفال ما از بزرگان خود جز مي زنم، مي بندم، پدرش مي سوزانم و هزار فحش و ساير نامربوطات ديگر    نمي شنوند و از معلمين نتراشيده در مكاتب، باب هشت در عشق و جواني چنانكه افتد و داني يا حكايت قاضي همدان … و از اين قبيل اشعار، مديحه قاآني درتعريف محمدشاه ثاني، سرداريه و قصايد يغما و هزار بي ادبيهاي ديگر ياد مي گيرند.9 


     در اوخر دوران ناصري، رساله اي به صورت گفتگو بوسيله نويسنده اي نامعلوم نوشته شد. اين 


رساله، مناظره ايي است بين «ي» سنت گرا و «ق» فرنگي مآب. اين دو در مورد مسائل مختلف بحث مي كنند، از بي هويتي گرفته تا خرافات و تا عقب ماندگي، فقر، جهل، پليتيك، هندسه، جغرافيا، خط و سرانجام كار به شعر و ادبيات هم مي كشد. «ق» مي گويد: 


     ادبيات ايران خالي از محتوا است. همه چيز بر پايه تملق است و الفاظي چون آنجنابها و فدايت شوم ها، به عرض مي رساندها و رقيمه كريمه و بي خبر از دوري فيض حضور و اين قبيل حرفهاي بي مايه، جاي كلام واقعي را گرفته است. اشعار هم از محتوا خالي است؛ شعرا يا به دنبال قافيه اند و يا به دنبال يوسف و چاه زنخدان و پروانه و شمع و جام جم، و چوگان زلف و چاه زنخدان هم كه نباشد وصف بهار است و مدح ممدوح ….10 


     سيد جمال الدين اسدآبادي نيز در نقد شاعران روزگار و يادآوري مسئوليت آنان چنين گفته است: 


     شعر با لطيف ترين احساسات بشري سر و كار دارد و كلام شاعر دلنشين ترين كلام هاست ولي شعر فقط تقليد از سبك گذشتگان و كنار هم چيدن لفظ ها و تشبيهات زيبا نيست؛ سخن شاعر بايد مردم را به سوي خوشبختي و ترقي و خلق نيك راهنمايي كند.11 


  


عوامل موثر در پيدايي گفتمان معترض 

     آن ادبيات سرگرم كننده پيشاهنگاني داشت چون فتحعليشاه صبا (ملك الشعرا، متوفي 1238 ه. ق.) كه «شهنشاه نامه» اي در مدح ممدوح منحطي چون فتحعليشاه سرود و خواست او را بر جاي «رستم» شاهنامه بنشاند! يا ميرزا حبيب قاآني (1222ـ 1270 ه. ق) كه ميرزا آقاخان كرماني وقتي به نام او مي رسد كه: «براي قحبه پتياره اي بيش از 20 قصيده سروده و او را در حد مريم عذرا بالا برده»12، از خشم كف بر لب مي آورد! همين قاآني، روزي در مدح حاجي ميرزا آقاسي صدر اعظم نه چندان كاردان محمدشاه سرود: 


ملكي هست در لباس بشر      اين خلايق نه لايق بشر است 


     و چون خورشيد بخت حاجي ميرزا آقاسي غروب كرد، چكامه اي بلند در ذم وي و مدح ميرزا تقي خان سرود كه بيت زير از آن منظومه است: 


به جاي ظالمي شقي، نشسته عالمي تقي      كه مومنان متقي كنند افتخارها13 


     قاآني مصداق بارز آن شاعراني است كه ذوق و ادب و هنر را وسيله مدح قرار مي دهند و سر در آخور اقتصاد دارند و فقط به جيره و مواجب دل خوش مي كنند! 


     سعدي به ممدوحان هشدار مي دهد كه «غرور مداحان» را نخرند، زيرا كلامشان، كالايي فروختني بيش نيست: 


الا تا نشنوي مدح سخنگوي      كه اندك مايه نفعي از تو دارد 


كه گر روزي مرادش برنياري      دو صد چندان عيوبت بر شمارد14 


     اين ادبيات نه قادر بود كه موجي برانگيزد، نه خواب خفته اي را دست كم «آشفته و آشفته تر» سازد تا چه رسد به اينكه بيدارگر و درمانگر باشد؛ گويي در انتظار «دم عيسي صبح» نشسته بود! آن شب چه دير ماند و ماه مراد چه دير از افق طلوع كرد، اما سرانجام «برآمد». عواملي چند، دست به دست هم داد و گفتمان ادبيات سياسي و معترض را در پايان سده سيزدهم هجري پديد آورد: تحولات اجتماعي، ناكاميهاي نظامي، فقر و عقب ماندگي، وزش و جهش موجهايي مدرنيستي و تحولات برون مرزي. اين عوامل، همگي به هم وابسته بود. به عنوان نمونه ورود فرهنگ غربي به ايران به شكستهاي نظامي ارتباط داشت و ورود مدرنيسم به غرب گرايي متصل مي شد. فقر و جهل و سنتهاي ناسالم سياسي، زمين جگر سوخته اي آفريده بود كه تشنه باران خردگرايي و تعقل بود و همه اين عوامل به ظهور گفتماني مدرن انجاميد. 


  


1.        شكست از روسيه 


     شايد در اين ميان، عوامل سياسي بيشترين تاثير راداشتند و از همه مهم تر، جنگها و ناكاميهاي پي در پي و تن دادن به پيمانهاي خفت بار: شكست مرو در 1274 ه. ق، جدا شدن هرات در 1273 ه. ق، جدا شدن قسمتي از بلوچستان در 1280 ه. ق، بسته شدن پيمان گلستان و تركمانچاي در سالهاي 1343‌ـ 1328 ه. ق. 


     دو پيمان اخير كه در پي جنگهاي ايران و روسيه بسته شده بود، ضربه مرگباري به دنبال داشت: 


     «جنگهاي ايران و روس هم تكاني به روح ايراني داد و هم باب مراوده را بين ايران و دنياي صتعني غرب گشود. در اثناي اين جنگ و بعد از آن بود كه پاي انگليسي ها و روسها به ايران باز شد.»15 


     مسخره آن است كه در پايان آن جنگهاي ذلت بار، فتحعليشاه و اطرافيان و درباريان تن پرور بي خبر، همچنان از دور رجز خواني مي كردند: 


     فتحعليشاه در پايان جنگ، بر تخت جلوس كرده و در حالي كه به دو متكاي مرواريددوز تكيه داده بود، درياي غضبش به جوش آمد و روي دو كنده زانو نشست و شمشير خود را به اندازه يك وجب از نيام كشيد و اين شعر را كه زاده افكار خودش بود سرود: 


كشم شمشير مينايي كه شير بيشه بگريزد؟!      زنم بر فرق «پاسكويچ» كه دود از پطر برخيزد؟!16 


     و اطرافيان به التماس، او را از اين كار بر حذر داشتند! چون مي گفتند كه برق شمشير او دنيا را زير و رو مي كند؟! 


     به دنبال اين شكست ها، نزديكي به غرب به عنوان يك ضرورت مطرح شد و غربيان نيز در صدد برآمدند امتيازهايي در ايران به دست آورند. 


  


2.        دادن امتياز به خارجي ها 


     نخستين امتياز مهمي كه آثار ويژه اي داشت، امتياز خطوط تلگراف بود كه به انگليسي ها داده شد. «در سالهاي بعد همين تلگراف يكي از سلاحهاي مهم قيام گرديد زيرا شهرهاي ايران را با يكديگر و با شهرهاي مهم زيارتي شيعه در عراق در تماس دايم نگاه داشت».17 


     نام اين امتيازها به شرح زير است: 


     * امتياز رويتر در 1289 ه. ق. 


     * اجازه تاسيس بانك شاهي در 1307 ه. ق به جبران زيان رويتر. 


     * امتياز كشتي راني در كارون در 1306 ه. ق. 


     * امتياز خريد و فروش تنباكو به شركت انگليسي در 1309 ه. ق. 


     * امتياز صيد ماهي در خزر در 1306 ه. ق. 


     * اجازه تاسيس بانك استقراضي در 1308 ه. ق. 


     * امتياز بهره برداري از جنگل به يونانيان در 1316 ه. ق. 


     * امتياز استخراج نفت به دارسي در 1319 ه. ق. 


     بدترين و سخت ترين امتياز، دريافت قرض بود، كه نخستين آن در 1310 ه. ق. به مبلغ پانصد هزار ليره انگليس از بانك شاهي گرفته شد. در سال 1318 ه. ق. قرضه اي از روسها به مبلغ 22/5 ميليون روبل دريافت شد و در مقابل، آنان امتياز درآمد گمرك شمال را گرفتند … در 1320 ه. ق قرضه ديگري به مبلغ 10 ميليون روبل از روسها دريافت شد.18 


     اديب الممالك فراهاني در واكنش به همين امتيازها و قرضه ها چنين سروده است: 


اي رسول هاشمي بردار سر اسلام را بين      نالد از عيسي زسويي و از حواريون زيك سو 


باد از جايي خرابم مي كند باران زجايي      كنت از سويي كبابم مب كند بارون ز يك سو 


اي دريغا رفت آن قصري كه بود اندر كنارش      دامن قلزم زسويي ساحل جيحون زيك سو 


گرفشانم زنده رود از ديده جا دارد كه دارم      غصه اهواز از سويي، غم كارون زيك سو 


گردمان ديواري از بدبختي و غفلت كشيده      فقر بي پايان زسويي قرض 30 ميليون زيك سو! 


ترسم اي ايرانيان تورانيان را قسمت افتد      تخت كيخسرو زسويي تاج افريدون زيك سو19 


  


3.        وخامت اوضاع اقتصادي 


     در مورد اوضاع اقتصادي ايران در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، «لرد كرزن» چنين نوشته است: 


     تشديد فلاكت روستائيان كار را به فروش كودكان روستايي كشاند. فروش كودكان خردسال و 


حتي روستائيان جوان براي پرداخت ماليات در ايالات لرستان، سيستان، خراسان و كرمان امري كاملا عادي بوده است. روستائيان بلوچستان جز پوست هندوانه چيز ديگري براي رفع گرسنگي نداشتند … رعاياي املاك دولتي در سيستان و بلوچستان از گرسنگي و پريشاني علف مي خوردند و لوت و عور مثل حيوانات زندگي مي كردند.20 


     اقتصاد بسته و غير تجاري كهن ايران تا حدود زيادي «ناشي از سلطه سياسي و نظامي جوامع ايلي بر اجتماعات شهري و روستايي بود، زيرا از يك سو مانع رشد توليدات كشاورزي و سبب كندي جريان آن به شهرها مي شد و از سوي ديگر محدوديت هايي براي رشد و توسعه سرمايه داري … فراهم مي ساخت.»21 


     آن اقتصاد از دو سو در معرض فشار بود. از سويي قادر به تامين نيازهاي داخلي نبود و از سوي ديگر دگرگوني هاي نظام مبادله اي بين المللي، به چنين اقتصادي اجازه دوام نمي داد. قرن سيزدهم هجري براي اقتصاد اجازه دوام نمي داد. قرن سيزدهم هجري براي اقتصاد ايران عصر تكان، تحول و تزلزلي بود كه تا آن زمان سابقه نداشت: 


     «در قرون سيزدهم / نوزدهم كه زمان ظهور عواملي چون رقابت امپراتوريها، تجارت آزاد، تكنولوژي جديد، دموكراسي سياسي و غيره بود، اقتصاد ايران، همانند سياست آن ناگزير از «تعادل» خارج شد … 


     سقوط سريع بهاي نقره در سه دهه آخر قرن نوزدهم ميلادي همچون بلايي آسماني، كسري پرداختها و تورم را تشديد كرد.»22 نياز بازار جهاني به برخي از مواد خام از سويي و به دست آوردن بازار فروش كالاهاي صنعتي بويژه بوسيله همسايه شمالي و مهمان ناخوانده جنوبي! اقتصاد ايران را به سوي تحول مي كشايند. سرمايه داران روسي و انگيسي دست به رقابت آشكار و پنهان براي تسلط بر اقتصاد ايران زدند. 


     در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، شركتهاي زير در ايران سرمايه گذاري كرده بودند: 


«1. كمپاني سلطنتي ايران و انگليس 


2. موسسه بهره برداري از سرمايه در ايران 


3. سنديكاي آسيايي انگليس 


4.        كمپاني ايران و فرانسه 


5.        بخت آزماييهاي دولتي 


6.        بانك شاهنشاهي ايران 


7.        موسسه حقوق استخراج معادن بانك ايران 


8.        موسسه شاهنشاهي دخانيات ايران 


9.        شركت استخراج اوليه 


10.      شركت نفت بختياري 


11.      شركت نفت ايران و انگليس»23 


     در همين سالها بود كه ناصرالدين شاه به نخستين سفر اروپايي خود رفت. به هنگام اقامت وي در لندن، نهضت جديد كارگران كشاورزي انگلستان، از اوضاع زندگي در ايران انتقاد كرد.      نمونه اش تصنيفي است كه خطاب به شاه ايران سروده بودند و به صورت دسته جمعي           مي خواندند: 


«پادشاه مستبد سرزمين بردگان   شاه شاه! 


آنجا كه اراده او قانون است و اجراي آن به دست شاه شاه! 


آنجا كه كثافت و بيماري و قحطي و فساد 


براي او اهميتي ندارد زيرا همه مطيع او هستند 


و او را با الماسهاي درخشان و شاد مي پوشانند      شاه شاه 


پس هر چه زودتر به ايران برگرد      شاه شاه 


و به جاي زياده روي و خوشگذراني و راحت طلبي شاه شاه 


برو به ايراني هاي بيچاره بگو كه اگر مي خواهند آزاد گردند، بايد با تمام وجود متحد شوند و همه موانع را از پيش پاي خود بردارند      حتي اگر تو باشي      شاه شاه»24 


     اوضاع نابسامان اقتصادي و سياسي داخلي، اثري غير قابل انكار بر شكل گيري گفتمان سياسي ايران نهاد. ميرزا آقاخان كرماني در نمايشنامه «سوسمار الدوله»، شوربختي و تيره روزي ايرانيان را به صحنه آورد. 


     اين نمايشنامه: «تراژدي دردناكي است از فساد و استبداد سيستم دولتي شرقي و استبداد آسيايي، غارت روستائيان، وضع مالياتهاي كمرشكن، غارت سرمايه داري تجاري، نبود امنيت، بريدن گوش و دماغ، ضبط املاك خرده مالكان، گرسنگي و احتكار، قحطي و بيماري.»25 


     همين ميرزا آقاخان، پريشاني و نگراني خود را از اوضاع ايران اين گونه آورده است: 


     اي ايران! زمين مينو قرين! 


     تو حالا همه خراب، شهرهاي آباد تو يكسره ويران 


     اين ملت تو است، جاهل و نادان. همه گداي لاابالي. از تمام ترقيات علم مهجور، از حظوظ آدميت و حقوق بشريت محروم، به هر ستمي گرفتار و به زندگي خود اسف مي خورند … 26 


     جاي پاي روشن اوضاع اقتصادي بر گفتمان ادبي را به زيباترين شكل در «سياحتنامه ابراهيم بيك» مي بينيم. قهرمان رمان خطاب به شاعران كهن مي گويد: 


     امروز بازار زلف و سنبل و كاكل كساد است. كمان ابرو شكسته و چشمان آهو از بيم آن رسته است. به جاي خال لب از زغال معدن بايد سخن گفت. از قامت چون سرو سخن كوتاه كن، از درختان گردو و كاج جنگل مازندران حديث كن. از دامن سيمين بر آن دست بكش و بر سينه معادن نقره و آهن بياويز. بساط عيش را برچين، دستگاه قالي بافي وطن را پهن كن. امروز استماع سوت راه آهن در كار است نه نواي بلبل گلزار. حكايت شمع و پروانه كهنه شد، از ايجاد كارخانه شمع سازي سخن ساز كن. صحبت شيرين لبان را به دردمندان واگذار؛ سرودي از چغندر آغاز كن كه مايه شكر است. از لوازم آبادي وطن ترانه بساز.27 


  


4. تاثيرات ادبيات مجاور 


     * (الف) ادبيات عرب 


     «من در شعر خويش تمام تابعيت هاي جهان را حمل مي كنم و به يك دولت وابسته ام و آن دولت انسان است.»28 


                                                               «نزارقباني ـ سوريه ـ 1923» 


     گفتمان ادبي برون از مرزهاي ايران كه شامل ادبيات كشورهاي همسايه و نيز ادبيات اروپايي است، بر ادبيات ايران اثر گذاشت. اين مساله، مطالعه تطبيقي را ضرورت مي بخشد. 


     «ادب تطبيقي عبارت است از تحقيق در باب روابط و مناسبات بين ادبيات ملل و اقوام مختلف جهان … شايد بتوان گفت كه در ادب تطبيقي آنچه موردنظر محقق ونقاد است، نفس اثر ادبي نيست بلكه تحقيق در كيفيت تجلي و انعكاسي است كه اثر ادبي قومي در ادب قوم ديگر پيدا    مي كند.»29 


     در اين ميان، بين آثار و افكار عثمانيان، مصريان و ايرانيان وجوه تشابه و هماننديهايي مي توان يافت زيرا در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم با وجود تفاوتهايي بسيار: «بيداري ملي در ميان همه اين ملل ناشي از انتقاد كمابيش همسان از نظام سياسي موجود و هواخواهي از استقرار يك نظام قانون يا مشروطه … بود»30 


     «اگر آثار نويسندگان ايراني و عرب را در قرن سيزدهم هجري با هم مقاييسه كنيم، مي بينيم كه هر دو گروه تا چه پايه درباره مسائل مهم اجتماعي و سياسي ملتهاي خويش بينشهايي يكسان داشته اند. هر دو گروه پيشرفت هاي غرب را در زمينه هاي گوناگون مادي و معنوي مي ستودند و چاره رفع واماندگي ملت هاي خود را در تقليد يا اقتباس از راه و روش غرب خواه در زمينه سياست يا اقتصاد يا علوم يا فنون نظامي مي دانستند. هر دو با خودسري فرمانروايان مخالفت     مي كردند و حكومت قانون و نظام نمايندگي را بهترين شيوه كشورداري مي شمردند. هر دو از چيرگي خرافات بر ذهن مسلمانان ناخشنود بودند و در آشنايي مردم خويش با دانشهاي نو        مي كوشيدند.»31  


     رابطه مصريان و به طور كلي مسلمانان عرب با ايرانيان در آن روزگار، رابطه اي يكسو نبود، بلكه بين آنان نوعي تعاطي فكري برقرار بود. اگر كواكبي و «طبايع الاستبدادش» در ايران موثر بود، سيد جمال الدين اسد آبادي و «عروه الوثقي» هم در مصر تاثير چشمگيري داشت. 


     هر چند كه به نظر مي رسد آنان بيش از ما و پيش از ما در بيداري و بيدارسازي كوشيده اند: 


     هنگامي كه به آثار اسلامي عرب در اين صد ساله اخير مي نگريم متوجه مي شويم كه آنان بيشتر از ما به اهميت موضوع {گفتمان ادبي} پي بردند و در آن باره كار كردند. امروز آنچه را جهان عرب بنام فرهنگ اسلام عرضه مي كند با آنچه ما عرضه مي كنيم قابل قياس نيست … 32  


     در هر حال اعراب به دلايلي چند، موثرتر از ايرانيان عمل كردند؛ همچنان كه در مورد سيد جمال الدين اسد آبادي نشان دادند. وي كه در كشور خويش غريب بود، در مصر با استقبالي گرم مواجه شد. هشت سال تمام مصريان از قلم و كلام و كمال او سود جستند و ما در سايه حكومت قرون وسطايي ناصرالدين شاه، فقط گاهي از دور، قبسي از آتش افكارش بر مي گرفتيم.33 و مصداق سخن حكيم سنايي شديم كه: 


     «گرفته چينيان احرام و مكي خفته در بطحا!» 


     واقعيت اين است كه از داخل ايران، انديشه اي و اثري بيرون نمي تراويد، ولي ايرانيان مقيم آن سوي مرزها و از جمله مصر، در آن كشورها فعاليت مي كردند و از دل خود به هر دو سوي مرز نور مي پاشيدند: 


     در سده 19 به ويژه در نيمه دوم آن ايرانيان بسياري در مصر زندگي مي كردند و از نزديك شاهد اين تغييرات نو بودند. در دهه آخر سده 19 تني چند از روشنفكران ايراني در قاهره         مي زيستند و به چاپ و نشر روزنامه هاي فارسي مانند حكمت (1892)، ثريا (1898) و پرورش (1900) سرگرم بودند. اين روزنامه ها چنان موثر واقع شدند و مورد توجه روشنفكران و افراد باسواد ايران قرار گرفتند كه ورودشان به ايران به وسيله شاه و دولت منع گرديد.34 


     اما در بين مصرياني كه بر گفتمان ايرانيان اثر گذاشتند، مي توان از متفكران زير نام برد: 


1. رفاعه، رافع الطهطاوي (1390 ـ 1316 = 1873 ـ 1801) از مردان ادب و فرهنگ مصر. 


2. يعقوب بن رفائيل صنوع، از مريدان سيد جمال و يكي از محبوبترين روزنامه نگاران مصري. 


3. طه حسين (متولد 1889) 


4. محمد عبده (متولد 1849) 


5. عبدالرحمن كواكبي (متولد 1854) 


6. مصطفي كامل (متولد 1874).35 


  


نمونه اي از آراي كواكبي 

     مستبد را ترس از علم لغت نباشد و از زبان آوري بيم ننمايد ماداميكه در پس زبان آوري حكمت شجاع انگيزي نباشد كه رايت ها بر افرازد يا سحر بياني كه كه لشگرها بگشايد. گه او خود آگاه است كه روزگار از امثال كميت36 و حسان37 شاعر زادن بخل ورزد كه با اشعار خويش جنگها بر انگيزد و لشكرها حركت دهند.38 


     همزمان با مصر، تركيه نيز كانون ديگري براي اشاعه افكار نو بود؛ هر چند در اين دوره متفكراني همرديف با متفكران مصري در آن كشور وجود نداشتند، اما كارهايي كه در آن كشور صورت مي گرفت، از جمله جنبش تنظيمات و صدور فرمان معروف «خط شريف گلخانه»، بر افكار ايرانيان مقيم آن سامان اثر نهاد، همچنان كه بر انديشه هاي ميرزا تقي خان اميركبير در ماموريت و اقامت چهار ساله اش در ارزنه الروم بي تاثير نبود.39 


     گذشته از آن، تركيه شايد بيش از مصر محل اقامت و سكونت ايرانيان وطن پرست بود، چنانكه بيشتر متفكران آن روز ايران، دست كم چند سالي را در آن ديار گذرانده بودند. 


     شكي نيست كه انديشه هاي اصلاح طلبانه در مصر، در تركيه و همچنين در ايران ريشه در غرب داشت كه يك چند از شرق فاصله نداشت و مي شد بين اين دو نيم كره وجوه تشابهي پيدا كرد. «وجوه تشابهي كه تا پايان قرون وسطي بين شرق و غرب وجود دارد، اندك نيست، دليل آن نيز روشن است: تشابه ساختار نظام اجتماعي، سير تحولات فرهنگي، شيوه زندگي و نحوه انديشه انسان ….. 


     {ليكن} در نيمه نخست سده گذشته دوره اي نوين آغاز مي شود. به اين صورت كه غرب در اثر پيشرفت هاي صنعتي خود تحولاتي را در شرق پديد مي آورد كه بي سابقه است.»40 


  


     * (ب) ادبيات غرب 


     اگرچه عدالت، آزادي، برابري، رفاه، به زيستي و برخورداري از حقوق، ميوه هاي سرزمين خاصي نيستند ولي شكي نيست كه اين مفاهيم و مصاديق آن چندان براي ايرانيان «آشنا» نبوده است. پس مي توان گفت كه ظهور انديشه هاي ليبرالي تا حدي محصول تازه غرب بود كه در واپسين سالهاي قرن نوزدهم در ميان بعضي از روشن انديشان ايراني طرفداراني پيدا كرده بود. اين افراد اغلب كساني بودند كه به گونه اي با خارج از مرزهايي ايران در تماس بودند يا از طريق تركيه و روسيه و هندوستان يا از طريق نمايندگيها، كنسولگريها و نهادهاي سياسي ايراني در خارج و گاهي نمايندگيهاي خارجي در داخل كشور. 


     در حوزه شعر، بعضي از گويندگان «سبك هندي»41 كه تقريبا از قرن دهم مستقيما با هندوستان مراوده داشتند، زودتر از ديگران در معرض وزش نسيم افكار ليبرالي قرار گرفتند: 


     ترقي خواهان ايران از اواخر دوره صفوي تا حدي با شيوه هاي تفكر و نظم اجتماعي اروپايي و طرز زندگي غرب آشنا شده بودند. برخي از آنها از طريق هند با اين نوع زندگي آشنايي يافته بودند. شايد يكي از نخستين افرادي كه به اين مقوله توجه كرده بود، حزين لاهيجي (1103 ـ 1180 ه. ق) باشد كه شاعري مبرز از اواخر دوره صفوي به شمار مي رود. او در يكي از آثار خود به طرز حكومت و شيوه زندگي اروپائيان و محاسن آن بذل توجه كرده و مي نويسد: شايد تنها راه اصلاح امور ايران در اين باشد كه آنرا بر اساس شيوه هاي غربيان سر و سامان بخشند. چندي بعد در همان زمان عبداللطيف شوشتري در «تحفه العالم» توصيفات چندي از زندگي مردم انگلستان عرضه كرد كه نشانگر آشنايي او با حكومت قانون در اين كشور بود. او اثر خود را در اوايل دوره قاجار تاليف كرد و در هند منتشر ساخت. بحث او در خصوص فراماسونري و برابري همه در مقابل قانون، جالب توجه است.42 


     اما به دلايل مختلف در دوره ناصرالدين شاه قاجار اقتباس از خارجيها به گونه چشمگيري بالا گرفت و اصطلاحات خارجي كم و بيش كاربرد دقيقتري پيدا كرد؛ هر چند برداشت ايرانيان و اروپاييان از اين واژه ها يكسان نيست و خاستگاه واحدي ندارد و منظور و مراد يكساني را هم  نمي رساند: 


     از نخستين سالهاي سلطنت ناصرالدين شاه، طرفداري از انديشه ها و روشهاي سياسي ليبرال غربي آغاز شد … رشد انديشه هاي ليبرال در ميان روشنفكران ايراني بيشتر از بيدار شدن احساسهاي ملي گرايانه ناشي مي شد تا اشتياق محض به فلسفه ليبرال غربي. ايرانيان بيشتر به قدرت نظامي و دست آوردهاي مادي كشورهاي غرب به ويژه كشورهاي داراي نظام مشروطه رشك مي بردند تا به آزادي فردي در غرب.43 


     البته بايد توجه داشت كه در خود اروپا نيز در آن ايام تحولات شگرفي روي داده بود: 


     در اواخر سده هجدهم جنبشهاي اعتراض اجتماعي و انتقاد اجتماعي در چنان سطحي پيدا شدند كه پيش از آن در تصور نمي گنجيد. اين جنبشها در سراسر اروپاي غربي وجود داشت ولي به موثرترين شكل نخست در فرانسه ظاهر شدند. يادگارشان در عرصه عمل، انقلاب فرانسه و در عرصه تفكر انتقادي، دايره المعارف بزرگ ديده رو و دلامبر بود.44. 


     جالب توجه آنكه ايرانيان نيز بيش از همه از فرهنگ، زبان و ادب فرانسه گرته برداري        مي كردند: 


     از ميان زبانهاي غربي، زبان فرانسه به علل مختلف در اذهان ايرانيان موقعيتي ممتاز داشت. نخست آنكه زبان علمي و ادبي عصر بود. دوم اينكه فرانسويان به ويژه در ايران قاجاري به بد سابقگي انگليس و روس نبودند. سوم آنكه فرانسه براي بسياري، كشور انقلاب ژوئيه و پيشتاز آزادي فردي و حكومت ملي به شمار مي رفت.45 


     جنبشهاي فكري و انتقادي، همچنان به سير تكاملي خود در اروپا ادامه مي داد: «در سده نوزدهم انتقاد اجتماعي وسيعتر و عميق تر از گذشته شد … داستانسرايان، نمايشنامه نويسان و منتقدان ادبي به موضوعهاي جديد روي آوردند.»46 


     نسيم خوش اين تحولات از راههاي گوناگون به ايران رسيد و روح و روان آزادانديشان را تازه كرد و افقهاي جديدي به روي آنان گشود. 


  


5. ورود امواج مدرنيته 


     گفتمان ادبي مشروطه تا حد زيادي تحت تاثير جريان مدرنيته است و در اين قالب، قابل تبيين و شناسايي است؛ هر چند كه از همان آغاز مي توان با «پل ريكور» هم عقيده و هم نوا بود كه: 


     من اين واژگان و اين تمايز مدرن ـ پسامدرن را نمي پذيرم. اول آنكه نمي دانم مقصود از مدرن چيست؟ در دهكده من در «بروتاين» مدرن بودن يعني داشتن برق!47 


     اما در هر حال اين واژه با همه ابهام و نداشتن صراحت و دقت، جاي خود را در فرهنگ ايران باز كرده است و آنچه را دهخدا از واژگان «متوارد» در نظر داشت، مي توان در مورد اين واژه در نظر گرفت. در واقع «توارد» نوعي جواز كاربرد لغت را صادر مي كند. بي اينكه نياز به تبديل و برگرداندن به معادلي داشته باشد. گذشته از آن، اين گفته نيز درست مي نمايد كه: «به نظر من مدرن معادلي ندارد»48 


     نخست به اجمال، ويژگيهاي كلي مدرنيته را مي آوريم و سپس گفتمان ادب سياسي مشروطه را با آن مي سنجيم: 


     «مدرنيته را مي توان نگاهي جديد به حساب آورد كه از درون رنسانس، اومانيسم، راسيوناليسم، پروتستانتيسم، انقلاب فرانسه و روشنگري سده هجدهم برخاست و عناصري از همه اين تحولات را فراهم آورد.»49 استاد نامدار، حسين بشيريه براي مدرنيسم، چهره اي دوگانه (ژانوسي) ترسيم  مي كند؛ پيش از انقلاب فرانسه، مدرنيته نيم رخي خوش بينانه دارد، ولي پس از انقلاب وضعي متفاوت پيدا مي كند.50 


     «اما به طور كلي مي توان مدرنيته را مجموعه فرهنگ و تمدن اروپايي پس از رنسانس دانست.»51 


  


ويژگيهاي مدرنيته 

     «مدرنيته نه مفهومي جامعه شناسانه است، نه مفهومي سياسي و نه مفهومي دقيقا تاريخي. مدرنيته مشخصه تمدن است؛ مشخصه اي كه به مقابله با همه فرهنگهاي سنتي ماقبل خود بر     مي خيزد. مدرنيته در تقابل با تنوع جغرافيايي و نمادين فرهنگ سنتي، خود را در سراسر جهان به عنوان وحدتي همگن تحميل مي كند.»52 


     در اين تعريف، نكته محوري همان سنت شكني است و اگر خواسته باشيم دقيقتر بگوييم، درهم شكستن «حصار عادت» است. يعني بينشهاي تنگ محصور در مكان و زمان را رها مي سازد تا انساني را كه بيش از پيش پاي خود را نمي بيند، به افقهايي دور آشنا سازد و روستازدگي انديشه را بردارد و آن را جهاني كند. 


     مدرنيت * همانا جسارت شگرف انسان است، براي هر چه دورتر رفتن، هرچه بيشتر ديدن، هر چه بيشتر شناختن، هر چه بيشتر چيره شدن و در چنگ گرفتن. او همانگونه كه طبيعت را ابزارگونه در چنگ مي گيرد و باز مي سازد، در قلمرو زبان نيز هر چه دورتر مي رود تا هر چه بيشتر بداند و هر چه بيشتر بر آن چيره شود، تا آن را هر چه كاراتر به كار گيرد … اين انساني است پيشرو زيرا به پيشرفت ايمان دارد. جهان او جهان ساكن «بودن» نيست بلكه  جهان بي مهار «شدن» است …»53 


     يعني باز هم فراتر رفتن تا آنجه كه به گفته مرزبان نامه «همچون قمر عرصه مشارق و مغارب بپيمايد و چون خورشيد زين بر مناكب كواكب نهد.» مدرنيته مي خواهد انسان «محدود»، را به نامحدود بپيوندد، به او كمك كند تا «طلسمات عجايب» را بشكند، از مرزها و اندازه هاي «خود» درگذرد و به قول مولانا: «بگذرد از حد جهان، بي حد و اندازه شود». 


     از نقد و نقادي گذشته، چند عامل ديگر نيز وجود دارد كه سبب تمايز جامعه مدرن از جامعه سنتي مي شود: 


«1. شتاب دگرگوني 


2. دامنه دگرگوني 


3. وجود نهادهاي مدرن مثل دولت ملي، كالايي شدن كامل محصولات كار و نيروي كار و وجود شهرهاي مدرن.»54 


     اين عوامل بر روي هم سبب پيدايي زمينه اي مي شوند كه آنتوني گيدنز آنرا «جنبه پر امكانات» مدرنيته مي داند و خود سبب «از جاكندگي» مي شود. از جاكندگي يعني كنده شدن روابط اجتماعي از محيط هاي محلي و پيوند خوردن آن با پهنه نامحدود زماني و مكاني، يعني «جهاني شدن». به گفته وي، دو عامل سبب «از جاكندگي» مي شود، يكي ايجاد و آفرينش نشانه هاي نمادين است كه در آن ميان مهمترين نماد پول است و ديگري تخصص: 


     يكي از شاخص ترين صورت هاي از جاكندگي در دوره مدرن گسترش بازارهاي سرمايه داري (از جمله بازارهاي پولي) است كه از همان آغاز پهنه اي بين المللي داشته اند. «پول كامل» براي معاملات فاصله دار نقش تعيين كننده اي داشته است.55 


     از اينجا به بعد، گيدنز به تشريح نظام جهاني بر اساس داده هاي والرشتاين مي پردازد. به طور خلاصه والرشتاين معتقد است كه پيدايش سرمايه داري، يك نوع سازمان كاملا متفاوت به ارمغان مي آورد كه براي نخستين بار پهنه اي به راستي جهاني دارد و بيشتر بر قدرت اقتصادي متكي است تا قدرت سياسي. 


     به نظر وي: «سرمايه داري از همان آغاز يك پديده اقتصاد جهاني بود و نه دولت ملي … سرمايه هرگز نگذاشت كه آرزوهايش را مرزهاي ملي تعيين كند.»56 


     شكي نيست كه جهاني شدن اقتصاد و سرمايه بر گفتمان بشري تاثيري چشمگير داشته است. كساني همچون لوكاچ، گلدمن و اسكارپيت كوشيده اند در پرتو تحولات اقتصادي، آثار ادبي را تجزيه و تحليل كنند. تاثير اقتصاد بر جامعه و گفتمان ادبي تحت عنوان پديده «چيزوارگي»57 مطرح مي شود.58 


     بي آنكه به دام يكسونگري اقتصادي بيفتيم، بايد بپذيريم كه تحولات اقتصاد جهاني بر گفتمان ادبيات سياسي مشروطه و پس از آن آثار زيادي گذاشته است. ظهور و بروز آن اثرات، در حمايت گسترده تجار ايراني از انقلاب مشروطه نمايان مي شود.59 


     گذشته از آن، واژگاني وارد گفتمان فارسي شده كه در دوره هاي گذشته يا به هيچ عنوان به كار نمي رفته يا كاربرد اندكي داشته است، واژگاني چون برابري، كارگر و كارفرما، دهقان و كلاه نمدي و مانند آنها. اين گفتمان تا اندازه زيادي از جهاني شدن اقتصاد ناشي مي شد. 


     يكي ديگر از عوامل جهاني شدن، توسعه صنعتي است كه خود به دومين عامل «از جاكندن» يعني «تخصص» كمك مي كند. رشد صنعتي سبب مي شود كه انسان با تخصصهاي مختلف سر و كار داشته باشد، از اتومبيل راني گرفته تا هواپيما و برج نشيني، همگي تجليگاه بارز تخصص است. به گفته گيدنز، تخصص داشتن يا اجبار به اينكه انسان فني تر از گذشته زندگي كند، يكي ديگر از مظاهر زندگي جديد است. 


     از ديگر معيارهاي مدرنيسم، تضاد با سنت است. «گيدنز» اين مساله را در قالب «باز انديشي» توضيح مي دهد: 


     در تمدنهاي پيش از مدرن «باز انديشي» تا اندازه زيادي محدود به باز تفسير و توضيح سنت مي شد، چندان كه در كفه ترازوي زمان، كفه «گذشته» بسيار سنگين تر از كفه «آينده» بود. وانگهي از آنجا كه نوشتن در انحصار اقليتي قرار داشت، روال عادي بخشيدن به زندگي روزانه همچنان به سنت به معناي كهن آن وابسته بود. با پيدايش مدرنيت، باز انديشي خصلت ديگري به خود       مي گيرد. در اين دوره باز انديشي وارد مبناي باز توليد نظام مي شود، به گونه اي كه انديشه و كنش پيوسته در يكديگر انعكاس مي يابند. عادي سازي زندگي اجتماعي هيچگونه ارتباط ذاتي با گذشته ندارد.60 


     در حقيقت اين «باز انديشي» در سايه خردباوري و تعقل امكان پذير شده است. اين است كه خرد گرايي هم يكي ديگر از معيارهاي مدرنيته قلمداد مي شود: 


     «تجدد {مدرنيته} نوعي جامعه است كه در تعريف آن در آغاز، بها دادن به عقلاني ساختن و غير مذهبي كردن زندگي اجتماعي است.»61 


     «با تكوين مدرنيت در اروپا، يعني رشد عقلاني ناب و دست يازيدن آن به علم به عنوان تنها راه شناخت … غرب به صاف كردن حسابهاي خود با گذشته پرداخت و در سده هجدهم دوران روشنگري، قرون وسطي و روح ديني آن را زير تازيانه سنجشگري گرفت و با درهم شكستن بازمانده هاي آن در عالم انديشه و در نهادهاي اجتماعي و سياسي راه را براي ظهور جامعه مدرن هموار كرد.»62  


     يكي از مظاهر رشد صنعتي، وجود تكنولوژي ارتباطات است كه به گسترش دانش بسيار كمك كرده است. اگر ما و پدران و مادرانمان يك چند از اين گفته خالصانه و صميمانه و در عين حال پر طنين و باشكوه فردوسي كه : «توانا بود هر كه دانا بود»، دامن كشان مي گذشتيم و عظمت آن را به درستي درك نمي كرديم، امروز بسياري از متفكران از همبستگي دانش ـ قدرت سخن مي گويند: «امپراتوريهاي آينده، امپراتوريهاي مغزها خواهند بود»63؛ مطلبي كه چند سده پيش از جانب فرانسيس بيكن به تاكيد تاييد شده بود.64 


     آنتوني گيدنز بر اين اعتقاد است كه تكنولوژي ارتباطات به «جهاني شدن» مي انجامد: «تكنولوژي هاي ماشيني ارتباطات از زمان پيدايش ماشين چاپ در اروپا بر همه جنبه هاي جهاني شدن تاثير نماياني گذاشته است. اين تكنولوژي ها يكي از عناصر ضروري باز انديشي مدرنيت و گسست هايي هستند كه پديده مدرن را از پديده سنتي جدا ساخته اند.»65 


     در سايه همين تكنولوژي بود كه انديشه هاي تازه از آن سوي مرزها، توانست به درون رخنه كند، روزنامه هايي در داخل و خارج منتشر شود و ترجمه و نشر آثار ادبي خارجي امكان پذير گردد. 


  


يادداشتها 

1.        حسين رزمجو، شعر كهن فارسي در ترازوي نقد اخلاق اسلامي، ص 72. 


2.        همان كتاب، جلد دوم، ص 37. 


3.        واژه پوئز در اينجا بي معني است و به جاي آن بايد  “ Poeme” = شعر مي آورد، همچنين واژه «الفاظ» را بايد به صورت مفرد يعني لفظ مي آورد. 


4.        حميد زرين كوب، چشم انداز شعر نو فارسي، (تهران، انتشارات توس، 1358) ص 18. 


5.        باقر مومني، ادبيات مشروطه، (تهران، گلشايي، 1352) ص 50. 


6.        ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، به اهتمام سعيدي سيرجاني، (تهران، انتشارات نوين، آگاه، 1362) ص 223. 


7.        همان كتاب، ص 330. 


8.        حميد زرين كوب، همان كتاب، ص 13. 


9.        عبدالرحيم طالبوف، آزادي و سياست، به كوشش ايرج افشار (تهران، سحر. 1357) ص 198. 


10.      هما ناطق، مصيبت وبا و بلاي حكومت، (تهران، نشر گسترده، چاپ اول، 1358) ص 127. 


11.      هما ناطق، از ماست كه بر ماست، (تهران، آگاه، چاپ سوم، 1357) ص 240. 


12.      حسن شايگان، «مليت، حريت، عدالت، مدنيت»، فرهنگ و توسعه، شماره 3 ـ 29، ص 24. 


13.      فريدون آدميت، اميركبير و ايران، (تهران، خوارزمي، چاپ هفتم، 1362) ص 330. 


14.      سعدي، گلستان، به تصحيح محمدعلي فروغي، (تهران، انتشارات اميركبير، چاپ ششم، 1366) ص 213. 


15.      محمد علي اسلامي ندوشن، گفتگوها، (تهران، توس، چاپ اول، 1357) ص 85. 


16.      هما ناطق، از ماست كه بر ماست، ص 126. 


17.      نيكي. آر. كدي، ريشه هاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، (تهران، قلم، 1369) ص 98. 


18.      محمد اسماعيل رضواني، انقلاب مشروطيت ايران، (تهران، جيبي، چاپ سوم، 1356) ص 56. 


19.      اديب الممالك فراهاني، ديوان اشعار، به اهتمام وحيد دستگردي، (تهران، فروغي، 1355) ص 442. 


20.      محمدرضا فشاهي، تكوين سرمايه داري در ايران، (1796 ـ 1905) (تهران، گوتنبرگ، چاپ اول، 1360) ص 184. 


21.      احمد اشرف، موانع تاريخي رشد سرمايه داري در ايران: دوره قاجار (تهران، زمينه، چاپ اول، 1359) ص 38. 


22.      محمدعلي كاتوزيان، اقتصاد سياسي ايران … ، ترجمه محمدرضا نفيسي، (تهران، پاپيروس، چاپ اول، 1366) ص 72. 


23.      محمدرضا فشاهي، همان كتاب، ص 132. 


24.      دنيس رايت، ايرانيان در ميان انگليسيها، ترجمه منوچهر طاهرنيا (تهران، آشتياني، چاپ اول، 1362) ص 251. 


25.      محمدرضا فشاهي، همان كتاب، ص 37. 


26.      محمدعلي استعلامي، ادبيات دوره بيداري و معاصر، (تهران، دانشگاه سپاهيان انقلاب، 1355) ص 58. 


27.      زين العابدين مراغه اي، سياحتنامه ابراهيم بيك، به كوشش باقر مومني، (تهران، نشر انديشه، 1352) ص 122. 


28.      محمدرضا شفيعي كدكني، شعر معاصر عرب، (تهران، انتشارات توس، 1359) ص 103. 


29.      عبدالحسين زرين كوب، نقد ادبي، جلد يكم (تهران، اميركبير، چاپ سوم، 1361) ص 126. 


30.      حميد عنايت، انديشه سياسي در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، (تهران، خوارزمي، چاپ سوم، 1372) ص 282. 


31.      حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب، (تهران، جيبي، چاپ سوم، 1363) ص 3. 


32.      محمدرضا حكيمي، ادبيات و تعهد در اسلام، (قم، نشر فرهنگ اسلامي، 1358) ص11. 


33.      محمد محيط طباطبايي، نقش سيد جمال الدين اسد آبادي در بيداري مشرق زمين، (قم، دارالتبليغ اسلامي، 1350) 


34.      عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران (تهران، اميركبير، 1364) ص 16. 


35.      شرح و احوال و افكار و آثار اين متفكران در منبع زير آمده است است: حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب. 


36.      كميت بن زيد اسدي: شاعر عرب (وفات 125 ه. ق) قصايدي نغز در مدح حضرت رسول (ص) و اهل بيت (ع) دارد. 


37.      حسان بن ثابت انصاري از نخستين شاعراني است كه مديحه هاي زيبايي در نعت رسول خدا سروده است. شعر وي پر از تلميح هاي قرآني و تعبيرهاي اسلامي بود. 


38.      عبدالرحمان كواكبي، طبيعت استبداد، ترجمه عبدالحسين ميرزاي قاجار، به تصحيح محمدجواد صاحبي، (قم، دفتر تبليغات حوزه علميه، 1363) ص 72. 


39.      فريدون آدميت، اميركبير و ايران، ص 183. 


40.      مجله چيستا، شماره هاي اسفند 73 و فروردين 74، ص 477. 


41. سبك هندي در اساس به وسيله اميرخسرو دهلوي (725ـ 651 ه. ق) پايه ريزي شد، ولي توسط صائب تبريزي (1081 ـ 1016 ه. ق) به كمال رسيد. يكي از ويژگيهاي اين سبك، افراط در 


بكارگيري صنايع و آرايه هاي شعري است. 


42. محمدرضا شفيعي كدكني، «از انقلاب تا انقلاب»، ادبيات نوين ايران، ترجمه و تدوين يعقوب آژند، (اميركبير، 1362) ص 334. 


 43. گادجي، گيلبار، «تجار ايران و انقلاب مشروطيت» ترجمه چنگيز پهلوان، زمينه ايران شناسي، (تهران، فراز، چاپ اول، 1364) ص 223. 


44. تام. ب. باتامور، منتقدان جامعه، ترجمه محمد جواهر كلام، (تهران، سفير، چاپ اول، 1369) ص 5. 


45. محمدعلي سپانلو، نويسندگان پيشرو ايران (تهران، نشر نگاه، 1366) ص 25. 


46. باتامور، همان كتاب، ص 142. 


47. رامين جهانبگلو، نقد عقل مدرن، ص 241. 


•        «مدرنيت» واژه اي است زشت و نادرست كه نهايت بي سليقگي در ساختن آن نشان داده شده است. 


48. داريوش آشوري، ما و مدرنيت، (تهران، صراط، 1376) ص 289. 


49. محمدتقي قزلسفلي، «پست مدرنيسم و فروپاشي ذهنيت توسعه»، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 122 ـ 121، مهر و آبان 76، ص 51. 


50 حسين بشيريه، درآمدي بر جامعه شناسي تجدد (قم، دفتر تبليغات حوزه علميه، 1379) ص 21. 


51. بابك احمدي، مدرنيته و انديشه هاي انتقادي، ص 2. 


52. فوكو، ليوتار و ديگران، سرگشتگي نشانه ها، ترجمه بابك احمدي و ديگران، (تهران، مركز، چاپ اول، 1374) ص 20. 


53. داريوش آشوري، بازانديشي زبان فارسي، (تهران، نشر مركز، چاپ اول، 1372) ص 172. 


54. آنتوني گيدنز، پيامدهاي مدرنيت، ترجمه محسن ثلاثي، (تهران، مركز، چاپ اول، 1377) ص 9. 


55. همان كتاب، ص 32. 


56. همان كتاب، ص 82. 


57. واژه تازه اي كه بر تسلط اشياء در زندگي آدمي دلالت مي كند و ناشي از عصر توليد و مصرف است. نقد تكويني، ص 112. 


58. لوسين گلدمن، نقد تكويني، ص 81 به بعد. 


59. گاد. جي. گيلبار، «تجار ايران و انقلاب مشروطيت» زمينه ايران شناسي، ص 222. 


60. آنتوني گيدنز، همان كتاب، ص 46. 


61. رامين جهانبگلو، «گفتگو با آلن تورن»، فصلنامه گفتگو، شماره 3، فروردين 73، ص 157. 


62. داريوش آشوري، ما و مدرنيت، ص 172. 


63. آلوين تافلر، جابه جايي در قدرت، ترجمه شهيندخت خوارزمي، (تهران، ناشر، مترجم، چاپ اول، 1370) 


64. ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، (تهران، آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دهم، 1371) 


65. آنتوني گيدنز، پيامدهاي مدرنيت، ص 92.