بحران کشور و دغدغه احزاب در دوران مشروطه
حدود یكسال پس از فتح تهران، اوضاع كشور روز به روز بحرانیتر میشد، آن چیزی كه به بحرانها دامن میزد اختلافهای شخصی بود. به همین دلیل احزاب در مقام سخن از اتحاد و اتفاق بحث میكردند. اعتدالیها از قول «علماء فن اجتماع» بالاخص «عالم مشهور آفاق ژان ژاك روسو» حریت تام و استقلال مطلق و آزادی كامل را مربوط به دوره ابتدایی حیات بشر میدانستند. در آن دوره بشر «مقید به هیچ قیدی از قیود» نبود و در فضای وسیع «لاحدی» سیر میكرد. مردم تدریجاً از این وضعیت ملول شدند و درصدد تشكیل اجتماع و «حیات سوسیال» برآمدند. در این مرحله دوم یك درجه از آزادی گسترده خود گذشتند، مقداری از قوای خود را متراكم كردند و آن را به دست گروهی به نام «هيأت حاكمه» سپردند. آن هيأت در پناه قوای متراكم شده، حیات اجتماعی را تحت انتظام در آوردند و همیشه تعادل و توازن را بین افراد ملت حفظ كردند و اساس زندگی عمومی را مستحكمتر كردند. از غلبه عدهای بر بعضی دیگر ممانعت به عمل آمد و مردم در خط مستقیم اعتدال و میانهروی نگاه داشته شدند تا در مقام تبادل اجتماعی مرتكب افراط و تفریط نشوند و «میزان عدل و قسط» را محفوظ دارند.
پس با توجه به مقدمه فوق، قوه هيأت حاكمه عبارت است از مجموع قوای جزئیه كه هر فرد بخشی از آن را داراست و به خاطر سعادت خود و دیگران، قوة خود را به حكومت واگذار مینماید و این امر حكومت را صاحب قوت و قدرت میكند. مردم در این حكومت، راحت و سعادت خود را میجویند. پس هرگاه امیدی به هيأت حاكمه نداشته باشند، به حكم ضرورت، «امانت» يا همان قدرت واگذار شدة خود را مسترد میدارند و در جای دیگری كه لیاقت داشته باشد به «ودیعه» میگذارند. در این شرایط قدرت مسترد شده به فردی دیگر واگذار میشود. نتیجه میگیریم قدرت حكومت ناشی از «قوه ملت» و بقای هيأت حاكمه در جلب رضایت مردم است و اگر «مقاصد اصلی قوم را مجری دارد»، در این صورت بر مسند و مقام خود پایدار میماند. اگر مردم از هيأت حاكمه رنجیده شوند بقای آنها بر قدرت سابق غیرممكن است، اما باید دانست بقا و فنای حكومتگران در دست «مجموعه افراد ملت» است نه یك تن و دو تن. ایجاد حكومت هم «در ید قدرت عامه است». در بسیاری از مناطق دنیا افراد ملت از حكومت خود راضی نیستند، اما قادر به استرداد «امانت» خویشتن نمیباشند. در این كشورها مردم تحت فشار جباران، سر تسلیم و انقیاد در آستان حكومت فرود میآورند و «حكومت بر ملت تسلط فوقالحد پیدا نموده و یك قوه غیرمحدودی كه از آن تعبیر به استبداد میشود به دست آورده است».
شناخت مقوله استبداد موقوف است به شناختن مبدأ قدرت مردم. هرگاه معلوم شد ملت از كجا صاحب «قدرت اولیه» میشوند، درخواهیم یافت منشأ قدرت حكومت چیست. قدرت مردم ناشی از اتفاق و یگانگی و اتحاد است. به عبارت بهتر، اجتماع عدهای كثیر در مقصد و مرامی مشترك باعث ایجاد قدرتي میشود كه مافوق قدرتهای دیگر است. افراد ملت در حكم آجر و خشت هستند و مجموع ملت مثل عمارت است. نابود كردن یك خشت راحت است، اما وقتی همین خشتها به یكدیگر چسبیدند و یك اتاق را تشكیل دادند، آنگاه میبینیم اتاق، قابل حمل و نقل و شكسته شدن نیست، زیرا آجرها و خشتها چنان به یكدیگر چسبیدهاند كه تفكیك آنها ناممكن است. اشخاص وقتی «صاحب قوه ملیه» میشوند كه مثل آجرها دست از «شخصیت» برداشته و با هم چنان اتصالی پیدا كنند كه در خارج جز پدیدهای واحد دیده نشوند. در این صورت حكومت را یارای رویارویی با آنها نیست و «ناچار از تمكین و تسلیم خواهد گردید».
هیچ سلاحی برای مستبد برندهتر و تیزتر از نفاق نیست. در پرتو آن یك تن كه «از تمام حیثیات علمی و لیاقت عقبتر از دیگران است» بر سی كرور نفوس حكمرانی میكند و جان و مال و ناموس آنها را با قساوت زیر پا میگذارد و كسی را یارای دم برآوردن نیست. در حكومتهای استبدادی «مرض نفاق و عناد» بین افراد ملت در نهایت درجه مسری و شدید است و اولیای استبداد زبان و نژاد و مذهب را وسیله نفاقافكنی قرار میدهند، حتی در بین ده تن اعضای یك دِه، دعوای حیدری نعمتی راه میاندازند و قدرت اتحاد آنها را سلب مینمایند.
در پرتو اتحاد، ملت قدرت مهیبی به دست میآورد كه مستبد را مضمحل میكند؛ از طرفي از طريق اتحاد ملت در عرصه جهانی موقعیت والایی پیدا میكند، حقوق عمومی و ملی را حفظ مینماید و «از دیگران در این معركه عظیمی كه میدان جولان ارباب مدنیت و تربیت و ترقی است» عقب نمیماند، بلكه بر دیگران پیشی هم میگیرد. اما نفاق، باعث پراكندگی نیروها و بر باد رفتن اساس استقلال و ملیت میشود. دول اروپا برای پیشبرد مطامع طمعكارانه، دست به ایجاد نفاق میزنند و هر ملتی را كه میخواهد از خواب بیدار شود، به خود سرگرم میسازند، اروپاييها قوای آنها را از این راه تلف میكنند و بر مردم غالب میشوند.
باید دانست، اگرچه عدهای همیشه بر طبل مخاصمت و نفاق میكوبند، لیكن در عالم چیزی كه مولّد جدایی باشد وجود ندارد. دو شیء هر قدر با یكدیگر متضاد باشند باز هم بین آنها یك وجه مشترك وجود دارد كه هر دو را زیر یك سایبان میآورد. این وجه مشترك «جامعه» نامیده میشود. جامعه انواع و اقسامی دارد و «عبارت است از چیزی كه دو نفر یا جمعی در آن شریك بوده و همه دارا باشند». جامعه یا وضعی است یا طبیعی. جامعه طبیعی آن است كه طبیعت صفتی را در دو تن یا جمعی ایجاد نماید و آن را وسیله نزدیكی آنها به یكدیگر قرار دهد: مثل جامعه سیاهان.
جامعه وضعی یا مصنوعی چیزی است كه داخل در خلقت نیست و «بعد از موجود شدن انسان به وسائط خارجی پیدا میشود مثل اتحاد عقیده». بین دو ملت هرچند اختلاف باشد، اما جهات اتحاد و رابطه وفاق نیز وجود دارد؛ مثل اینكه ایرانیها و ژاپنیها در نژاد و مذهب و خیلی چیزهای دیگر با یكدیگر اختلاف دارند، اما جامعه آسیایی و «رابطه مشرقیت» هم وجود دارد كه تا حدودی آنها را به هم نزدیك میكند. بالاتر از این جامعه، جامعه انسانیت است كه كلیه افراد بشر در آن شركت دارند، به همین دلیل است كه گفته شد هیچ چیزی نمیتواند اسباب نفاق شود، زیرا نفاق متضمن قطع جمیع وجوه مشترك است و تا هنگامی كه یك وجه مشترك هرچند ضعیف وجود داشته باشد، نباید به نفاق و «تفریق كلی» متوسل شد. آن چیزی كه باعث وحدت مردم ایران میشود، اتحاد مذهبی، صنفی و اتحاد ملت با دولت است؛ یعنی مردم در وضع اضطراری به كمك دولت شتابند. اتحاد وكلای پارلمان فارغ از اختلافات جزیی، اتحاد وزراء با یكدیگر، اتحاد ارباب فكر و قلم و نویسندگان «در موضوعات عمومیه و مملكتی و ترك لجاج و عناد و خصومات شخصیه»، اتحاد ایلات و طوائف چادرنشین از جمله موارد وفاق ملی هستند.
اما حقیقت این است كه از اتحاد و اتفاق خبری نبود؛ کشور غرق در بحران بود و بحرانی بزرگتر نیز پیش رو بود. در عمل وضعیت کشور هر روز بحرانیتر میشد. دمکراتها برای این که کابینه سپهدار را که متهم به اعتدال بود سرنگون سازند وارد دسیسههای عجیبی شدند. آنان در خیابانهای تهران هر روز آشوبی به راه میانداختند و از مشتی اراذل مثل کریم دواتگر و منشیزاده و ابوالفتحزاده برای ایجاد جوّ رعب و وحشت استفاده میکردند. همزمان در مجلس تلاش میکردند قدرت را در دستان خود قبضه نمایند. بالاخره هم موفق شدند. دمكراتها با تحریکات فراوان توانستند کابینه سپهدار را کابینهای سست عنصر و ناتوان وانمود سازند و در این راه نخستین موفقیت خود را با رساندن فروغي به ریاست مجلس به دست آوردند. دومين موفقيتشان انتخاب مستوفیالممالک به رئيسالوزرايي بود. در جلسه روز بیست و نهم جمادیالثانی 1328ق، ذكاءالملك فروغی از فراكسیون دمكرات به عنوان رئیس مجلس انتخاب شد. وحیدالملك شیبانی انتخاب فروغی را با «كمال شعف»، تهنیت گفت و اعلام كرد «خودمان را خیلی خوشبخت میدانیم از اينكه به این فیض نائل شدیم». او نخستین حقوق نمایندگان را در رژیم مشروطه نظارت بر جزئیات امور مملكتی دانست و «آن حق بواسطه سئوالات و استیضاحات به ما داده شده». در ادامه وحیدالملك خواست به هنگام طرح سئوال و استیضاح، رئیس مجلس جلوي آنها را نگیرد تا هم شأن و احترام رئیس مجلس حفظ شود و هم نمایندگان به وظایف قانونی خود عمل نمایند.
ذكاءالملك رئیس مجلس كه نمیتوانست شادی خود را از این تحولات پنهان كند، ضمن تعریف و تمجید از كابینه سپهدار و شخص او گفت: «رأي مزبور مجلس در واقع تجلي احساسات مردم بود». به دید او معلوم است كه قوهای تمام «حسیات» مملكت را در قالب انتخاب كاندیدای دمكراتها برای رئيسالوزرايي متجلی کرده است و در حقیقت این رأی خط بطلانی بر عملكرد كابینه سابق تلقی میشود. با این وصف فروغي از مجاهدتهای سپهدار تعریف و تمجید کرد. بدیهی است سخنان ذكاءالملك چیزی جز تعارفات معموله نبود. زیرا در سرنگونی سپهدار فراكسیونی كه بعدها دمكرات خوانده میشد و سخنگوی آن روزنامه ایران نو بود، نقش اساسی برعهده داشت.
سپهدار هم از كارنامه خود دفاع كرد و خاطرنشان ساخت، یكسال پیش ایران همه بینظمی و اغتشاش بود؛ اما اینك اوضاع آرام شده و نظمیه، عدلیه، امنیه و مالیه كه ادارات مشروطهاند در سراسر ایران فعاليت ميكنند. «در تمام این مملكت كه چهل هزار فرسخ مربع است، فعلاً اگر نگاه كنید میبینید بقدر یك شهر پاریس در او یك مفسده و یك نزاعی واقع نمیشود، در تمام این مملكت بقدر یك شهر بادكوبه اگر بسنجید خلاف و هرزگی و فسق نمیشود». اگرچه سپهدار در این بخش از سخنان خود اغراق كرده بود، اما آنجایی كه از «مقتضیات مملكت» سخن به میان آورد، مطالب حقی را با نمایندگان در میان گذاشت. او تذكر داد «ترتیبات سایر دول را باید تدریجاً ترقی و نضج داد». مضافاً اينكه «اخلاق مردم» و وضعیت ذهنی آنها عمدهترین مانع برای استقرار مشروطه حقیقی است. از نظر سپهدار غیر از فقدان لوازم و نیز خلقیات خاص مردم، بحرانهای كشور ناشی از روزنامهنویسهاست «كه ما هیچ ندانستیم و نمیدانیم و وكلاء هم معلوم نكردند كه اينها تبعه داخلهاند یا تبعه خارجهاند كه این همه سوء اثر در قلم آنها پیدا شده و معلوم نیست مقصود آنها چیست». او از كابینه جدید خواست از اعمال این افراد جلو گیرد.
رئیسالوزراي جدید اعلام كرد وزراء را خودش انتخاب میكند و رأی هیچ كس را در این باب نمیپذیرد، «مگر كسی را كه هممسلك خودم باشد». اما با اینكه مستوفی قول داده بود ظرف سي و شش ساعت اعضای كابینه را معرفی كند، این مهم چند روز به تعویق افتاد. سه روز بعد مجلس تصویب كرد هيأتی نزد نایبالسلطنه بروند و تقاضا كنند كابینه زودتر تشكیل شود. مؤتمنالملك، اسدالله میرزا، ذكاءالملك، حسینقلیخان نواب، اسماعیل نوبری و شیخ ابراهیم زنجانی اعضای این هيأت شش نفره بودند؛ و همه هم از طرفداران مستوفی و اعضای حزب دمكرات.
ضرورت استقرار امنیت در کشور
به دنبال تشكيل دولت مستوفي روز چهارشنبه 13 رجب 1328 مجلس از رؤسای اصناف و تجار دعوت كرد تا كسبه را به باز كردن دكانهای خود متقاعد نمایند، اعتصاب بازار به دنبال قتل آيتالله بهبهاني صورت گرفته بود. بازاريان كه خواستار پيگيري ماجراي ترور بهبهاني و كشف قاتلان و دستاندركاران و مجازات آنها بودند، هيأتي به رياست حاجمحمدتقي بنكدار به مجلس فرستادند. در ورودي مجلس، كريم دواتگر كه اسلحهاي هم در دست داشت، از ورود آنان جلوگيري كرد. آن روز نمايندگان اصناف نتوانستند با مجلسيان ديدار كنند؛ تا نظميه كريم را دستگير كرد. فردا ملاقات دست داد و بازاريان قانع شدند كه در ازاي دستگيري و مجازات قاتلان بهبهاني، بازار را بگشايند.
در بحبوحه مناقشات بعد از قتل بهبهانی روزنامه مجلس از رخنه «جاسوسان سفارتین» در صفوف مشروطه خبر داد. از نظر این روزنامه جاسوسان ياد شده با بقای صلح مخالفند، فساد تولید میكنند و اسرار ملت را به گوش بیگانه میرسانند. اينها را باید شناخت و دفع كرد، زیرا مثل میكروب ریشه درخت استقلال وطن را نابود میكنند و آن را متلاشی مینمایند. این امر از «تكالیف اولیه دولت و ملت ایران» شناخته شد، زیرا اين عده نقشه هر اقدامی را كه باعث استحكام و استقلال كشور میشود و باعث سد نفوذ دولتین میگردد، فیالفور به سفارتین اطلاع میدهند، زیرا افراد ياد شده به دلیل رخنه در صفوف مشروطه از اسرار آگاهی دارند. مثلاً در مسئله استقراض از آلمان، بدون اينكه قدمی برداشته شود «سفارتین عالمی را شوراندند و از دول خود پروتست نامه آوردند و تعهدات خواستند از دولت بر عدم این خیال...».
از طرفی به نوشتة مجلس این جاسوسان وظیفه و «مأموریت» دارند كه مواظب باشند تا هرگاه آثار اتحاد و اتفاقی بین وزراء و وكلاء دیده شد و راه برای توقف قشون روس در ایران مسدود گردید، بنای افسون گذارند، تولید فتنه و اختلاف كنند و هرگاه آرامش در كشور ظهور كرد فوراً صفحات جراید اروپا و روسیه پر از اخبار تلگرافی شود كه حاكی از اختلافات بین وزراست. بر اساس اين مقاله شایعه میشود دولت استعفا داده؛ مجلس دو دسته شده است؛ و احتمال زدوخورد بین اعتدالیها و دمكراتها وجود دارد. این امر بهانهای به دست روسیه میدهد تا قشون خود را در ایران نگاه دارد. جواسیس بر دو دستهاند: عدهای كه فقط با لبخند یك وزیرمختار یا گرفتن یك ساعت طلا و انگشتر الماس «از هوش میروند و اسرار مملكت را برای نفع فوری بروز میدهند»؛ و عدهای كه با هوشترند و ایران را برباد رفته میبینند و برای اینكه جهت آتیه خود كاری كرده باشند، به مملكت خیانت میورزند تا «وقتی كه ایران به حال مصر افتاد در تلافی خدمات آنها مشاغل و مناصب و مواجبهای هنگفت بدهند كه به عیش و راحتی عمری به راحتی بگذرانند».
این قبیل اشخاص در هر عصری و بین هر ملتی دیده میشوند، خوشبخت ملتی كه آنها را شناخت و خود و كشور را از شر ايشان محفوظ نگه داشت. بدبخت ملتی كه پی به تلبیس و نیرنگ آنها نبرد و «فریب شارلتانی آنها را خورده محرم اسرار امورات و خیالات خود قرار داد». اگر دو لشكر با هم مقابل شوند و یكی از آنها كلیه نقشههای طرف مقابل را بداند و در ناكام ساختن آن نقشهها اقدام كند، لشكری كه اسرارش فاش شده هر قدر هم قوی باشد، هرگز روی ظفر نخواهد دید، تازه چه رسد به اینكه آن كشور ضعیف هم باشد. پس وقتی ایران، ناپلئون و نادری ندارد، باید مستشار وارد كند، عدالت و امنیت ایجاد نماید تا بین مردم اعتماد تولید كند، این امر نخستین اساس اتحاد است. باید مجلس سنا برقرار كرد، تا «صلح و مساوات» تضمین شود و «مملكت را از نفاق و جنگ خانگی كه مستجاب دخالتهای خارجه است مصون داشت و به پاك ساختن ادارات ملتی و دولتی از جاسوسان و سبزیپاككنان سفارتین، اسرار ملك و ملت را محفوظ و ملك را از فتنه و فساد محفوظ داشت».
در آن شرایط بحرانی کابینه مستوفیالممالک هیچ برنامه كاري مهمی نداشت. مقداری شعار در مورد ضرورت تأمین امنیت در کشور، استخدام مستشاران خارجی و اعزام محصل به خارج، رئوس برنامههای این رئيسالوزراي برکشیده دمکراتها را تشكيل ميداد. مستوفي به هنگام معرفي كابينه و برنامههاي خود کوچکترین سخنی در مورد قتل بهبهانی نگفت. به همین دلیل حاجی آقای شیرازی اظهار داشت در برنامه اشكالی نمیبیند و مجلس آن را تصویب خواهد كرد، اما هر برنامهای ضامن اجرایی میطلبد. از نظر او برنامه كابینه سپهدار هم خوب بود و اگر به آن عمل میشد مفاسد كنونی وجود نداشت. اگر كابینه جدید هم به جای عمل فقط طرح و برنامه ارائه كند «آن وقت بنده نمیدانم چقدر مفاسد بیان كنم كه به واسطه اجرا نشدن پروگرام تولید خواهد شد». با این وصف حاجي آقا ابراز امیدواری كرد اینگونه نشود. آنگاه توجه وزراء را به شیراز معطوف ساخت «كه در واقع كارهای شاهزاده نیرالسلطنه را جز به كارهای دوره چنگیزی به چیز دیگری نمیتوان قیاس نمود».
كاشف، ديگر نمايندة مجلس مبرمترین وظیفه كابینه را جلوگیری از «قوه آنارشیست» دانست تا مردم با آسودگی از مفسدهها به كار خود برسند و در آسایش باشند. او خاطرنشان ساخت هنوز قاتلان بهبهانی دستگیر نشدهاند. وكیلالتجار هم گفت این امر مقدم بر هر چیزی است و وزارت داخله باید در این زمینه اقدامات جدی انجام و توضیح دهد نظمیه تاكنون چه اقدامی كرده است؟ «اگر یك نفر متعارفی كشته میشد، در زمان سابق فوراً هر جایی به هر كسی ظن میبردند میگرفتند تا اينكه عامل این كار پیدا و مجازات شود»، حال آنكه علیرغم مقام بهبهانی كه «واقعاً میتوان شخص اول مملكت در پیشرفت اساس مشروطیت شمرد»، در زمینه دستگیری قاتلان او كاری انجام نشده است. فرمانفرما وزیر داخله فقط گفت ترتیبات امروز با سابق تغییر كرده است و نمیتوان به صرف سوءظن كسی را دستگیر كرد؛ كار نظمیه هم علنی نیست كه در روزنامه درج شود، زیرا در آن صورت متهم خواهد گریخت. او گفت در اینكه قتل بهبهانی «كار بزرگی بوده است در این مملكت، محل هیچ حرف نیست» و این كه «وظیفه وزارت داخله است كه آنی غفلت ننماید محل كلام نیست». او در مورد دستگیری قاتلان گفت اول باید ترتیباتی برای نظميه به وجود آورد تا اساس اين اداره بر قواعد صحيح استوار باشد و آنگاه اقدامات لازم انجام گیرد. فرمانفرما ادامه داد «مسیو یپرمخان هم متعهد شده است كه قاتل را دستگیر نماید». وكیلالتجار پاسخ داد امنیه و نظمیه مرتب و منظم است و میتواند كسی را كه طرف سوءظن است دستگیر كند، «البته تأكید میكنم در این كه [اگر] گرفتاری قتله منوط به اساس نظمیه و امنیه نباشد خیلی زودتر با همین نظمیه اقدامات شود». فرمانفرما صرف سوءظن را برای دستگیری مظنونين كافی ندانست و با عصبانیت گفت «چه میدانید شما كه نظمیه مشغول چه كار است».
مبرمترین وظیفه كابینه استقرار امنیت بود. پس ذكاءالملك گفت باید وزرا تكلیف امنیت شهر را روشن كنند و ادامه داد تا این مهم حل نشود فكر نمیكند كسی حاضر به مذاكره باشد. نمایندگان این موضوع را تأیید كردند.
قرار بود آن روز وزرا به صحن علني مجلس بيايند و برنامههاي خود را براي انجام اين مهم توضيح دهند، اما از حضور اعضای هيأت دولت خبری نبود. «نیم ساعت مجلس در حال سكوت منتظر ورود كابینه بودند» تا اینكه بالاخره نیم ساعت قبل از ظهر «به مجلس تشریف آوردند». پرسش اين است كه چه شد ذكاءالملك و دوستانش به ناگاه به یاد امنیت شهر افتادند؟ اصل ماجرا را میرزا اسداللهخان، هممسلك او بیان داشت كه آن هم قتل میرزا علیمحمدخان تربیت بود. این فرد شب گذشته به قتل رسیده بود. نمایندگان دمكرات كه ماجرای تعقیب قاتلان بهبهانی را به دفعالوقت میگذرانیدند، این بار شدیداً برآشفته شدند و حتی هيأت دولت را هم به مجلس احضار كردند. میرزا اسداللهخان از اشخاصی سخن به میان آورد كه میگفت مردم عكس آنها را میبوسیدند، اما معلوم شد دشمنان واقعی كشور هستند. معلوم بود وی دشمن اصلی را مجاهدین میدانست. به همین دلیل پیشنهاد كرد این افراد تفنگ و فشنگ خود را به دولت تحویل دهند: «امروز ما باید به این كابینه اقتدارات تامه بدهیم و هر كس كه به خلاف دولت رفتار میكند اگرچه من باشم یا كسان دیگر»، باید شدیداً مجازات شوند. گفته شد قاتلان میرزا علیمحمدخان باید به دار كشیده شوند، و «هر كه بلند حرف زد كه برای استبداد تیر انداختهام چشمش را بیرون بیاورند، آنهایی كه میگویند نمیشود در مملكت مشروطه چشم كسی را درآورد برای صرفه و جیب خودشان بوده است و امروز هم برای غرض شخصی است، باید چشم او را درآورد بدون ملاحظه، چشم در آوردن در این موقع اول آزادیخواهی است». پس باید خلع سلاح عمومی را آغاز كرد و هركه مخالفت نمود با قوه قهریه با او برخورد نمایند، «ولو اينكه منوط باشد به اينكه گوشتهای تن او را از استخوانهایش سوا كنند و ابداً ملاحظه این را نكنند كه به سگ وكیلی بستگی دارد و از او استیضاح خواهند خواست».
این بود اظهارنظر مردی که تا همین دیروز برای آزادی سینه چاک میکرد. این اظهارات خشمآلود نشان میداد دمکراتها به چه میزان به الزامات مشروطه باور دارند و تا چه حد در ادعاهاي خود صادق هستند. قتل تربيت بهانهاي شد براي تسويه حساب با مجاهدين ستارخان و باقرخان، بالاخره به هيأت دولت سه ماه فرصت داده شد تا خلعسلاح را انجام دهد و مطبوعاتی را كه با این قضیه مخالفند مجازات نماید.
در ماه رمضان سال 1328 عضدالملك قاجار نايبالسلطنه درگذشت. كاندیدای دمكراتها برای نیابت سلطنت، مستوفیالممالك بود و كاندیدای اعتدالیها، ناصرالملك. در آن ایام ناصرالملك ظاهراً برای معالجه فرزندش در اروپا اقامت داشت، مجلس به او تلگراف كرد تا برای تصدی پست خود و ایفای مسئولیت هرچه سریعتر عازم ایران گردد؛ اما او به دفعالوقت میگذرانید. حدود دو ماه از تعیین ناصرالملك به عنوان نایبالسلطنه ایران گذشته بود؛ در حالی كه او هنوز در خارج كشور میزیست.
در این وضعیت بحرانهای داخلی اندك اندك حادتر میشد. غیر از مشکلات داخلی یک عنصر دیگر هم پای به عرصههای سیاسی کشور گذاشته بود؛ انگلیسیها آشکارا در مسائل کشور دخالت میکردند. آنان صد و هفتاد تن از نیروهای دريايی خود را با چهار عراده توپ به بندرلنگه فرستادند. بهانه انگليسيها این بود كه اشرار، اسباب ترس و اتلاف جان و مال نیروهای داخلی و خارجی بودهاند و پیاده كردن نیرو برای دفع این اشرار است. البته معلوم شد در بندرلنگه اصلاً شروري وجود ندارد و كسی را هم كه به عنوان راهزن نام میبردند، در شش فرسنگی لنگه اقامت داشت؛ مضافاً این كه دولت صد تن تفنگچی در آنجا مستقر كرده بود و خود از پس بحران بر میآمد. پس وقتی در آن شهر ابداً فتنه و آشوبی وجود نداشته است، نیروهای انگلیسی امنیت مالالتجاره را بهانه كرده و نیرو پیاده كرده بودند. این نیروها بیش از شش روز در محل باقي نماندند و به مواضع پيشين خود بازگشتند. وزارت امور خارجه ایران از سفارت انگلیس و وزارت خارجه آن كشور تقاضا كرده بود تا نیروهای خود را احضار كنند. پس وقتی در مجلس، افتخارالواعظین از وزیر خارجه، یعنی نواب، در این زمینه پرسش كرد، معلوم شد قبلاً نیروهای انگلیسی به كشتیهای خود برگشته بودند. در واقع نمایندگان اکثریت قصد آن داشتند تا وزیر خارجه را استیضاح نمایند؛ اما وزیر، پاسخ به سئوال مزبور را آنقدر طول داد تا نیروهای بحری انگلیس با بازگشت خود بهانهای برای استیضاح او باقی نگذاشتند، افتخارالواعظین خواست از این به بعد وزیر خارجه پاسخ سئوال را به موقع بدهد تا وقت منقضی نشود.
در همین ایام روزنامه برق در شماره 7 خود مطالبی درج كرد كه متضمن اهانت به نمایندگان مجلس بود. باز هم افتخارالواعظین، رئیسالوزرا یعنی مستوفی را بخاطر درج آن مطالب استیضاح كرد. سيدضياءالدین طباطبایی مدیر برق به عدلیه احضار شد، در هنگام محاكمه، سیدضیاء گفت: «روح ملت ایران از شما خبر ندارد و هيأت جامعه ایرانیان چگونه میتوانند شما را وكیل بدانند؟» افتخارالواعظین پاسخ گفت روزنامه برق اداره نیست كه چند مخبر و مدیر و دبیر آنجا نشسته باشند و افكار مردم را منعكس كنند، «بلكه اداره روزنامه برق عبارت از یك جوان هجده سالهای است كه آنجا مینشیند و بر حسب افكار خودش كه معلّل به اغراض است كه بنده میتوانم ثابت كنم بر میدارد این مطلب را مینویسد». سیدضیاء در مطالبش آورده بود وكلا را «درست كردهاند»، یعنی مجلس فرمایشی است. محاكمه سیدضیاء براساس قانون انطباعات انجام میگرفت. حاج سیدابراهیم این محاكمه را قانونی نمیدانست؛ زیرا در «قانون انطباعات كجا نوشته شده است كه مدیر میتواند هجده ساله باشد، خود این سیدضیاء كه روزنامه مینویسد و زیرش مینویسد مدیرمسئول سیدضیاء؛ اصلاً نباید مدیرمسئول واقع شود، برای اينكه سنّ مدیر روزنامه را در قانون انطباعات سی ساله معین میكند و كمتر از آن سن كسی نمیتواند مدیرمسئول باشد». او روزنامهنویسهایی را كه به دولت توهین میكنند، متهم دانست و برای این افراد محاكمه را جایز نمیدید؛ یعنی به گفته او اینان اساساً محکوم هستند و نیازی به محاکمه ندارند. حاج سيدابراهيم اعلام كرد مجلس به «یك بچه 18 ساله كه شاید قصور در عقلش باشد» اهمیتی نمیدهد، اما باید از این امور جلوگیری كرد تا فراگیر نشود. آقا میرزا ابراهیمخان كه از جمله وكلای آذربایجان بود «از طرف تمام مطبوعات دنیای متمدن»، از مطبوعات ایران ابراز شرمندگی كرد. زیرا نویسندگان این جراید «به هیچوجه منالوجوه رعایت مناسبات وطنی و حقوق ملی و اساسی یك مملكت را نمیكنند». او «حقوق ثابته» ملت را در معرض تزلزل دید، زیرا مطبوعات باید افكار عامه را روشن نمایند و برای پیشرفت و تجدد و تعالی كشور بكوشند، اما «برعكس یك اثرات بدی را مشاهده كرده دچار ضررهای فوقالعاده شدیم». سیدضیاء پیش از این نوشته بود مجلس بین شش تا هفتهزار تومان خرج كرده و قورخانه برپا ساخته است. این سخن اسباب تكدر خاطر ارباب كیخسرو شاهرخ، رئیس اداره مباشرت مجلس گردید. گفته شد آن توپها مربوط به زمان استبداد صغیر بوده و بعد از تجدید مشروطه توسط مجاهدین به مجلس آورده شد و در مجلس نگاهداری میشود. بعد از این توضیح، او از سمت خود استعفا داد، لیكن مجلس با این استعفا موافقت نكرد. آقا میرزا ابراهیم بنا بر نص قانون انطباعات از وزیر عدلیه خواست متهم را به یك ماه الی یك سال حبس محكوم نماید یا این كه از وی ده الی سیصد تومان جریمه نقدی دریافت دارد، زیرا نویسنده مطالبی را جعل كرده و به اشخاصی نسبتهای اهانتآمیز و كذب روا داشته است. بالاخره بحث به عدلیه كشید، معلوم شد عدلیه كه تحت اقتدار دمكراتها بود هنوز ترتیب و تنظیم مشخصی برای محاكمات خود ندارد. وزیر عدلیه آشكارا گفت «صریح به شما عرض میكنم كه عدلیه شما خراب است، عدلیه شما محاكم ندارد، عدلیه شما اداراتش ناصحیح است، عدلیه شما حالش معلوم نیست». بالاخره مذاكرات ختم شد بدون اینكه نتیجهای ملموس گرفته شده باشد.