آيا شيخ از محمدعلى شاه پول گرفت؟!

برگرفته از كتاب كالبدشكافى چند شايعه دربارة شيخ فضل‏اللّه‏ نورى نوشته مرحوم على ابوالحسنى (منذر). 
 

* تفهيم اتهام!
كسروى، در تاريخ خود، نسبت ديگرى را نيز به شيخ روا داشته است: رشوه گيرى از شاه در مخالفت با مشروطه: 
شريعت خواهى حاجى شيخ فضل‏اللّه‏ و دشمنيش با مشروطه، خواه ناخواه، او را به دربار نزديك مى‏گردانيد، و پس از آن خيزش تهران بود كه به خشم و دلتنگى افزوده يكسره با دربار بستگى يافت. 
چنين گفته مى‏شد كه هفت هزار تومان از دربار پول گرفته كه در آن راه به كار برد، و آنچه راستى اين گفته را مى‏رسانيد آن بود كه روزى هشتاد تن كمابيش از طلبه‏ها را به خانة خود خواند و براى ايشان سفره گسترد، و سپس بدگوييهايى از مشروطه كرد و به هر يكى دو قران پول داده روانه‏شان گردانيد.  
افزون بر كسروى، كسانى چون حاج سياح ، يحيى دولت آبادى ، ادوارد براون ، ملكزاده ، محمدعلى تهرانى ، و وَنِسا مارتين  نيز به تعابير گوناگون، شيخ را به گرفتن پول از محمد على شاه متهم ساخته‏اند. گفتنى است كه اينان، در وارد ساختن اتهام مزبور به شيخ نورى، همسو با سِر اسپرينگ رايس و جرج چرچيل (به ترتيب: وزير مختار انگليس و دبير امور شرقى سفارت انگليس در ايران صدر مشروطه) عمل كرده‏اند. چرچيل در گزارشى كه از رجال آن روزگار براى لندن فرستاده، دربارة شيخ فضل‏اللّه‏ مى‏نويسد: «وى با استفاده از كمكهاى مالى محمدعلى شاه با جنبش مشروطه خواهى سال 1907 به مخالفت برخاست».  اسپرينگ رايس نيز (ظاهراً با اشاره به گزارش چرچيل) در تلگراف خود به سر ادوارد گرى (وزير خارجة بريتانيا)، مورخ 10 ژوئية 1907، مى‏نويسد: «به طورى كه در گزارش ماهانه به تفصيل ذكر شده است يكى از مجتهدين عمده با گروهى از پيروان خود به عنوان اعتراض نسبت به قانون اساسى و مجلس شوراى ملى، بست نشسته است. از جملة خواستهاى او، اخراج عده‏اى از نمايندگان برجستة مجلس و عملاً بر قرار ساختن مجدد رژيم سابق است.  وى حقوق هنگفتى به قرار هر روز يكصد ليره دريافت مى‏دارد و عقيدة عمومى [ ؟] بر اين است كه اين پول از خزانة اختصاصى خود شاه پرداخت مى‏گردد...».  
ضمناً چنانكه مى‏بينيم، چرچيل و رايس، هيچ گونه مدركى براى اتهام خود ذكر نكرده و رايس، موضوع را مستند به «عقيدة عمومى»؟! كرده است، كه معلوم نيست اين «عموم» چه كسانى بوده و دليل آنان بر اين مطلب چه بوده است؟! جالب است كه، چنانكه خواهيم ديد، خود شاه در گفتگو با رايس، به اين شايعه اشاره كرده و آن را به شدت تكذيب نموده است (سخن شاه به رايس، در ادامة بحث خواهد آمد). 

ذيلاً به نقد ادعاى كسروى مى‏پردازيم و طبعاً در اينجا هم، نقد سخن وى، ميزان اعتبار ادعاى ديگران را نيز معلوم خواهد ساخت. 
* نقد سخن كسروى
كسروى سخن فوق را در بخش مربوط به حوادث ابتداى مشروطة اول مى‏نويسد، يعنى زمانى كه شيخ هنوز به تحصن در حضرت عبدالعظيم عليه السلام نرفته بود. وى در اينجا نيز، به شيوة معمول خود، تنها به پخش شايعه پرداخته و هيچ مدركى در اثبات آن ارائه نمى‏كند.
كسروى، ضيافت شيخ از 80 تن طلبه و پرداخت دو قران به هريك از آنان را، مؤيّد شايعة گرفتن 7 هزار تومان پول از دربار مى‏شمارد، و اين در حالى است كه اگر موضوع مهمانى مزبور و پول دادن به طلاب درست باشد، كلّ مبلغ اعطايى به طلاب 160 قران (16 تومان) مى‏شود! كه با احتساب غذاى آنان نيز باز رقم قابل ملاحظه‏اى از آب در نمى‏آيد. علاوه، اين نوع مخارج، زمانى دليل بر ـ مثلاً ـ پول گرفتن شيخ از دربار مى‏شود، كه شيخْ ممرّ درآمدى كه مخارج مزبور را (شخصاً يا از طريق هواداران انبوه خود) تأمين كند نداشته باشد و پس از مرگ نيز قروض هنگفتى از خود باقى نگذارد. در حاليكه: 
اولاً حاج شيخ فضل‏اللّه‏ نورى، گذشته از داشتن مقدارى «مستغلاّت» آباء و اجدادى در زاد شهر خويش، درآمد خوبى از طريق «محكمة شرعِ» معتبر و پرمراجعه‏اش در تهران داشت كه مى‏توانست در پرداخت هزينه‏هاى جارى از آن بهره گيرد. دكتر تندر كيا به عنوان «منبع عايدىِ» عمدة شيخ، به «محضر پر درآمد» او اشاره مى‏كند «كه تمام عقود و معاملات عمدة شهر در آن صورت مى‏گرفته» و سپس مى‏افزايد: شيخ «هرچه از اين دست از مردم مى‏گرفت، از آن دست به مردم مى‏داد... قصه هايى از سخاوت و بزرگوارى و گذشتهاى مالى او شنيده ام كه محلّ ذكر آنها نيست».  
ثانياً شيخ مريدان زيادى (در بين مردم متدين پايتخت) داشت كه قاعدتاً حاضر بودند در موقع لزوم (به انگيزة حمايت از دين) به وى كمك كنند. 
ثالثاً قروض هنگفتى پس از مرگ، از خود باقى گذاشت كه در صفحات آينده راجع به آن مفصلاً سخن خواهيم گفت. 
بنابراين آنچه را كه كسروى، به زعم خويش، «مؤيّد» صحت شايعه گرفته، درست يا تمام نيست. از اين نكته كه بگذريم، اصلِ سخن وى، يعنى اتهام شيخ به پول گرفتن از شاه قاجار در ايام تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام (و پيش و پس از آن)، به دلايل زير مخدوش و ناپذيرفتنى مى‏نمايد:
* دلايل سه گانه بر نادرستى اتهام 
1. اگر ادعاى پول گرفتن شيخ از دربار درست باشد، بايد گفت كه شيخ در ماجراى تحصن به كمك مادى و معنوى شاه، متّكى بوده است. حال آنكه، چنانكه در مكتوب پيشگفتة شيخ به علماى بلاد و اظهارات شيخ ابراهيم زنجانى ديديم، شيخ در زمان تحصن نسبت به شاه نيز (همچون امين السلطان) موضعى تند داشته است، و در صورت قبول ادعاى مزبور، معلوم نيست لحن گستاخانة شيخ در تنقيد از «غفلت يا تغافل» شاه نسبت به اقدامات مشروطه چيان، و «تأثير» القائات آنان در وى را، بايد به چه چيز حمل كرد؟! كلام تند و تعريض‏آميز شيخ نسبت به شاه (در مكتوب يادشده) را يك بار ديگر با هم مى‏خوانيم:
پادشاه اسلام پناه آيا خود نيز غافل است يا متغافل؟ نمى‏دانيم! شايد وساوس وزراى خيانت شعار و دسايس دولتهاى همجوار [ روس و انگليس ]و افسونهاى دردمندانة روزنامه جات كه امروزه از وسايل تهتّك و تجرّى، و ادوات تكسّب و تكدّى شده است، در ضمير منير تأثير نموده، ذات اقدس را براى تسليم كردن اسلام و تبديل دادن شرايع و احكام حاضر ساخته باشد. 
گذشته از لحن تند شيخ (در مكتوب فوق) نسبت به شاه و دولت، قرائن و شواهد ديگرى نيز بر تفاوت آشكار ميان موضع شيخ و شاه در ايام تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) وجود دارد. يكى از اين شواهد، اظهار موافقت شاه با مجلس و مشروطيت در دوران تحصن شيخ است. 
به گزارش مستوفى تفرشى: در اواسط زمان تحصن شيخ، ماه رجب 1325 قمرى، طى گفتگوهاى زيادى كه در مجلس براى رفع اين مشكل انجام گرفت، مقرر شد كه شش تن از نمايندگان نزد شاه رفته و ضمن تقديم عريضة مجلس در اين باره، «مراتب انقلاب داخله را» به وى معروض دارند. 
هيئت مزبور در ديدار با شاه، «مورد نوازش و تفقدات» وى قرار گرفت و شاه «كمال همراهى و مساعدت را نسبت به مجلس» ابراز داشت. گزارشى كه هيئت مزبور در بازگشت به مجلس داد، زبان «كلية وكلا» را به دعاگويى شاه گشود و سيد محمد طباطبايى نيز اظهار كرد كه «ديروز اعلى حضرت همايونى مرا به حضور احضار فرمودند، پس از شرف اندوزى، مشروحى از نيات مقدسه و همم عالية ملوكانه اظهارفرمودند و كاملاً مرا اطمينان بخشودند». وكلا ضمناً «منتطر جواب كتبى» شاه بودند كه انتظار آنان «طولى نكشيد» و شاه دستخطى خطاب به نخست وزير (امين السلطان) صادر كرد كه در مجلس قرائت شد. شاه در نوشتة خويش، ضمن تصريح به اينكه هيچ گاه «يكى را بر هزار و اندك را بر بسيار ترجيح» نداده و «از عامة» مردم «به خاصه قناعت» نخواهد كرد، به اقدامات خويش هنگام ورود به تهران (در اواخر حيات پدر) در كمك به اساس مشروطه و مجلس اشاره كرده و خواستار آن شد كه مجلس شورا «به هيچ وجه توجهات ملوكانه... را در حق خود، آلودة شبهات اهل‏غرض ندانسته و از مساعدت خسروانه در پيشرفت مجلس محترم هيچ ترديدى» ننمايد.  
دستخط شاه به امين السلطان، حاكى از اختلاف ميان رويّة شاه و شيخ در آن برهة زمانى بوده و حتى تعريض تند شيخ به شاه در مكتوبش به علماى بلاد، مى‏تواند ناظر به همين اقدام شاه باشد. 
مدارك تاريخى نشان مى‏دهد كه شيخ، حتى پس از پايان تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام، همپاى اعتراض به اقدامات خلافِ قانونِ مشروطه خواهان، از اعتراض به شاه و دولتيان باز نمى‏ايستاده است. يكى از همسايگان شيخ كه در روزهاى پرآشوب اواخر مشروطة اول (پس از رويداد اجتماع توپخانه) با شيخ در منزل وى ديدار داشته مى‏گويد:
شيخ «شكايت زياد اوّلاً از شاه داشت و بعد هم مى‏گفت... من حاضرم و دست بردار نيستم كه معلوم كنم اين مجلس، نه مطابق شرع ما است، نه موافق قوانين فرنگستان، و مجلس بر خلاف هر دو رفتار كرده و قوانين موضوعه را يكانْ يكانْ خودش فسخ كرده. مثل اينكه براى استنطاق قتل اتابيك [ امين السلطان] چند نفر را گرفتند و روز بعد... بى حكم محكمه و بى‏جهت... مرخص كردند و در اين چند شب دويست نفر از اين شهر گرفته چوب زده، سياست كرده، جلاى وطن داده، بدون تحقيق و رسيدگى و حكم عدليه. علاء الدوله را شاه بى‏جهت زد يا بى‏تقصير تبعيد كرد، آنها مراجعت دادند؛ چرا؟ سعدالدوله را هم بى‏تحقيق و بى‏رسيدگى در عدليه، تبعيد كردند. ده بيست فقره ازاين تفصيلات و بى‏قانونيها كه شده، معيّن كرده و ثبت نموده است».  
سخنان معترضانة فوق، چندى پس از تحصن شيخ و يارانش در مدرسة مروى تهران (ذى قعدة 1325 ق) انجام گرفته است كه طىّ آن، دولت وقت، به زور گزمه‏ها، آب و نان را بر روى شيخ و دوستانش بست  و از شاه اقدامى جهت جلوگيرى از اين امر، ديده نشد. 
«كراهت شديد» شيخ فضل‏اللّه‏ از شركت در تظاهرات توپخانه نيز كه چند روز قبل از تحصن مروى، با غليان احساسات مردم و «تحريك و تحرّك دربار» انجام شد، مؤيّد جدايى شيخ از شاه در اين تاريخ است.
محرّر شيخ در نامه‏اى كه پس از آن واقعه به فرزند شيخ (آقا ضياءالدين نورى) در نجف نوشت، چنين آورد كه: «آمدند به خانة حضرت حجت الاسلام آقا... ايشان هر قدر ابا و امتناع نمودند از اينكه تشريف نبرند، مردم قناعت نكردند. ايشان را به هر نحوى بود به دوش كشيدند تا وسط دالان بردند، به واسطة ازدحام و هجوم مردم، حضرت حجت الاسلام ضعف كردند در وسط دالان مدتى توقف نمودند تا حال ايشان به جا آمد؛ با كمال كراهت بردند در ميدان توپخانه ، محلى كه آقايان ديگر نيز اجتماع داشتند...».  حتى نوشته‏اند كه شيخ قبلاً به قرآن سوگند خورده بود كه به ميدان نرود.  محرّر شيخ همچنين مى‏نويسد: «مردم بارها مى‏خواستند به مجلس تازند و آنجا را به هم زنند، و سيد محمد يزدى و ديگران همين را آرزو مى‏كردند. ليكن حاجى شيخ فضل‏اللّه‏ خرسندى نمى‏داد و از آنان جلو مى‏گرفت».  دربارة واقعة توپخانه، در تحقيقى جداگانه به تفصيل سخن گفته‏ايم. 
به همين نمط، ماهها پس از آن تاريخ نيز، يعنى 13 روز پس از انحلال خونين مجلس اول، زمانى كه شيخ همراه جمعى از علما با شاه ديدار كرد، وقتى كه يكى از علماى تهران به تقبيح و نفى مشروطه پرداخت، شيخْ مخالفت او را برنتافته و گفت: «مشروطه خوب لفظى است... شاه مرحوم دستخط داده‏اند، مشروطه بايد باشد، ولى مشروطة مشروعه و مجلس محدود، نه هرج و مرج». 
بدين ترتيب، مى‏بينيم كه شيخ در طول مشروطة اول، با شاه اختلاف نظر داشته و حتى از وى بى‏پروا انتقاد مى‏كرده است. بنابراين، جايى براى بده بستان ميان او و شاه در دوران تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) وجود نداشته است.
2. گفتنى است كه شاه خود نيز در گفتگو با سفير انگليس سِر اسپرينگ رايس (در ايام تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم عليه السلام) شايعة مزبور را نفى كرد. رايس در گزارش به لندن (مورخ 10 ژوئية 1907، يعنى در اوايل تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم «ع») مى‏نويسد: در ديدارى كه با شاه داشتم، وى را از شكستن سوگند خود به رعايت قانون اساسى مشروطه و حفظ مجلس، برحذر داشتم و او پاسخ داد «فضا مملو است از اخبار دروغ كه دشمنان ملت جعل و منتشر مى‏كنند. چنانچه به تهمت مى‏گويند من شيخ فضل‏اللّه‏ را تشجيع و تشويق به مخالفت مى‏نمايم، در صورتى كه به كلى دروغ است. شيخ، به واسطة مناقشه با ملاهاى هم‏افق خويش تحصن اختيار كرده و بست نشستن او ربطى به شاه» ندارد.  
شاه در نامه‏اى نيز كه (در جريان وقايع منتهى به تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم عليه السلام) به سيد عبداللّه‏ بهبهانى نوشت، از موضوع پول دادن به شيخ، اظهار «بى‏خبرى» كرد. ميرزا آقا فرشى، وكيل تندرو تبريز و مخالف سرسخت شيخ، در نامة 10 جمادى الاول 1325 ق به ثقهًْ‌الاسلام تبريزى مى‏نويسد:
مخالفين به زعامت شيخ فضل اللّه‏ ـ خمامى ـ حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى حساسيت پيداكرده در مسجد شاه به عنوان تعزيه دارى، چادرى برافراشته‏اند كه از چادرهاى سلطنتى است و براى از بين بردن مشروطه از طرف محمدعلى شاه چهل هزار تومان تأمين شده بود كه 28 هزار تومان آن بابت وجه استقراضى آقاى شيخ فضل‏اللّه‏ از بانك استقراضى محسوب شده و بقيه با اقساط پرداخت گرديده است. 
مردم [ = مشروطه خواهان تندرو] چون مجلسيان را در اين باره مسالمت كار ديدند بدون اجازه هجوم برده چادرها را خواباندند... آقا سيد عبداللّه‏ به شاه پيغام داد كه از اين ماجرا خبر داريد يا نه؟ اگر داريد بايد از شما به كلى مأيوس باشيم و اگر نداريد چگونه مى‏خواهيد با اين بى‏خبرى مملكتى را اداره كنيد؟ نامه‏اى بر بى‏خبرى و برائت ذمّه رسيد و وقت براى ملاقات تعيين شد...  
ضمناً يحيى دولت آبادى با اشاره به تحصن شيخ و ياران وى در حضرت عبدالعظيم عليه السلام، مدعى شده است كه كه: «به توسط وزير مخصوص از پولى كه شاه به بانك روس حواله نموده مبلغ هنگفتى به مصرف اين كار مى‏رسد».  اما شيخ محمدمهدى شريف كاشانى (از عيون مشروطه خواهان و مخالفان شيخ) با اشاره به شايعة پول گرفتن شيخ از شاه قاجار، برخى از اجزاء اين شايعه را (كه وساطت «وزير مخصوص»، حاكم وقت تهران، در رساندن پول به شيخ باشد) قاطعانه تكذيب مى‏كند: 
حضراتى كه به حضرت عبدالعظيم رفته، خرده خرده جمعيتى دور خود جمع نموده، پولى خرج مى‏كنند. از قرارى كه معيّن است، مخارج آنها را اعلى حضرت مى‏دهند. جماعتى را عقيده بر اين است كه به توسط وزير مخصوص پول به آنها مى‏رسد، ولى چون من بنده معاشرت تام با معزّى اليه دارم ـ واسطة حكومتش بوده‏ام ـ اصلاً چنين استنباطى نكرده‏ام، زيرا كه تمام اجزاء و اتباع و فرّاش و پيش خدمتهاى حكومت ـ تمام، راپرتچى من هستند. 
3. شيخ در طول دوران مشروطه ـ پيش و پس از تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) ـ كراراً از قرضهاى سنگينى كه بر عهده داشته، ناليده است. اين قروض هنگفت كه تا هنگام مرگ شيخ دست از سر وى برنداشت، به گفتة خود او: ناشى از مخارجى بود كه او در طول دوران ممتدّ مبارزه ـ از جنبش عدالتخواهى صدر مشروطه تا نهضت مشروطة مشروعه و حوادث متعاقب آن ـ شخصاً هزينه كرده بود. ذيلاً مواردى را كه شيخ از قروض خود سخن گفته، ملاحظه مى‏كنيد: 
الف) به گزارش مستوفى تفرشى: شيخ در گفتگويى كه در خلال تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام با طباطبايى و بهبهانى داشت، به آنان چنين گفت:
...مى‏دانيد كه تأسيسِ اساس اين مجلس، با اقدامات و اهتمامات من و شما بود كه به همراهى يكديگر اين كار عمده را از پيش برداشتيم. بلكه اگر من همراهى نمى‏كردم و چهار هزار تومان از بانك استقراض نمى‏كردم و مخارج دويست سيصد نفر همراهان راه قم و توقف قم را نمى‏دادم، شماها هيچ وقت به مقاصد خود نايل نمى‏شديد، بلكه دچار هزاران صدمه و محنت فراوان مى‏شديد. به هر تقدير و هر طريقى كه بود، كار را از پيش برداشتيم و با نيل مرام مراجعت كرديم. 
ب) شيخ در اواخر دوران تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام (مشخصاً روز 22 رجب 1325 قمرى) وصيتنامه‏اى نوشت كه فصلى از آن اختصاص به قروض وى داشت: «...قروض من كلّيهًْ معلوم است. يك: فقرة معظمة بانك است. احتمال مى‏دهم كه كسى اقدام نمايد و قرض مرا بدهد، و اگر نداد كسى بر اولاد من و بر خانم حقى ندارد، لكن مى‏دانم كه خانم از آن محبتى كه به من دارد و از آن تقوى كه دارد خودش اقدام خواهد نمود در اداء قروض من؛ اختيار با ايشان است، الزامى بر ايشان نيست...». 
ج) تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم عليه السلام روز 8 شعبان 1325 پايان يافت و او به تهران بازگشت. حدود سه ماه و نيم بعد از آن تاريخ، شيخ مجدداً (براى پيشبرد اهداف اصلاحى خود) با جمعى از ياران خويش در مدرسة مروى تهران تحصن جست (20ـ 25 ذى‏قعدة 1325). از نامه‏اى كه شيخ ظاهراً در خلال تحصن اخير به عضدالملك (شخصيت برجسته، متدين و نيكنام قاجار) نوشته است  برمى‏آيد كه قروض وى از 4000 تومان (در جريان نهضت عدالتخانه) به 35000 تومان (در آن تاريخ) افزايش يافته بود:
[ در طلوع مشروطه، خود ]مستحضريد داعى، مؤسّسِ اين اساس محترم بودم و چهار هزار تومان از مال خود خرج در اين راه كردم و احدى دينارى به داعى نداد و خود حضرت اقدس اطلاع داريد. بعد از انعقاد مجلس چه همراهى كردم؟ همه مى‏دانند، بدون طمعى و غرضى. بعد از مدتى كه ديدم اجنبى داخل شد و اغراضى مستعمل، ناچار به عزم عتبات رفتم زاوية مقدسة [ حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]و... [ اينك] مدتها است در صددم كه خود را جمع كنم بلكه بتوانم اين دو روز عمر را در يكى از اعتاب عاليه صرف نمايم. لكن خاطر مبارك، مسبوق از قروض داعى [ است]، قريب به سى و پنج هزار تومان قرض دارم و همة طلبكارها مشخّص. 
نامة فوق به وضوح نشان مى‏دهد كه تا آن تاريخ، كه حدود سه ماه و نيم از پايان تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى‏گذشت، هنوز اقدامى براى پرداخت قروض شيخ صورت نگرفته بود. پيدا است كه اگر از سوى شاه (در جريان تحصن حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام) كمكى به شيخ شده بود، وى ماهها بعد از ختم آن تحصن، اين گونه از قروض سنگين نمى‏ناليد. بر اين اساس، بايستى نسبت رشوه‏گيرى از شاه يا ديگران به شيخ را، شايعه‏اى بى‏اصل و ناشى از غرض‏ورزى سازندگان آن قلمداد كرد. 
دكتر تندر كيا، نوادة شيخ، در بارة رشوه گيرى شيخ از شاه و ديگران بحثى خواندنى و روشنگر دارد.  وى مى‏نويسد: «قرضهايى كه حاج شيخ از خود باقى گذاشت به حدى سنگين بود كه دارايى او ابداً تكافوى پرداخت آنها را نمى‏كرد. يك قسمت از آن با واگذارى خودِ مِلك پرداخته شد، يك قسمت ديگر را بعضى از پيروان او پرداختند و بالأخره قسمتى را هم خود طلبكاران بخشيدند... شنيده‏ام كه ورثة عضدالملك مبلغى از قرضهاى حاج شيخ را از ثلث مورّث خود پرداخته‏اند. ديگر نشنيدم كه آيا عضد الملك اين وصيت را كرده بود با خود ورثه اين كار را كرده‏اند؟». 
آقاى محمد تركمان نيز كه اسناد قروض شيخ از بانك شاهنشاهى، و مطالبات رئيس بانك از ايشان در آستانة شهادت، را بررسى و منتشر كرده است مى‏نويسد :
اسناد مذكور... نشان دهندة اوضاع مالى شيخ قبل و در آستانة شهادت مى‏باشد.
راجع به قرض آن مرحوم از بانك، يك بار در نوشتة «مستوفى تفرشى»، از زبان شيخ خطاب به سيّدين و علماى طرف مذاكره در حضرت عبدالعظيم عليه السلام، مطلب ذيل نقل شده است: «اگر من همراهى نمى‏كردم و چهار هزار تومان از بانك، استقراض نمى‏كردم و به مصارف و مخارج و كراية راه قم صرف نمى‏كردم و...، شماها هيچ وقت به مقاصد خود نائل نمى‏شديد...»...
اينكه آيا طلبى را كه بانك شاهنشاهى، طى نامه‏اى به تاريخ 31 ژوئيه 1909 = 13 رجب 1327 هق به وزارت امور خارجه، از آن وزارتخانه درخواست وصولش را نموده است، باقيماندة قرض مذكور در فوق مى‏باشد؛ و يا آنكه شيخ شهيد، مبلغ مذكور در نامة بانك را، در تاريخ 16 ژانويه 1909 = 28 ذى الحجة 1326 و يا قبل از آن تاريخ، استقراض نموده است؛ براى «گردآورنده» روشن نيست.
اما، آنچه روشن و مبرهن است، عبارت است از اين مسئله كه اتهامات پاره اى از «مورّخين مشروطيت»، جرايد و شبنامه ها به شيخ پيرامون رشوه خوارى و دريافت «كمكهاى غيبى»، ناصحيح و از روى غرض و از مقولة هوچيگرى، عوام فريبى، جوسازى و ترور شخصيت مى‏باشد.
آقاى تركمان به درستى مى‏افزايد:
اگر اِسناد اتهامات فوق به شيخ شهيد صحت مى‏داشت؛ نمى‏بايستى شيخ در آخرين ماههاى قبل از شهادتش و قبل از تصرف تهران، در زير بار چنين قرضى قرار داشته باشد. دُيون شيخ، كه وجوه آن را به مصرف مبارزه در راه اعتقاداتش رسانده بود، آنچنان سنگين بوده كه على رغم كمك بعضى از پيروان، بخشش برخى از طلبكاران، و پرداخت قسمتى از آن توسط ورثة عضدالملك، اموال شيخ شهيد تكافوى تأدية آن را نمى‏كرده است.
خانوادة شيخ پس از شهادتش، از نظر مالى در شرايطى قرار مى‏گيرند كه نوة شيخ از آن به «فقر سياه و غليظ» ياد مى‏كند، كه «هيچ كس جز اهل خانه از آن چنانكه بايد خبردار نشد». 
شاه در دوران سلطنت خويش، مسلّماً از تهيه و پرداخت مبلغ يادشده (يا بخشى قابل ملاحظه از آن) عاجز نبود، و اگر اين مبلغ را به شيخ مى‏پرداخت او نيازى به استقراض از بانك و ديگران نداشت. 
از اينكه شيخ تا پايان عمر بار سنگين قرض را بر دوش مى‏كشيده و ديونِ زيادى براى ورثة خود باقى گذاشته، ضمناً اين نكته بر مى‏آيد كه شاه در دوران موسوم به استبداد صغير نيز كمكى به شيخ نكرده است، زيرا در اين صورت معنايى نداشت كه شيخ در زمان اعدام نيز گردنش زير دين طلبكاران باشد (دقت كنيد). ممكن است كه شاه (در اواخر استبداد صغير) وعده‏هايى به شيخ (مبنى بر پرداخت ديون او) داده باشد (تندركيا بدين مطلب اشارتى دارد)، ولى اگر چنين وعده‏اى هم در كار بوده مسلّماً بدان عمل نشده است. 
تندركيا سخن جالبى دارد: «حاج شيخ فضل‏اللّه‏ دو نوع دشمن داشته: يكى دشمنان عادى كه هركس به مقامى رسيد پيدا مى‏كند، مخصوصاً در جامعة ما كه تنگ نظرى و پست فطرتى و بخل و حسادت به كمال خود رسيده؛ نوع ديگر، دشمنان سياسى او. براى من، با مراجعه به خون خانوادگى و به مطلعين موثّق، مسلَّم گرديده كه نسبت ارتشاء به شيخ نورى، تُهمتِ صِرفِ دشمنانِ اوست». 
* سخن شهيد مدرس در برائت ساحت شيخ از اتهامات 
آيت اللّه‏ شهيد سيد حسن مدرّس، كه در تاريخ معاصر ايران ـ به درستى ـ نُمادِ مبارزه با استبداد شمرده مى‏شود، در بارة شايعاتى كه در عصر مشروطه راجع به شهيد نورى رواج داشت، نكتة جالبى دارد. او كه انحراف مشروطه را عمدتاً معلول دخالت عناصر افراطى چپ (مرتبط با كميته هاىِ بلشويكىِ قفقاز و روسيه) مى‏داند، مى‏نويسد:
در همان روزها كه صحنة مسخره انگيز و توهين آميز ملاقات امير بهادر، فرستادة محمدعلى شاه، را با شيخ فضل‏اللّه‏ نورى مجتهد مسلّم منتشر كردند و دروغ و جعل بود، اگر علماى ما و تاريخ نويسان ما شوخى و مسخره نگرفته و به جاى باورنمودن، ريشه‏يابى كرده بودند كه اصل آن در قلب كميته‏هاى بلشويكى باكو نوشته شده و با تمام قدرت براى مردم بازگو مى‏كردند و قدرت طلبان  هم شيخىِ مشروعه و سيدىِ مشروطه خواه نمى‏شدند، آن همه كشمكش و دربدرى و استبداد صغير، كه بعد بالغ و كبير هم شد، به وجود نمى‏آمد. تاريخ نگاران ما از چشمى كه كور شده بود فقط نوشتند كه ديگر اين چشم پلك نمى‏زند و از علت كورى و بابا قورى شدن آن چشم پوشيدند، و اين نوشته‏ها را هم نامش را تاريخ گذاشتند و جوانان ما را هم به خواندنش مجبور كردند. 
كشتن شيخ فضل‏اللّه‏، كه از اعلم علماى وقت بود، هم پيروزى بُلشويكهاى اعزامى به ايران  بود، هم پيروزى انگليس، و هم ضايعه براى علماى نجف و ايران. حادثة بدى بود كه هنوز هم علل آن در تاريخ همچنان مجهول مانده... 

پيش از اين به بحث «خواندنى و روشنگرِ» دكتر تندر كيا، نوادة پسرى شيخ، در بارة شايعة رشوه گيرى شيخ از شاه و ديگران اشاره داشته و وعده داديم كه تفصيل گفتار وى را در اين زمينه بياوريم. اينك هنگام وفا به وعده است. 
وى، در مقام بررسى اين شايعه، با اشاره به تحصن سه ماهة شيخ در حضرت عبدالعظيم (ع) در اوايل سلطنت محمدعلى شاه، مى‏نويسد: «در اين مدت سه ماهه حاج شيخ فضل‏اللّه‏ هرچه داشت خرج كرد و قرض هنگفتى بالا آورد و تمام اموال غير منقول حتى خانة مسكونى‏اش را گرو گذاشت و از اين هم بالاتر جزئى ذخيره‏اى كه پدر من [ آقا ضياء الدين نورى] در طى سالهاى گشايش اندوخته بود از او گرفت و خرج كرد. اينها همه حقيقت مسلّمى است كه منكر ندارد.  حاج شيخ ديگر تا انجام عمر نتوانست كمرش را راست كند و قرضهاى خود را بپردازد و تا انجام عمر در حال عسرت باقى ماند، به طورى كه پس از شهادتش فقر غليظى پرهاى سياهش را به روى خانوادة او فروهشت؛ فقر غليظى كه هيچ كس جز همان اهل خانه، از آن چنانكه بايد خبردار نشد؛ پرهاى سياهى كه سالهاى سال همچنان فروهشته بود. من زير همين بالهاى سياه فرشتة قهر به دنيا آمده نشو و نما كرده‏ام».  
تندر كيا سپس، با تعريض به گفتة كسانى كه مدّعىِ پول گرفتن شيخ از شاه مى‏باشند، مى‏نويسد: 
...مقدار پولى كه محمدعلى شاه به حاج شيخ فضل‏اللّه‏ داده سند رسمى دارد، مسجّل و معيّن!
محمدعلى شاه در مدت نه ماهة اول سلطنتش [ يعنى تا پايان تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم عليه السلام] به اندازه‏اى به حاج شيخ فضل‏اللّه‏ پول داد كه حاج شيخ مجبور شد هست و نيستش را خرج تحصن حضرت عبدالعظيم كند!
محمد على شاه در بيست و دو ماهة بقية سلطنتش به اندازه‏اى پول به حاج شيخ فضل‏اللّه‏ داد كه حاج شيخ نتوانست قروضش را بپردازد، تا پس از كشته شدنش ورثة عضدالملك بيايند و يك مقدارى از آن را بپردازند.  
محمد على شاه در بقية سلطنتش به اندازه‏اى پول به حاج شيخ فضل‏اللّه‏ داد كه شيخ نورى با اينكه مى‏دانست كشته مى‏شود، نتوانست خانة مسكونى خود را از گرو محررش حاج ميرزا خليل دربياورد تا خانواده‏اش بعد از خودش بى‏سامان و بى‏سايبان نمانند!
محمد على شاه در بقية مدت سلطنتش به اندازه‏اى پول به حاج شيخ فضل‏اللّه‏ داد كه حاج شيخ با اينكه مى‏دانست كشته مى‏شود و مملكت در حال انقلاب و تلاطم مى‏افتد نتوانست آذوقة يك ماهة اندرونش را در خانه تهيه كند! 
محمد على شاه در تمام مدت سلطنتش به اندازه‏اى پول به حاج شيخ فضل اللّه‏ داد كه بلافاصله بعد از شهادتش، پسرش براى اينكه صد تومان به مجاهدين در خانه‏اش بدهد مجبور شد ديگ و ديگ‏برش را به وسيلة مدير نظام [ مستحفظ شيخ در روزهاى آخر عمر] پيش ميرزا على اكبر سمسار گرو بگذارد! 
سند رسمى از اين بزرگتر و محكمتر رشتة البرز و كوه دماوند! آخر هوچى بازى به چه درد مى‏خورد؟! كذب و تهمت چه نتيجه‏اى دارد؟! وقاحت و بى‏حيايى به كجا مى‏رسد؟!... 
خدا انصافمان بدهد! آن همه كه با اين مرد مسلمان ايرانى و با نعش او كردند بس نبود، كه حالا هم با نيش زهر آگين قلمشان، او را در عالم ارواح تعقيب مى‏كنند؟ آيا ملتهاى ديگر هم با بزرگان خود همين معامله را كرده‏اند؟! آيا ديگران هم با همين اسلوب تاريخ نوشته‏اند؟!