اوضاع ايران در مشروطه اول
شهرآشوبی انجمنها
به دنبال مرگ مظفرالدین شاه و پس از صدور دستخط مشروطه، تشکیلاتی موسوم به کمیته انقلاب تأسیس شد. اعضای این کمیته عبارت بودند از: ملکالمتکلمین، سیدجمالالدین واعظ، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، سیدمحمدرضا مساوات، سیدحسن تقیزاده، میرزا ابراهیمخان حکیمالملک، سیدعبدالرحیم خلخالی، سيدجليل اردبیلی، معاضدالسلطنه پیرنیا، سلیمانخان میکده، حسینقلیخان نواب، علیاکبرخان دهخدا، میرزا ابراهیم آقا منشی سفارت فرانسه، داودخان ارمنی، ادیبالسلطنه سمیعی و نصرتالسلطان برادر میرزا کریمخان رشتی از خاندان آل امشه. جلسات كميته در نیمههای شب در منزل حکیمی تشکیل میشد و همه قبل از طلوع آفتاب متفرق میشدند. میرزامحمد نجات، حسین پرویز و محسن نجمآبادی رابطین کمیته با نیروهای خارج از آن بودند. نخستین اقدام این کمیته تشکیل نیرويی به نام مجاهدین و سرباز ملّی بود. تهیه اسلحه و آموزش نظامی جوانان از جمله اقدامات آنها بود. عبدالحسین تیمورتاش ملقب به سردارمعظم خراسانی، اسداللهخان ابوالفتحزاده و ابراهیمخان منشیزاده کسانی بودند که نیروهای نظامی داوطلب را آموزش میدادند. در جلسات انجمن، نقشههای مبارزه با محمدعليشاه طراحی میشد در حالی که وی ظاهراً با مشروطه همراهی میکرد. همین جلسات، مقدمات و هستههای اولیه تشکیل حزب دمکرات را در دوره مجلس دوّم فراهم کرد.
در این ایام انجمنهای فراوانی تشکیل شد که مهمترین آنها انجمن آذربایجان، انجمن مظفری و انجمن برادران دروازه قزوین بودند. این انجمنها همه مسلح بودند و قبل از مشروطه فعالیت داشتند، اما در دوره سلطنت محمدعلیشاه افزایش چشمگیری پیدا کردند. به گزارش کتاب آبی حداقل یکصد انجمن در تهران فعالیت داشت که مهمترین آنها انجمن آذربایجان به ریاست سیدحسن تقیزاده بود و 2962 عضو داشت. این انجمنها دائماً فعالیت میکردند و آموزش نظامی مهمترین اقدام آنان بود. محل انجمن آذربایجان در خیابان اکباتان قرار داشت و تا آخرین دوره حیات مجلس اوّل با شاه جنگید. شعبه اصلی این انجمن کمیته دهشت بود که وظیفه ترور مخالفين را برعهده گرفته بود و در رأس آن حیدرخان عمواوغلی قرار داشت. رقیب اصلی انجمن آذربایجان جامع آدمیت بود که ریاست آن را عباسقلیخان آدمیت عهدهدار بود و مشی اعتدالی را توصیه میكرد و از تندروی برحذر میداشت. ملکالمتکلمین سخنگوی انجمن آذربایجان بود. شاعر مشهور فرصتالدوله شیرازی که گفته میشد بهایی است و نیز شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری و محمدخان کمالالملک نقاش مشهور از اعضای این انجمن بودند. این انجمن به نام اجتماعیون عامیون که برگردانی از سوسیالدمکراسی بود هم خوانده میشد. عملیات تروریستی مهمی مثل قتل اتابک امینالسلطان، صدور فرمان قتل محمدعلیشاه در 25 محرم سال 1326 و نیز جنگ و گریز روز گلولهباران مجلس، کار این انجمن بود.
عضو برجسته انجمن آذربایجان معاضدالسلطنه پیرنیا بود. او در آغاز خدمات دولتی خود کنسول ایران در باکو بود و تا سال 1323 قمری در تفلیس و دیگر شهرهای قفقاز اقامت داشت و در بین «نخبگان قوم دوستان زیادی داشت». او خود از بنیادگذاران انجمن آذربایجان و از «اعضاء مؤثر کمیته سری انقلاب ایران» بود. در ابتدا نیابت ریاست انجمن را بر عهده داشت و پس از کنارهگیری تقیزاده رئیس آن شد. معاضدالسلطنه در دوره اوّل مجلس شورای ملّی عضو هيأت رئیسه بود و در عین حال ریاست اداره مباشرت مجلس را تصدی میکرد. این تشکیلات باید سازمان اداری مجلس را به وجود میآورد. در دوره سلطنت محمدعلیشاه، معاضدالسلطنه به شدت علیه وی مبارزه کرد، اما بعد از انحلال مجلس اوّل به دستور شاه، معاضدالسلطنه به سفارت بریتانیا پناهنده شد و سپس به استانبول رفت و فعالیتهای خود را ادامه داد. ریاست انجمن برادران دروازه قزوین با سلیمانخان میکده بود كه گفتیم جلسات انجمن سری در منزل او تشكیل میشد.
محل انجمن مظفری یعنی خانه مسیحالملک شیرازی پدر سردار فاخر حکمت، در بهارستان واقع بود. یكی از مهمترین انجمنهای این دوره که در عین حال تندروترین آنان نیز به شمار میآمد انجمن بینالطلوعین بود که از حیث ترکیب اعضا بسیار جالب توجه به نظر میآمد. اکثر اعضای این انجمن به مشی ترور روی آوردند و برای این منظور کمیتههایی تشکیل دادند و برخی از همینها بعداً از تشکیلدهندگان کمیته مجازات در دوره جنگ اوّل جهانی بودند. محمود ابراهیمخان منشیزاده، اسداللهخان ابوالفتحزاده، داوودخان علیآبادی همفکر میرزاجهانگیرخان شیرازی، سيدمحمد کمرهای، سیدعبدالرحیم خلخالی، سيدجلیل اردبیلی، میرزا سلیمانخان میکده، میرزا ابراهیمخان تبریزی، ابراهیم حکیمی، محمدنظرخان مشکوةالممالک، حسین پرویز، میرزامحمد نجات، سیدحسن تقیزاده، میرزا قاسمخان صوراسرافیل، رکنالملک برادر حکیمالملک و محسن نجمآبادی اعضای مؤثر و مورد اطمینان انجمن بودند که در عین حال تندروترین طیف مشروطهخواهان را شامل میشدند. این انجمن در منزل شیخ مهدی نجمآبادی تشکیل جلسه میداد و علاوه بر افراد یاد شده، شیخ محمد بروجردی، یحیی دولتآبادی، ظهیرالسلطان برادر ظهیرالدوله و میرزا محمودخان پرورش نیز در آن شرکت میكردند. از بین این افراد منشیزاده، ابوالفتحزاده و محمدنظرخان مشکوةالممالک در انجمن غیرت عضویت داشتند که توسط میرزا ابراهیم آقا وکیل تبریز و عضو مؤثر لژ بیداری ایران هدایت و رهبری میشد. همانطور که خواهیم دید همه این افراد در ظهور تحولات آتی نقشهای بسیار اساسی داشتند و بدون شناخت طرز سلوک و رفتار آنان راه بر هر تحلیلی در مورد حوادث این دوره بسته است.
بسیاری از اینان در زمره افراطیترین جناحهای مشروطه بودند که هر روز بر اغتشاشات دامن میزدند. این گروه در شکل دادن به درگیریهای خیابانی و نیز آشوبهای اجتماعی و ترورهای سیاسی نقش درجه اول داشتند. با اینکه از مشروطه اروپايی دفاع میکردند، اما ابزار آنان برای پیشبرد اهداف نه گفتگوهای اقناعی بلکه گلوله بود. به بهانه مشروطه با هر کس میخواستند تسویه حساب میکردند و آنقدر در افراط غرق شدند که حتی مصالح خود را نیز به باد فراموشی سپردند. اکثر این اشخاص در زمره گردانندگان لژ بیداری ایران بودند؛ کسانی که سرنگونی حکومت قاجار را در سر میپروراندند.
به هر حال در هر گوشه تهران انجمنی زاده شد. در این انجمنها عدهای داعیه اعتدال داشتند، گروهی مدعی دمکراسی بودند و هر کس هر کاری را که خود به مصلحت میدانست انجام میداد، بدون اينكه به مصالح عمومی کشور توجهی داشته باشد. به قول مخبرالسلطنه هدايت هرکس بیشتر ناسزا میگفت مشروطهخواهتر بود. حتی شاهزادگان و اعیان و اشراف انجمن تشکیل داده بودند. فرزندان روحانیان بزرگ بعضاً در این انجمنها عضویت داشتند. شیخمحمد فرزند شیخعبدالله مازندرانی و شیخمهدی فرزند شیخفضلالله نوری در زمره این افراد بودند. در بین آنان افرادی مثل ناظمالاسلام کرمانی هم حضور داشتند، رهبری اینان با سیدمحمدصادق طباطبایی بود. آنها هر شب در منزل یکی از اعضا دور هم گرد میآمدند و مهمترین فعالیت آنان رخنه در بریگاد قزاق يعني تنها تشکیلات نظامی کشور بود. در این کار ابوالفتحزاده که خود پيشتر افسر قزاق به شمار ميرفت بیش از همه موفق بود. او اعضای بریگاد را دور خود جمع میکرد و برایشان سخنرانی مینمود و بالاخره توانست عدهای را با خود همراه کند؛ به اين شكل تشکیلاتی که زیر نظر روسها قرار داشت به صفوف جنبشي که ماهیتی ضد روسی داشت ملحق میشد. به روایت ملکزاده میداندار اصلی جنبش در این دوره، روشنفکران عضو کمیته انقلاب بودند که گرچه در اقلیت قرار داشتند، اما حوادث را هدایت میکردند. یک مورد از تصمیمهاي اینان برنامهریزی برای قتل شیخ فضلالله نوری بود. در این تصمیم سیدجمالالدین واعظ، جهانگیرخان صوراسرافيل، قاضی قزوینی، میرزا ابراهیم منشی سفارت فرانسه، سيدمحمدرضا مساوات، یمینالسلطنه و ملکالمتکلمین شرکت داشتند. تصمیمی که به دست یکی از اوباش بازار تهران به نام کریم دواتگر عملی شد و فقط منجر به جراحت در رانِِِ شیخ گردید. شیخ بعد از بهبودی جراحت، ضارب خود را بخشید. توسل به گروههای اوباش برای پیشبرد اهداف سیاسی از ابتکارات تندروان دوره مشروطه بود. اوباش که خود در صفوف بیکاران بودند از فرصت به دست آمده بهرهبرداری میکردند، زیرا اساساً چیزی برای از دست دادن نداشتند. به همین دلیل به نام مشروطه نظم اجتماعی توسط اینان برهم زده میشد.
تقیزاده تعداد انجمنها را در دوره اوج فعالیت آنها به 144 مورد میرساند. به قول ایوانف فقط در تهران 140 انجمن وجود داشت، دکتر مهدی ملکزاده تعداد این انجمنها را فقط در تهران 200 مورد میداند که تازه اينها کمیته مرکزی انجمنها بودند. به قول کسروی بر اساس لوحههایی که انجمنها به هنگام گردهمایی در مدرسه سپهسالار فراهم کرده بودند 180 انجمن در تهران وجود داشت. هر روز مردم انتظار بحرانی را میکشیدند و انجمنها هر روز فتنهای برپا میکردند. به همین دلیل در شوال 1325 محمدعلیشاه رسماً تقاضا کرد این انجمنها منحل شوند، اما نمایندگان به استناد اصل 21 متمم قانون اساسی که تصریح داشت «انجمنها و اجتماعاتی که مولد فتنه دینی و دنیوی و مخل نظم نباشند در تمام مملکت آزاد است»، از این کار طفره رفتند. باید گفت اتفاقاً به دلیل اينكه این انجمنها با اصل یاد شده تعارض داشتند ميبايست ملغی میشدند، زیرا به تصریح کلیه منابع تاریخی این زمان انجمنهای یادشده مهمترین موجب ناامنی و بحران سیاسی در کشور بودند. وقتی به فرمان محمدعلیشاه مجلس اول منحل شد، از این دهها انجمنی که تولید بحران میکردند فقط تعداد انگشتشماری به مبارزه علیه او پرداختند.
به قول احتشامالسلطنه «تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی که میتوانست مایه قوام و دوام رژیم مشروطه بشود و با انجام تکالیف قانونی خود نقص مشهود مشروطیت را که سرانجام موجب سرخوردگی مردم از مجلس شد رفع کند، به کارهایی پرداخت که نه تنها خارج از تکالیف قانونی بود، بلکه بالفعل در تخریب آن اساس مقدس و ملی عامل اصلی و مؤثر بود». باز هم به قول او به همین دلیل بود که روز به روز مجلس مقام و موقعیت خود را در نزد مردم از دست داد و انجمنهای ایالتی و ولایتی خود عامل دردسر شدند. این انجمنها وظایف قانونی مجلس را برعهده گرفته بودند و اعتنایی به نهاد قانونگذاري نداشتند و از این جمله بود انجمن ایالتی تبریز که خود را مجلس شورای آذربایجان مینامید و مشکلات روزمره فراوانی تولید میکرد.
مهمتر این بود که برخلاف اصول مشروطه حتی برخی نمایندگان تکالیفی برای مجلس در نظر میگرفتند که با این نظام سیاسی تعارض داشت. از جمله سيدحسن تقيزاده میگفت نباید مجلس ایران را با پارلمانهای کشورهای اروپایی که دویست - سیصد سال از تأسیس آنها میگذرد مقایسه کرد. در ایران نباید از مجلس خواست صرفاً بر دولت نظارت کند و دولت هم از مجلس رأی اعتماد بخواهد: «این مجلس از راههای عادی نمیتواند داخل کار شود، بلکه باید به یک قوه فوقالعاده و پنجه آهنینی مملکت را اصلاح نماید... چطور محمدعلی پاشا در مصر، و ناپلئون در فرانسه کردند».
ضرورت روی آوردن به پنجه آهنین بارها و بارها در طول سالیان بعد هم مورد توجه برخی مشروطهخواهان قرار گرفت؛ زیرا در این ایام تحت لوای مشروطه به اندازهای تندروی صورت گرفته بود که مردم و مسئولین به این ضرورت روی آورده بودند كه لازم است مردي ظهور كند و كشور را امن سازد. بارها و بارها در همان دوره مجلس اول مسئله دخالت انجمنهای غیرمسئول در مسائل مهم کشور مورد نقد قرار گرفت. طباطبایی در مجلس اول خاطرنشان کرد:
انجمن تبریز از حدود اختیارات خود تجاوز کرده و به کارهای ناروا پرداخته و باید دانست که در ایران جز یک مجلس شورای ملی، مقام دیگری نیست که صلاحیت اینگونه مداخلات را داشته باشد و اگر کار به این منوال پیش برود مملکت دچار هرج و مرج خواهد شد.
یکی از نمایندگان به نام میرزا آقا مجاهد كه از اقدامات خودسرانه انجمنها برآشفته شده بود خاطرنشان كرد هر فعالیت سیاسی و اجتماعی باید تحت نظر مجلس باشد، زیرا این مجلس است که حق قانونگذاری دارد. او میخواست حد و حدود وظایف انجمنها مشخص باشد تا در امور مجلس و دولت دخالت نکنند و از قوانین موضوعه مصوب مجلس تبعیت نمایند. در عین حال یادآوری کرد انجمنها و مجلس لازم و ملزوم یکدیگرند، اما نباید در امور یکدیگر دخالتی داشته باشند. تقیزاده که خود در این زمان و نیز دورههای بعدی مشروطه در زمره جناح تندرو مجلس بود، سالها بعد اعتراف کرد انجمنها در کار دولت و مجلس بیش از اندازه دخالت میکردند. به قول میرزا فضلعلی آقا که از نمایندگان معتدل مجلس بود «از گاو دو شاخه استبداد خلاص میشویم به گاو هزار شاخه مجاهدین یا رؤسای... ایشان دچار میشویم». سر چارلز مارلینگ گزارش داد دخالتهای زیانآور انجمنها باعث شده است مجلس نتواند شایستگی لازم را از خود نشان دهد. هارتویگ كاردار سفارت روسيه نیز گزارش داد قدرت در تبریز عملاً در دستان انجمن محلی است که از سایر انجمنهای ایران قدرتمندتر است و در تهران نیز شعبهای دارد و کلیه نمایندگان مجلس گوش به فرمان آن هستند. سر سیسیل اسپرینگ رایس نيز گزارش داد انجمنها حکومت و فرمانروایی واقعی را در ایران به دست دارند.
تودههای اوباش و بیکاران، نیروی کاری این انجمنها بودند، به قول احمد مجدالاسلام کرمانی انجمنهای تهران هرکدام برای این که اهمیت خود را نشان دهند تعدادی از جوانان بیکار را مسلح میکردند و در روزهای معینی به مشق وامیداشتند. بهانه آنان صیانت از مشروطه بود و حال آنکه خودشان بیش از هر کس دیگری مشروطه را مورد تهدید قرار میدادند. هر انجمنی برای خود تعدادی فدایی مسلح داشت. کار به جایی رسیده بود که پارهای انجمنها برای خود قانون تصویب میکردند و حتی با توسل به زور آن را به اجرا درمیآوردند. مثلاً یکی از انجمنها نرخ نان و گوشت را تثبیت کرد، مقیاس واحد اوزان را اصلاح نمود، محتکران را تحت تعقیب قرار داد و ذخیره گندم آنان را مصادره و بین مستمندان توزیع کرد. کار به جایی رسید که این انجمنها به ادارات دولتی نامه مینوشتند و از آنها میخواستند تعداد کارمندان و میزان حقوق آنان را اعلام نمایند تا در روزنامه درج شود. برخی انجمنها در مسائل قضایی و انتظامی دخالت میکردند و سرانجام کار به جایی ختم شد که اگر کسی در انجمنی عضویت داشت، هر کاری میخواست میکرد و از تعقیب مصون بود.
به قول کسروی انجمن تبریز به جای عدلیه نشسته و به دادخواهیهایی که از تبریز و سایر مناطق این ایالت میرسید گوش میداد و به جای قاضی حکم صادر میکرد و مهمتر این که خود رأساً به امنیت شهر رسیدگی مینمود. از جمله در روزنامه انجمن آمده است که نانوایی را به دلیل کمفروشی به حکم انجمن «چوبکاری کامل نموده یک روز حبس نمودند» و یا اینکه قهوهخانههایی را که شبها در آن تریاک کشیده میشد بستند و انجمن به شکایت قهوهخانهداران هیچ وقعی ننهاد و به حکم اینکه فعالیت قهوهخانهها به زیان ملت است اجازه بازگشایی به آنان داده نشد و البته احدی را جرأت مقابله نبود. به گزارش اسپرینگ رایس انجمنها در گذرگاههای شهر تهران نگهبانانی گماشته بودند که از مردم اسم شب میپرسیدند و آنها را بازرسی میکردند. در موردی پس از تصویب متمم قانون اساسی در بیستم شوال سال 1325 برخی انجمنها در صحن مجلس متحصن شدند و اعلام کردند اگر نظمیه از عهده تأمین نظم و امنیت شهر به درستی برنمیآید، حفظ و حراست و امنیت شهر به دست اینان سپرده شود. دیگر اینکه اگر مجلس نمیتواند پولی را که مقرر بود شاهزادگان و امرا بدهند كاملاً دریافت کند این مهم را به انجمنها بسپارد و نهایتاً این که انجمنها آمادهاند برای حفظ مشروطه قشون ملی داوطلب ترتیب دهند تا هرگاه مانعی پیش آمد به مقام مدافعه برآیند. بالاخره اینکه انجمن مرکزی تهران به رهبری ملکالمتکلمین و ارشدالدوله به منظور قدرتنمایی در برابر احتشامالسلطنه که از میانهروان مشروطه بود و با اقدامات انجمنهای تندرو مخالف بود، متحصن شدند و پیشنهاد تشکیل قوای ملی و قشون مجاهد دادند. احتشامالسلطنه به مقابله با این تصمیم برخاست. او همچنین دعوت مشیرالدوله را برای عضویت در لژ بیداری ایران؛ که وی از آن به عنوان فراموشخانه نام میبرد، رد کرد و بالاخره توانست کمیسیونهای مختلف مجلس را تشكيل دهد و مانع از خودسری گروه اقلیت مجلس شود و نیز تا حدی جلو خودسریهای انجمنها را بگیرد، گرچه سرانجام در این راه ناکام ماند.
مشروطه در مذبح تندروان
با این روال جنبشی كه قرار بود برای تحقق حقوق مردم فعالیت نماید به سرعـت به ضد خود بدل شد. مردم عادی به علاوه مردان مسلح از مشروطه و الزامات آن چیزی نميدانستند. حرکات آنان تابع احساسات بود و با نظام استبدادی بیشتر سنخیت داشت تا نظام مشروطه. عوامفریبی بر هر چیز دیگر سبقت گرفته بود، به قول هدایت از صد تن مردم نود نفرشان نمیدانستند مشروطه چیست، باز هم به ادعاي او به مردم وعده داده میشد در مشروطه نانی به دو زرع درازی و كبابي با يك وجب پهنا داده خواهد شد. شايد چنين وعده خاصي داده نشده بود، اما واقعیت این است که مردم را به وعدههایی خالی از حیز امکان به دنبال سراب میفرستادند و احساسات بر عقلانیت چیره شده بود. اقشار حاشیهای اجتماع در این میان نقش بسیار مخربی ایفا میکردند. این دستههای مفلوک که در شهرهای بزرگ پراکنده بودند و به امید به دست آوردن لقمه نانی پرسه میزدند و مشاغل پست را در اختیار داشتند، از فضای به دست آمده بهره بردند. هر کس میتوانست اسلحهاي به دست میگرفت و از دیگران اخاذی میکرد، به ویژه این كه اگر این دیگران اشراف و نجبا و شاهزادگان بودند. هر کس قدرت بیشتری در بدگویی داشت «آزادیخواه بود و اگر به مصلحت چیزی میگفت مستبد». در این دوره ابوالفتحزاده برای مشروطهخواهان اسلحه تهیه میکرد و ارباب فریدون زرتشتی به انجمنهای مسلح کمک مالی مینمود. آن چه وجود داشت بیشتر فحش و ناسزا بود تا بحث عقلانی در مورد کیفیت برون رفت از بنبستی که به دنبال مشروطه، ایران را به کام خود فرو برده بود. سیدیعقوب انوار شیرازی در این میان نمونهای بارز است. بعد از قتل ارباب فریدون، او شاه را مورد حمله قرار داد و وی را فرزند امالخاقان نامید، کنایه از اينكه پدر او مظفرالدینشاه نیست و شاه زنازاده است!
همانطور که گفته شد، اکثر افرادی که از آنان یاد کردیم در لژ بیداری ایران عضویت و فعالیت داشتند. جهتگیری این لژ درست نقطه مقابل جامع آدمیت بود. اگر جامع آدمیت بر فعالیت قانونی و مسالمتآمیز و مرحله به مرحله برای استقرار مشروطه پای میفشرد، لژ بیداری با ترکیب اعضای خود موضعی تندروانه داشت. لژ مزبور نخستین تشکیلات رسمیت یافته فراماسونری در ایران بود که شعبهای از گرانداوریان فرانسه به شمار میرفت. ظاهراً فراماسونها در مسائل دولتی و یا قانونگذاری مدنی و دینی مداخله نمیکردند و اعضای خود را وادار میکردند تا در ترقی علوم مشارکت نمایند. در بین تمام معارف بشری آنان اعضا را از مشارکت در مسائل سیاسی و دینی برحذر میداشتند، زیرا از دید آنها این دو مقوله بین افراد ملل جدایی میاندازد و بنای آزاد بالعکس برای اتحاد ملل کار میکند و نه تفرقه آنها. اما در عمل لژ بیداری ایران هم در مسائل دینی دخالت میکرد و هم این که اوضاع سیاسی را در جهت بحران سوق میداد. این لژ در ششم نوامبر سال 1907 برابر با 1324 قمری تأسیس شد و از اواخر سال 1325 شروع به فعالیت نمود و از سال 1326 فعالیت آن به شکل بیسابقهای گسترش یافت.
لژ بیداری ایران در تحولات آتی نقش اساسی ایفا نمود. روشنفکران برجستهای مثل محمدعلی فروغی در کنار سیاستمدارانی مثل حسینقلیخان نواب و افرادی مثل وحیدالملک شیبانی و حاج سيدنصرالله تقوی و شیخ الرئیس قاجار از اعضای این لژ به شمار میرفتند. سيدمحمدصادق طباطبایی فرزند آیتالله سيدمحمد طباطبایی و کمالالملک نقاش مشهور نیز از اعضای آن به شمار میآمدند. شعار مهم آنها همان شعار برادری، برابری و آزادی بود که همه را فارغ از اختلافات دینی و یا سیاسی دور هم گرد میآورد. مهم اينكه اعضاي این لژ لزوماً همه یک دست نبودند و از نظر سیاسی برخی افراطی و برخی دیگر میانهرو بودند. حکیمی تحولات ایران در آستانه مشروطه به بعد را ناشی از فعالیتهای فراماسونهايی میدانست که دست اتحاد به یکدیگر داده بودند و در پیشرفت منظور خود تلاش میکردند. با این وصف ظاهراً فعالیتهای فراماسونری در ایران البته بدون ارتباط با لژهاي اصلي در اروپا، حتی قبل از مشروطه وجود داشت. هانری رنه دو آلمانی نقل میکند در سال 1324ق در شهر مشهد فراموشخانهای تأسیس شد که هدف اصلی آن اختلاف افکندن بین روحانیون شهر بود تا از قدرت و نفوذ آنان بکاهد. به قول او این تشکیلات با گراندلژهای اروپا بیارتباط بود. اگر فعالیت انجمنها علنی بود فعالیت لژ بیداری ایران کاملاً مخفیانه صورت ميگرفت، باید زمانی دراز طی میشد تا معلوم شود پشت پرده فعالیتهای تخریبی انجمنهای مسلح مورد حمايت لژ بیداری ایران چه چیزی قرار دارد. این لژ پستترین اقشار اجتماعی را به عنوان مشروطه در خدمت مقاصد خود گرفته بود، به همین دلیل هر روز بحرانی کشور را در کام خود فرومیبرد.
در گيرودار خودسري انجمنها و بيثباتي اوضاع سياسي و اجتماعي و تشتت آراء، خبر رسید به سوی کالسکه شاه که عازم دوشان تپه بود، نارنجک دستساز پرتاب شده است. تروریستها از گروه حیدرخان عمواوغلی رئیس کمیته دهشت انجمن آذربایجان بودند که از مدتها قبل در منزل ابوالفتحزاده کمین کرده بودند. ترور محمدعلیشاه نافرجام ماند، اما انجمنهای آذربایجان، مظفری، برادران دروازه قزوین، شاهآباد و گروه موسوم به مجاهدین که در انتظار واکنش شاه بودند خود را بیش از پیش مسلح کردند. معلوم نبود این سلاحها با کدام پول، از کدام منبع و چگونه بین مردم توزیع میشود. میخواستند تودههای عوام را که البته بسیاری از آنان بیکار بودند و از این دست ماجراجوییها استقبال میکردند، در برابر دستگاه بریگاد قزاق تجهیز نمایند. در اندک زمانی دو هزار مرد مسلح در تهران سازماندهی شدند و این همه به عنوان مشروطه صورت گرفت. کمتر کسی بود متعرض این نکته شود كه در آن شرایط كه آزادی بیان به هرج و مرج پهلو میزد چه نیازی به مسلح کردن مردان وجود دارد و اگر مشروطه برای آزادی بیان و قلم است، چرا از همان طریق برای برخورد با حریف استفاده نمیشود؟ اصلاً مگر چه حادثه غیرمتعارفی از سوی شاه روی داده بود که مردان مشروطه را به چنین واکنشهای عصبی برانگیخته بود؟ عجب اینکه ترور شاه مملكت در مجلس هیچ واکنشی نداشت و کسی آن را محکوم نکرد؛ شاه گله کرد وقتی ارباب فریدون کشته شد مجلس عاملان قتل او را تحت تعقیب قرار داد، اما در برابر سوءقصد به او هیچ گونه اقدامی انجام نمیدهد. بعد از مدتی دو تن دستگیر و محاکمه گردیدند، عدلیه بعد از استنطاق متوجه شد دستگیرشدگان از نیروهای حیدرخان و از کارکنان کارخانه چراغ برق هستند.
اعترافات «حیدر» و سایر متهمان بیاساس تلقی شد و اصل مسئله را ساختگی و تحریک دربار دانستند و به این شکل اجازه ندادند مسئله پرتاب نارنجک تعقیب شود. جریان ترور نافرجام شاه از دید کاردار سفارت بریتانیا هم غیرمنتظره بود، زیرا شاه در این ایام اقدامی علیه مشروطه انجام نمیداد. مارلینگ گزارش داد این نارنجکها در خارج کشور تهیه شده و عمل ترور کار تندروان مشروطه بوده است.
خلاصه اینکه تندروان مشروطه به جای اینکه این حادثه را محکوم نمایند، گفتند ماجرا زیر سر شاپشال یهودی روسی و معلم سرخانه دوران جوانی شاه بوده است. مدبرالممالک در حبلالمتین نوشت، شاه شخصاً در این ماجرا دخالت داشته تا مجلس ملی را بیاعتبار کند. درست در همین شرایط بود که مطبوعات به جای محکوم کردن حداقل اصل ترور انسانها، شرایط را با اقدامات خود بحرانیتر کردند. روزنامه مساوات مقاله شدیداللحنی علیه شاه نوشت و به مادر او نسبتهای زشت داد. شاه دستور داد در عدلیه وکیلش با سیدمحمدرضا مساوات روبهرو شود و اگر مساوات نتوانست ادعاهای خود را ثابت نماید مجازات گردد. شاهزاده مؤیدالسلطنه محمدحسین میرزا وکیل شاه بود، مساوات هم میخواست ملکالمتکلمین را وکیل خود قرار دهد. انجمنهای مسلح با محاکمه مساوات به مخالفت برخاستند و مدعی شدند این محاکمه نشان میدهد حادثه بزرگی در شرف وقوع است. مطبوعات نسبت به نیات شاه ابراز بدگمانی کردند و از آن سوی عليرضاخان عضدالملک رئیس ایل قاجار از محمدعلیشاه خواست از شکایت خود صرفنظر کند. شاه پاسخ داد: «جناب عضدالملک، تقصیرات مدیر مساوات هر قدر بزرگ باشد ولی مقام شما بزرگتر است، توسط شما را درباره او قبول کردیم، من بعد بسپارید از اینگونه کارها نکنند». اما برخلاف تصور کارها به همین جا خاتمه نیافت. مساوات مقالهای در مورد فوائد جمهوری نوشت و شاهان را فرعون توصیف کرد که در اسلام مورد لعن قرار گرفتهاند. هدایت از وضع نابسامان مطبوعات شکایت کرد و این امر را ناشی از فقدان قانون ارزیابی نمود. از دید او: «متنفذین مجلس زبان را آزاد میخواستند ولو یاوهگویی و هرزه سرايي؛ و این به مصلحت نبود. مثل این است که دیوانهای سنگی در چاه میاندازد که هزار عاقل نمیتوانند درآورند. روزنامهها بسیار از این سنگها در چاه انداختند و در انداختن آوازه، جبران برخی مضرات را نمیکرد».
در این دوره برخی روزنامهها به راستي در تشنج سیاسی نقش آفرینیهای حساس داشتند. در درجه نخست تعداد روزنامهها آنقدر زیاد بود که با جمعیت باسواد کشور تناسبی نداشت؛ در سال 1325، فقط در تهران بيش از پنجاه روزنامه منتشر ميشد. این روزنامهها به جای پرداختن به مباحثی که مصالح ملی در آن ملحوظ واقع شود، سرگرم فحاشی و گرفتن حقالسکوت بودند. شبنامه از در و دیوار میریخت، هر کس با آن دیگری خصومتی شخصی داشت به آسانی آن را وارد مقوله استبداد و مشروطه میکرد. لحن روزنامهها و شبنامهها نشان از گفتار مسلط بر جامعه یعنی استبداد داشت. کمتر کسی بود که به دنبال احقاق حقی باشد، هدف خفه كردن حریف به هر شکل ممکن بود. مهمترین روزنامههای تهران حبلالمتین، صوراسرافيل، مساوات و روحالقدس بودند. این روزنامهها به جای پرداختن به مطالبات مردم، سرگرم فحاشی بودند، مصلحت عمومی و منافع ملی امری بیگانه و ناشناخته بود. تودههای مردم به دنبال اینان به راه میافتادند زیرا آنان نه تنها درکی از مشروطه نداشتند، بلکه به این دلخوش بودند که برخی رجالهها و عوامفریبان آنان را به سرابی موهوم سرگرم میکردند. حتی ملکزاده نقل میکند مردی مثل روحالقدس یا همان سلطانالعلمای خراسانی که این همه کوس مشروطه در انداخته بود، به اصول روزنامهنگاری آشنايي نداشت و از دنیای متمدن و دستگاه ملل مترقی بیاطلاع بود.
از بين مطبوعات تهران، روزنامه صوراسرافيل روزنامهای بود جسور و بیباک که ملاحظه هیچ چیزی را نمیکرد. اين روزنامه از نخستین شمارههای خود مواضع شدید و بدون دلیلی علیه روحانیان اتخاذ کرد و به شدیدترین وجه و با بدترین لغات آنان را مورد حمله قرار داد. در شماره چهارم این روزنامه عامل انحطاط ملل اسلامی روحانیان معرفی شدند. این مقاله غوغای عظیمی به پا کرد. عنوان مقاله «ظهور جدید» بود، به قول احمد مجدالاسلام کرمانی رویه صوراسرافيل هتاکی بود. در شماره دوازده روزنامه مطالب شدیداللحنی علیه اعتقادات مذهبي مردم درج گردید؛ علما کهنهپرستان خوانده شدند و در وصف آنان گفته شد:
اگر همه اهل ایران هم با شما آقایان کهنهپرست هم عقیده باشند، جمعیتتان بالغ بر سی کرور نفر نخواهد شد. سه هزار و یکصد کرور آدمهای دنیا که تمام با عقاید ما شریکند عنقریب، خواه و ناخواه با سیل خیالات خود لوث این اوهام و خرافات مندرسه شما را خواهند شست.
بهطور کلی روزنامه صوراسرافيل پنج بار به دلایل مختلف توقیف شد و علتالعلل همه آنها تندرویهای بیمورد این روزنامه و طعنهایی بود که بر دستگاه سلطنت محمدعلیشاه- آن هم زمانی که با مشروطه همکاری میکرد- و روحانیون وارد میكرد.
روحالقدس روزنامهای افراطی بود که به قول دكتر فريدون آدمیت هنرش درشتگویی و ناهنجارنویسی بود. این است گوشهای از درشتگوییهای سلطانالعلمای خراسانی در این روزنامه كه خطاب به پادشاه كشور مينويسد:
خوب است قدری از مستی سلطنت به هوش آمده چشم باز کرده نظری به دولت خود و باقی دولتها بنمايي، آیا تمام سلاطین عالم از وظیفه و شغل خود خارج شده مشغول قصابی گشتهاند. یا تمام ملل عالم مثل ملت بخت برگشته ایران اسیر ظلم و شهوت نفسانی پادشاه خود هستند. ندانم چه باعث شده که تمام ممالک رو به آبادی و وسعت خاک و ازدیاد نفوساند جز ایران... مگر ممکن نیست داستان لويي شانزدهم در این مملکت اتفاق بیفتد... مگر یقین نکرده که از خون فدایی نمره 41 فدایی بزرگتر برای بزرگتر از کار آن فدایی تولید شده و منتظر اتمام حجت است... به نظر و فراست سلطانی باید فهمیده و درک نموده باشد که با ماران و افعیان ظاهر خوش خط و خال و باطن پر زهر قتال بازی کردن جائز نباشد و خلوت کردن و مصلحتبینی نمودن از دزدان ملک و نمایندگان اجانب صلاح نیست... اگر اعلیحضرت پادشاه را تقرب و خاندان او را به پیشخدمتی بیگانه شرف و افتخار است، لیکن ما ملت را از رعیتی و تسلط خارجه نهایت ننگ و عار است. حمیت ملت باعث حفظ سلطنت این خانواده است والّا باغ مشروطیت که از دو ماه قبل آّب نیاشامیده بینهایت تشنه شده، وقت آن رسیده که با رگبار فدایی ناشناس و نادیده دیگری بهطوری سیراب گردد که گل و میوههایش غنچهدار و بارآور گردند... .
به قول کسروی «گفتار بیباکانهای بود که هیچ سودی به مشروطهخواهان نداشت ولی بهای خون نویسندهاش گردید». از روزنامههایی که علیه قانون مطبوعات زبان به طعن و تمسخر گشود روزنامه مساوات بود. مساوات به قول مجدالاسلام «مسلک خود را بر هتاکی قرار داده بود، چنانکه پادشاه را به نوشیدن باده و سایر قبایح و شنایع نسبت میداد و هیچ ملاحظه نمیکرد» به قول عبدالله مستوفی، مساوات میخواست از این راه وجاهت کسب کند ولی چندان مشتری نداشت، اما او هتاکی بیثمر خود را به شاه و دربار ادامه میداد. به قول کسروی، مساوات کار هتاکی و فحاشی به شاه را تا جايي ادامه داد که بیشرمی تمام عیار به حساب ميآمد، او روی یک چلوار بلند برای بدکاره بودن مادر شاه استشهاد تهیه میکرد. کسروی میگوید: «در میان آزادیخواهان اگر کسانی شاینده کشتن میبودند نخستینشان این مرد را باید شمرد». در شمارههایی از این روزنامه هتاکی و بدگویی به اعلاء درجه خود میرسید. عبدالله مستوفی بعد از انتشار شماره بیست و یکم مساوات نوشت: «الحق روزنامهها نسبت به محمدعلیشاه بیمزگی میکنند و زیادهروی مینمایند، در این مقاله روزنامه مساوات که وارد زندگی خصوصی شاه شده خیلی زننده و بینزاکت بود». در همین شماره مساوات آمده بود: «فقط یک حکومت ملی جمهوری میتواند به خوبی ملت را نجات داده، سبب خوشبختیاش گردد... اگرچه نمیتوانم معین کنم در چه زمان به این مقصود نائل خواهیم شد...». وقتی این مطالب چاپ شد، محمدعلیشاه علیه او به عدلیه شکایت برد اما مساوات شماره بعدی را که 22 بود تمام صرف تمسخر و مضحکه دادگاه کرد و در عین حال همان استشهادنامه کذایی را برای امضا به بازار فرستاد. از این به بعد برخی افراد، محمدعلیشاه را فرزند امالخاقان مینامیدند، کنایه از این که پدر وی نامعلوم است. مساوات در شماره نوزده نشريه خود قانون مطبوعات مصوب مجلس شوراي ملي را چنين به باد مسخره ميگيرد:
چه ظهور باهرالنور قانون نامه مبارکه مطبوعات (علی مقننها آلاف التحیات) بیش از آنچه در این نمره مبارکه آمده غیر از آن را اجازه نمیدهد و باید بعد از این هر چه زودتر همه جراید فارسی و روزنامهجات مبارکه از این روزنامه و روزنامه مبارکه ایران (دولتی) پیروی نموده و اطاعتشان را به قانون مقدس جناب مستطاب ملاذالانام آقای آقاسیدمهدی، وکیل 55 کرور (27 میلیون و نیم) ملت ایران اظهار کنند.
انتشار روزنامه در دوره بعد از صدور فرمان مشروطه مسبوق به سابقه بود. نخستین روزنامههایی که در تهران و تبریز منتشر شدند عبارت بودند از مجلس و انجمن که اولی در تهران و دومی در تبریز منتشر میشد. اجازه انتشار مجلس توسط شخص مظفرالدین شاه صادر شده بود و در متن اجازهنامه شاه «به کلی مطلق آزاد» قید شده بود. امتیاز این روزنامه به میرزامحسن برادر صدرالعلما داده شد و مدیر آن سیدمحمدصادق طباطبايي فرزند سیدمحمد طباطبايي و نویسندگی آن با ادیبالممالک فراهانی، عضو لژ بیداری ایران بود. این روزنامه در ابتدا فقط مذاکرات مجلس را منتشر میکرد. مجلس، روزنامهای میانهرو بود و همین رویه را تا آخر دنبال کرد. روزنامه انجمن تبریز درست نقطه مقابل روزنامه مجلس بود. این روزنامه اجازه انتشار خود را نه از وزارت انطباعات، بلکه از انجمن تبریز گرفته بود و به غایت، مشي تندروانهای داشت. اقلیت مجلس یا همان تندروان بیشترین ارگانهای مطبوعاتی را در اختیار داشتند و بسیاری از اینان جز ناله از دربار و بدگویی از شاه برای خود وظیفهای قائل نبودند و «چنین میدانستند که هر چه بیشتر بنالند و بیشتر بگویند آزادیخواهی بیشتر نمودهاند». وضع مطبوعات به گونهای بود که به قول یکی از نمایندگان «در سایر ممالک که مشروطه شدهاند مشغول صنایع میشوند این مملکت ما که مثل آنها پول ندارند میخواهند با فحاشی و بیاحترامی نسبت به مردمان محترم پول پیدا کنند».
اندكي بعد از مشروطه وزارت انطباعات منحل شد و متعاقب آن روند فحاشی و هرزهدرايي به اوج خود رسید. علت انحلال وزارت مذکور این بود که آن را عامل سانسور و اختناق مطبوعاتی میدانستند. روزنامهها به خود اجازه میدادند به هر چیزی حمله آورند، این حملات طیف وسیعی از شاه و دربار گرفته تا رجال و وزرا و وکلا و حتی روحانیت و اعتقادات مذهبی را هم دربر میگرفت. بستنشینی شیخ فضلالله نوری در حضرت عبدالعظیم در همین دوره روی داد و یکی از تقاضاهای او تبعید دو - سه تن از مدیران جراید از تهران بود. وقتی سیدمحمد طباطبايي به نزد شيخ رفت تا او را به تهران بازگرداند، شیخ نسخهای از روزنامه کوکب دری را به طباطبايي نشان داد که در آن به ائمه(ع) توهین شده بود و طباطبايي از قرائت آن متأثر شد و گریست.
برخی روزنامهها از جمهوری سخن به میان آوردند و حبلالمتین چاپ تهران هر از گاهی در باب امتیازات این حکومت بر نظامهای پادشاهی مطالبی عنوان میکرد. در 25 محرم سال 1326 مارلینگ گزارش داد جراید تهران پی در پی مقالات ضدسلطنت به چاپ میرسانند و حتی مردم را تحریک به شورش مینمایند و ادامه داد روزنامهای شرحی در مورد قاتلین پادشاه و ولیعهد پرتغال نوشته است و دیگری به طایفه قاجار پرداخته و از آنان عیبجويي و ملامت کرده است. اشاره به قاتلين پادشاه و وليعهد پرتغال، نوعي تهديد ضمني محمدعليشاه به قتل تلقي ميشد.
حمله به مجلس
تا وقتی احتشامالسلطنه ریاست مجلس را برعهده داشت نوعی توازن در رفتار نمایندگان دیده میشد، اما بعد از وی سررشته کارها از دست بیرون رفت. تندروان با احتشامالسلطنه مخالف بودند به همین دلیل در جستجوی بهانهای برای حمله به او برآمدند. روزی بعد از یکی از جلسات، میرزا داودخان که از رؤسای انجمن برادران دروازه قزوین بود به معینالتجار بوشهری بدزبانی کرد. معینالتجار به رئیس مجلس یعنی احتشامالسلطنه شکایت برد و دستور بازداشت داودخان صادر شد. میرزا داود اعلام کرد هر نمایندهای میتواند آزادانه اظهارنظر کند و هر یک از آحاد ملت میتواند با نماینده خود سخن گوید، سپس با رئیس مجلس وارد مجادله شد. روز یکشنبه 25 صفر سال 1326 انجمن برادران دروازه قزوین از نمایندگان کلیه انجمنها تقاضا کرد علیه رئیس مجلس صفآرایی نمایند. آنان نامهای تهدیدآمیز برای احتشامالسلطنه فرستادند و از او خواستند از منصب خود استعفا دهد. احتشامالسلطنه که از عواقب درگیری با انجمنهای مسلح آگاهی داشت، قبل از اینکه نامه به دستش برسد استعفا داد.
استعفای احتشامالسلطنه از ریاست مجلس درست شبیه به استعفای صنیعالدوله بود. صنیعالدوله نخستین رئیس منتخب مجلس ایران و داماد مظفرالدینشاه بود. به قول جورج چرچیل دبیر شرقی سفارت بریتانیا، علت استعفای صنیعالدوله از ریاست مجلس این بود که به دنبال قتل اتابک او هم نامه تهدیدآمیزی دریافت کرد، چرچیل اضافه میکند که صنیعالدوله مشهور به طرفداری از آلمان بود.
احتشامالسلطنه فرزند محمدخان علاءالدوله امیرنظام، قبلاً مشهور به حاج محمودخان قوللر آقاسی باشی بود و در 18 شهریورماه سال 1286 شمسی به ریاست مجلس رسید و تا 11 فروردین سال بعد به مدت شش ماه و 23 روز ریاست مجلس را برعهده داشت. او از اشراف بود و پيشتر مناصبی مثل یوزباشی و ریاست غلامان شاهی و همچنين حکومت زنجان، وزارت فوائد عامه، کنسولی ایران در عراق و والیگری کردستان را دارا بود. دشمن پابرجای او انجمنهای تندرو مشروطه بودند. اختلافات زمانی اوج گرفت که این انجمنها خواستار تشکیل گارد برای حفاظت از مجلس شدند. حتی تهدید کردند اگر این اجازه به آنان داده نشود خود رأساً اقدام خواهند کرد. ظاهراً همین مسئله به سوءقصد به جان احتشامالسلطنه و نهایتاً استعفایش از ریاست مجلس منجر شد. مهمترین اقدامات دوره ریاست احتشامالسلطنه بر مجلس همانا تکمیل و توشیح متمم قانون اساسی، تصویب قانون انطباعات و تقلیل و اصلاح بودجه کشور بود. جانشین او اسماعیلخان ممتازالدوله بود که مردی تحصیلکرده و آگاه محسوب میشد و با جناح تندرو مشروطه همصدا شده بود. او مدت دو ماه و هفده روز ریاست مجلس را عهدهدار بود و در همین دوره بود كه مجلس به فرمان محمدعلیشاه منحل شد.
ریشه اغلب بحرانها به انجمن آذربایجان باز میگشت که ریاست آن با تقیزاده و معاضدالسلطنه پیرنیا بود. پیش از این شاهزاده یحیی میرزا اسکندری خطاب به ملت، کلیه خرابیها را ناشی از امینالسلطان دانسته و گفته بود: «اگر مشروطه و آزادی میخواهید باید دفع شر او را بنماييد». محمدعليشاه در برابر این رویه از مجلس تقاضا کرد سیدجمالالدین واعظ، سیدحسن تقیزاده، ملکالمتکلمین و میرزاابراهیم منشی سفارت فرانسه که مایه اغتشاش و فساد امور هستند از تهران تبعید شوند. یحیی دولتآبادی نام خود را همراه با یحیی میرزا اسکندری، صوراسرافيل، سیدمحمدرضا مساوات و داودخان بر این لیست افزوده است و از تقیزاده نامی به میان نمیآورد. میرزا ابراهیمخان از افراد وفادار به تقیزاده بود. ملک متهم بود برای سلطنت ظلالسلطان کار میکند. تقیزاده در زمره رهبران تندروها بود و میگفتند واعظ که مردی هتاک و فحاش بود از اقبالالدوله کاشی پول میگرفت تا علیه شاه سخنرانی کند. در این مرحله شاه نمیخواست مجلس تعطیل شود و تقاضاهای او تنها همین فقره بود. اما سرانجام تشتت به جایی رسید که روز 14 شوال سال 1326 سیدمحمد طباطبایی رهبر طراز اول مشروطه، از نحوه اقدامات انجمنها ابراز نگرانی کرد. او اظهار داشت از مشروطه و حکومت شورايي و سلطنت مشروطه فوائدی «شنیده بود»، اما اگر نتیجه این است که مشاهده میشود نقض غرض است و از مشروطه چیزی عاید ایران نخواهد شد. با این وصف طباطبايي نوک تیز حمله را متوجه شاه کرد و گفت وظیفه مقام سلطنت است که مانع از بینظمی شود، زیرا مردم بر جان خود ایمن نیستند. به عقيده مخبرالسلطنه هدايت معنی این اظهارنظر طباطبایی آن بود که شاه باید از تشکیل انجمن برای تخریب مشروطه دست بردارد.
روز پنجشنبه چهارم جمادیالاولی سال 1326 شاه به عنوان استراحت و بدی هوای تهران به باغشاه رفت. تا دو روز بعد هیچ خبری نشد. روز یکشنبه 7 جمادیالاولی عضدالملک قاجار و عدهای دیگر از قاجاریه برای پارهای مذاکرات به باغشاه رفته بودند. به هنگام خروج آنها جلالالدوله فرزند ظلالسطان، علاءالدوله حاكم سابق تهران و برادر احتشامالسلطنه - که اینک به مشروطهخواهان پیوسته بود - و فتحاللهخان اكبر مشهور به سردار منصور بازداشت شدند. روز هشتم جمادیالاولی شاه بیانیه زیر را منتشر کرد:
ملت ایران فرزندان مناند، خوشوقت نخواهند شد دولت شش هزار ساله ایران پایمال هوای نفس چند نفر خائن شود، به فرزندان خودم اعلام میکنم با این اعمال از ایران جز اسمی باقی نخواهد ماند. البته ملت باخبر است که من در پیشرفت مشروطه از هیچ اقدامی فروگذار نکردهام؛ هرچه گفتهاند شنیدهام و هر چه خواستهاند انجام دادهام. دیگر جای شبهه نیست که مفسدین قصد خراب کردن خانه شما را دارند و نمیخواهند در میان دولت و ملت رابطه معنوی برقرار بماند. دیگر ممکن نیست دولت و ملت از اعمال شنیعه مفسدین صرف نظر نماید. دولت ایران بهطوری که در دستخط آمده و به دول اعلام کردهام، مشروطه و در عداد دول صاحب کنستیتوسیون محسوب است. مجلس شورای ملی در کمال قدرت و امنیت به تکالیف خود عمل خواهند کرد، ما هم در اجرای آن ساعی و جاهد خواهیم بود. مفسدین بی هیچ قبول وساطتی مخذول و منکوب خواهند بود و هر که از حدود خود تجاوز کند مورد تنبیه و سیاست خواهد بود. محمدعلیشاه قاجار.
اندكي بعد شاه تقاضا کرد برای انجمنها نظامنامه نوشته شود تا فعالیت آنها روال قانونی پیدا کند. نیز به قانون مطبوعات که توسط مجلس اول تصویب شده بود عمل گردد و دیگر این که حمل اسلحه توسط افراد ممنوع شود و برخی از ناطقین و روزنامهنگاران متشکل از ملکالمتکلمین، سيدجمالالدین واعظ، جهانگیرخان صوراسرافيل و سيدمحمدرضا مساوات طرد شوند. مجلس به جز مورد اخیر بقیه موارد را پذیرفت، اما اینک از سراسر کشور تلگرافهای تهدیدآمیز علیه شاه میرسید که حاکی از آن بود كه اگر شاه در برابر مشروطهخواهان تسلیم نشود به سوی تهران حمله خواهند کرد. شاه گفته بود اگر جوانانی که اسلحه با خود حمل میکنند و به عنوان دفاع از مشروطه در مجلس و بهارستان اجتماع کردهاند، پراکنده شوند او خود با مجلس وارد گفتگو خواهد شد. روز هفدهم جمادیالاولی شش عراده توپ از میدان توپخانه به باغشاه منتقل گرديد. چهار روز بعد به دستور شاه مطبوعات توقیف شدند و روز بیستوسوم جمادیالاولی 1326 مجلس با حمله نظامی بسته شد. شاه عدهای قزاق را فرستاده بود تا گروهی را که در مسجد سپهسالار بست نشسته بودند دستگیر نمایند. اما این عده نه تنها تسلیم نشدند بلکه تیری از سوی مجلس به طرف قزاقها شليك شد و همین امر باعث شروع تیراندازی گردید. درگیری یک روز به درازا انجامید و از طرفین به طرف دیگری گلوله شلیک میشد. ساختمانهای انجمن مظفری و انجمن آذربایجان که در نزدیکی مجلس قرار داشتند ویران شدند و خانه ظلالسلطان به توپ بسته شد.
بعد از اين حوادث بیش و پیش از همه روزنامهنویسان قربانی شدند. ملکالمتکلمین، سیدجمالالدین واعظ، جهانگیرخان صوراسرافیل و سلطانالعلمای خراسانی روز 24 جمادیالاول درست یک روز بعد از حمله به مجلس در باغشاه به قتل رسیدند. عدهای از سران مشروطه به سفارت انگليس پناهنده شدند. گروهی ديگر به قلهک رفتند و در پناه اقامتگاه تابستاني سفارت انگلیس به زندگی ادامه دادند و عدهای دیگر زندگی مخفی در پیش گرفتند. دوره مستعجل مشروطه اول به پایان محتوم خود رسید، در تهران حکومت نظامی ایجاد شد و دو روز بعد از حمله به مجلس، شاه فرمان عفو عمومی صادر کرد، اما بحرانها فروکش نکرد و همچنان تداوم یافت. از کسانی که به سفارت انگلیس پناهنده شدند باید از وحیدالملک شیبانی، سیدحسن تقیزاده، علیاکبرخان دهخدا و برادرش نام برد. وحیدالملک خبرنگار روزنامه تایمز لندن بود که از دوره تحصیل در کمبریج با آن روزنامه همکاری میکرد و البته در دانشگاه كمبریج دستیار ادوارد براون بود. میرزا محمد نجات گرداننده روزنامه تندرو نجات و حسین پرویز از جمله این پناهندگان بودند. وقتی دهخدا و معاضدالسلطنه عازم سوييس بودند، ابراهيم منشیزاده هم آنان را همراهی میکرد.
محمدعليشاه در حمله به مشروطهطلبان به اینان بسنده نکرد و به بستگان خود هم هجوم آورد. از آن جمله به خانههای ظلالسلطان عموی خود و شاهزاده جلالالدوله پسرعمو و ظهیرالدوله شوهر عمه خویش حمله برد. در این زمان ظهیرالدوله حکمران رشت بود و طبق اظهارنظری، هدف محمدعليشاه دست یافتن به اسناد لژ بیداری ایران بود که شاهزادگان هم در آن عضویت داشتند. اسناد لژ در خانه ظهیرالدوله، رهبر انجمن اخوت بود. این اسناد به وسیله میرزا محمودخان مديرالملك یا محمود جم بعدی، منشی سفارت فرانسه و شوهر خواهر حسینقلیخان نواب به گاوصندوق سفارت فرانسه منتقل شد و بعدها بخشی از آن به سال 1329 قمری و در آستانه حمله روسیه به ایران به وسیله ابراهیم حکیمی به فرانسه منتقل گردید و در بایگانی راکد گرانداوریان فرانسه حفظ شد.
بعد از انحلال مجلس، به دستور محمدعلیشاه سپاهیان در اطراف سفارت انگلیس گمارده شدند تا کسی نتواند به آنجا پناهنده شود. این امر خشم کاردار را برانگیخت و این کار را مغایر با عرف بینالمللی خواند. وزیر امور خارجه انگلیس هم نهایت رنجش خود را از اقدام شاه اعلام داشت. از نظر وزیر بهترین راه برای مقابله با این اقدام، اشغال یکی از بنادر جنوبی ایران بود. به کاردار دستور داده شد در اطراف این موضوع رایزنی کند و اگر این اقدام را مناسب تشخیص میدهد، اطلاع دهد که کدام بندر برای اشغال اهمیت دارد. مارلینگ اطلاع داد بهترین و مناسبترین بندر برای اشغال بوشهر است، و تذکر داد اگر انگلیسیها در آنجا نیرو پیاده کنند، این اقدام دفاع از مشروطه تلقی خواهد شد! و نتیجه آن بستنشینی در سفارت انگلیس است. بلافاصله وزارت دریاداری وارد کار شد، این وزارتخانه به وزارت خارجه اطلاع داد تلگرافی برای حکومت هندوستان ارسال کرده و در آن هشدار داده است با توجه به اوضاع ایران این احتمال وجود دارد که ضرورت ارسال کشتیهایی برای اشغال موقت یکی از بنادر جنوبی این کشور احساس شود. فرمان آمادهباش داده شد تا در موقع ضروری دستورات لازم صادر شود.
این اقدامات دخالت آشکار در امور ایران بود و البته این همه با عنوان قرارداد 1907 صورت میگرفت که در آینده از آن سخن خواهیم گفت. مهم این که انگلیسیها مداخلات خود را اینگونه توجیه میکردند که اگر جلوی اقدامات دولت مرکزی ایران گرفته نشود، مردم به سوی سفارت انگلیس هجوم خواهند آورد و این امر دلیلی بر حمایت بریتانیا از مشروطه تلقی خواهد شد.
محمدعليشاه وارد مکاتبه با ادوارد هفتم پادشاه بریتانیا شد. شاه توضیح داد اقداماتش برای جلوگیری از هرج و مرج و دفاع از سلطنت قانونی خود بوده است. وی از اینکه استوکس وابسته نظامی و جورج چرچیل دبیر امور شرقی سفارت بریتانیا در تهران اعضای انجمنهای مسلح را پناه دادهاند، ابراز تأسف کرد و مقصر اصلی را کاردار سفارت انگلیس در تهران دانست. محمدعليشاه خاطرنشان کرد اگر انگلیس وزیرمختار باتدبیری داشت، مثل سایر سفارتخانههای خارجی در سفارت را به روی پناهندگان میبست. شاه پناهندگان را مشتی اشرار قلمداد کرد که در پناه مارلینگ قرار گرفتهاند و به همین دلیل از امپراتور انگلیس خواست جلوي اعمال خودسرانه وی را بگیرند. ادوارد هفتم که به شدت تحتتأثیر اطرافیان خود بود و تیم اطراف او را یهودیهای متنفذ بریتانیا و سرمایهداران این کشور تشکیل میدادند و همینها در سراسر این دوره و حتی دوره ولیعهدی ادوارد نقش مهمی در تحولات بریتانیا برعهده داشتند، مدعی شد قصد ندارد در امور ایران دخالت کند، اما پناه دادن به عدهای از ايرانيها، صرفاً انگیزههای انساندوستانه داشته است. از دید ادوارد این افراد از بیم جان خود به سفارت پناهنده گردیدهاند و جرمی مرتکب نشدهاند. اظهارات شاه ایران در مورد مارلینگ «کاملاً خلاف حقیقت» دانسته شد و ادوارد دستگیری کسانی را که از سفارت انگلیس خارج میشوند، اهانتی غیرقابل تحمل شمرد. ادوارد، شاه ایران را تهدید کرد اگر برای رفع بحران اقدامات اساسی نكند، او و دولت انگلیس ناچار خواهند شد برای حفظ احترام پرچم کشورشان که به دید وی مورد توهین محمدعليشاه واقع شده است، اقدامات لازم را صورت دهند.
تا این زمان شصتوشش نفر به سفارت انگلیس پناهنده شده بودند. در بین این افراد چهرههای فعال انجمنهای مخفی و مسلح تهران دیده میشدند. سه روحانی، پنج نماینده مجلس، پنج روزنامهنگار، شش درباری و چهل و یک پیشهور در زمره پناهندگان بودند. هزینه اقامت پناهندگان در سفارت را پیشهوران میپرداختند. دولت بریتانیا به شدت این افراد را تحت حمایت خود قرار داده و برای صیانت از آنان شروطی را برای دولت ایران در نظر گرفته بود. نخستین شرط این بود که قزاقها باید از اطراف سفارت بریتانیا متفرق و فراخوانده شوند؛ دیگر اینکه اتباع انگلستان و مستخدمین سفارت این کشور نباید مورد تعرض قرار گیرند. سوم، رئیس تشریفات دربار ایران به نمایندگی از شاه، و وزیر امور خارجه به نمایندگی از دولت، با لباس تمام رسمی در محل سفارت حاضر شوند و از دولت انگلیس عذرخواهی كنند. چهارم اينكه کلیه کسانی که در راه سفارت انگلیس و یا به هنگام خارج شدن از آنجا دستگیر شده بودند آزاد شوند. پنجم، برای پناهندگان تأمیننامه کتبی به امضای شاه فرستاده شود و ششم این که اگر کسانی از پناهندگان متهم و یا مجرم شناخته شدند، باید در حضور یکی از اعضای سفارت بریتانیا محاکمه شوند. این شروط به منزله اولتیماتوم برای شاه و دولت ایران بود. بازگشت به وضعیت روابط عادی دیپلماتیک موکول به اجرای این شروط تعیین و دولت ایران تهدید شد اگر این تقاضاها را انجام ندهد، دولت انگلیس حق اقدامات لازم را برای خود محفوظ خواهد داشت. گری وزير خارجه از مارلینگ خواست با همقطاران روس و فرانسوی خود ملاقات نمايد، اما از آنان طلب کمک نکند و سریعاً اقدامات لازم را در راستای دستورات صادر شده از طرف دولت بریتانیا انجام دهد.
چرچیل، دبیر امور شرقی سفارت به دربار رفت و با امیر بهادر جنگ ملاقات کرد و شروط دولت متبوع خود را برای بازگشت به روابط حسنه تسلیم وی نمود. چرچيل پیشبینی کرده بود دربار ایران برای این که ماجرا را به صورت مسالمتآمیز فیصله دهد، احتمالاً مقام بیاهمیتی را به سفارت بریتانیا میفرستد. به همین دلیل او به وزیر جنگ گفت فردی که از سوی محمدعليشاه به سفارت میآید باید شخص وزیر دربار باشد. همچنین خواست کسانی که متهم و یا مجرم به شمار میروند و اینک در سفارت بریتانیا بست نشستهاند، بخشوده شوند. او در گزارش خود به سرادوارد گری شروط خود را که تحقیرآمیزتر از شروط وزارت خارجه بود به اطلاع رسانید و توضیح داد در مذاكرات خود راه را برای محاکمه مجرمین سیاسی بسته و اینگونه وانمود کرده که اصلاً جرمی صورت نگرفته است و دولت انگلیس اعتقاد ندارد پناهندگان جرمی سیاسی مرتکب شدهاند. اینک نوبت محمدعليشاه بود تا نشان دهد واقعاً به چه میزان به کرامت کشور و استقلال و سربلندی آن باور دارد. شاه که در برابر اتباع کشور خود با توپ و تشر و برخوردهای قهرآمیز برخورد كرده بود، در برابر تقاضاهای دولت بریتانیا سپر انداخت. او با نهایت خفت و خواری محمدعلیخان علاءالسلطنه وزیر امور خارجه و امیرمفخم بختیاری وزیر دربار خود را برای عذرخواهی رسمی به سفارت بریتانیا فرستاد و برای حفظ قدرت خود، در برابر تهدیدات خارجی امتیازاتی داد که در شأن کشور مستقلی مثل ایران نبود.
در واقع محمدعلیشاه استقلال قضایی ایران را برای حفظ قدرت خود به انگلیسیها فروخت. او به کسانی که معتقد بود متهمند و در سفارت انگلیس پناه گرفتهاند امان داد و این افراد به تدریج از آنجا خارج شدند. از این عده شش تن به مدت یک تا دو سال از کشور تبعید شدند. تقیزاده، معاضدالسلطنه پیرنیا، علیاکبرخان دهخدا و سيدمحمدرضا مساوات در بين اين عده بودند که تحت حفاظت سربازان انگلیسی به انزلی فرستاده شدند. بقیه بخشیده شدند و به سفارت انگلیس هم تضمين داده شد که این افراد به دلیل سوابق گذشتهشان محاکمه نخواهند شد. سِر ادوارد گری به مارلینگ یادآور شد این عده را به قلهک بفرستد، این بهترین اقدامی بود که انگلیسیها میتوانستند انجام دهند؛ زیرا همانطور که گری خود گفته بود پناهندگی وقتی معنی دارد که تهدید جانی در میان باشد، پس اعزام پناهندگان به قلهک که خود تحت نفوذ انگلیس بود میتوانست حاکی از این باشد که تهدید جانی در مورد این افراد به قوت خود باقی است. البته گری خاطرنشان کرد کار نبايد به صورتی باشد که با سیاست عدم مداخله در امور ایران تعارض داشته باشد! این سیاستی به غایت زیرکانه بود، انگلستان به این صورت، هم در امور ایران دخالت میکرد و هم اینکه تظاهر مینمود اقداماتش فقط جنبه بشردوستانه دارد. از سویی حمایت برخی مشروطهخواهان افراطی را در پشت سیاستهای خود داشت و از سویی دربار ایران را به حمايتهاي خود دلخوش میکرد. به هر حال آینده هر چه بود میتوانست به نفع سیاست بریتانیا تمام شود.
شاه که به اندازه کافی مرعوب سیاستهای سفارت بریتانیا واقع شده بود، اینک مفتاحالسلطنه را به نزد مارلینگ فرستاد تا از او بخواهد دیگر پناهنده جدیدی را به سفارت راه ندهند. مارلینگ مدعی شد اساساً بین داخل و خارج سفارتخانه هیچگونه رابطهای وجود ندارد، اما او اقدامات احتیاطی را انجام خواهد داد. شاه خواسته بود برای جلوگیری از پناهندگی افراد در سفارت بریتانیا به دولت ایران اجازه داده شود در اطراف سفارت نیروی نظامی مستقر کند، این پیشنهاد به شکل تهدیدآمیزی از سوی مارلینگ رد شد. در این بین پیشنهاد دوم شاه مطرح شد، شاه گفت حاضر است به کلیه پناهندگان سی لیره به علاوه یک کالسکه بدهد تا به خارج کشور بروند. این پیشنهاد هم از سوی مارلینگ رد شد. او گفت نمیتواند بدون اجازه دولت متبوعش در این زمینه تصمیمگیری نماید، اما در عین حال به گری نوشت احتمال دارد پناهندگانی وارد سفارت بریتانیا شوند و نیز توضیح داد تعداد پناهندگان قلهک هر لحظه در حال افزایش است.
ایزولسکی وزیرمختار روسیه که هوشیارانه شاهد تحولات بود، معتقد بود پناهندگان توسط چرچیل- که ارتباط مستمری با انجمنهای تندرو داشت - تحریک شدهاند تا به سفارت انگلیس بروند. او خاطرنشان کرد شخص مارلینگ دستور داده است مانع از ورود مشروطهخواهان به سفارت انگلیس شوند، اما وابسته نظامی استوکس برخلاف این دستور رفتار کرده است. از دید ايزولسكي کسانی که کمترین خطری متوجه آنان نبود، تشویق شدهاند تا در سفارت و یا قلهک پناهنده شوند. در تهران شایع بود تعدادی از اعضای سفارت انگلیس عضو انجمنهای تندرو هستند و آشکارا از مردم دعوت میکنند به آنجا پناهنده شوند. هیو اوبیرن کاردار سفارت انگلیس در روسیه در ملاقات با مقامات روسی این شایعات را تکذیب کرد، اما او خود بهتر از هر کس میدانست قضیه واقعیت دارد. هر روز بر تعداد پناهندگان قلهک افزوده میشد، مفتاحالسلطنه که خود فرستاده شاه به سفارت بود در زمره این دسته پناهندگان بود، وی رئیس اداره انگلیس وزارت امور خارجه بود و البته پناهندگیاش روحیه بسیاری از کارمندان را میتوانست خرد کند. معاون قاضی پرونده قاتلان ارباب فریدون بازرگان پارسی هم به قلهک پناهنده شده بود. مفتاحالسلطنه تصریح کرد عضو یکی از انجمنهای تندرو مشروطه است و به همین دلیل بر جان خود بیمناک است، اما وی از دولت انگلیس مدال دارد و آن را در جیب خود نهاده و به قلهک آمده است تا جان او را حفظ کند. غیر از این افراد دهها تن دیگر در اطراف محوطه اصلی سفارت انگلیس جایی را اجاره کرده و در حقیقت خویش را تحتالحمایه دولت بریتانیا قرار داده بودند.
همزمان بحران مالی کشور ادامه داشت. روز ششم اوت 1908 شاه از مسیو بیزو مستشار مالی وزارت مالیه خواست به باغشاه برود و پیشنهادهای خود را برای تجدید سازمان وزارت مالیه ارائه کند. مشیرالسلطنه که اكنون به جای ميرزاابوالقاسمخان ناصرالملک به صدارت اعظمی گماشته شده بود با چند تن از وزرای خود با بیزو گفتگو کرد. در این بین امیر بهادر، وزیر جنگ تقاضای تهیه پول برای وزارت متبوع خود در اسرع وقت داشت. کابینه تقاضا کرده بود دو میلیون لیره به دولت ایران وام پرداخت شود تا بخشی از آن صرف پرداخت حقوق نظامیان، بهبود وضع ارتش، ساختن قلاع نظامی و تهیه اسلحه شود. هزینههای نظامی بالغ بر چهارصد هزار لیره میشد. قرار بود این وام در اواخر سال 1906 به صورت مشترک از سوی روس و انگلیس پرداخت شود، لیکن تا آن روز به تعویق افتاده بود. بیزو گزارش این جلسه را به مارلینگ داد. کاردار، خشمگین از این پیشنهاد، مدعی شد هدف اصلی امیر بهادر این است که 1800 تومان را به جیب بزند. او با قوامالدوله وزیر مالیه شروع به مجادله کرد و گفت حاضر نیست وامی را تهیه کند که سهم اکثر آن به امیر بهادر میرسد، بدون این که ضمانتی برای نحوه هزینه کردن آن وجود داشته باشد. مارلينگ حتی تلاشهای امیر بهادر را «احمقانه» خواند و تلاشهای او را صرفاً برای پر کردن جیبهای خود دانست. او تصریح کرد تا آنجا که به دولت انگلیس مربوط است هرگز چنین وامی به دولت ایران پرداخت نخواهد شد. بیزو هم مخالف پرداخت هرگونه وامی به دولت ایران بود. قوامالدوله پیشنهاد کرد کمیسیونی در وزارت مالیه زیر نظر بیزو تشکیل شود تا بر نحوه هزینه کردن وام مورد درخواست نظارت کند، اما بیزو که مستشار مالی وزارت مالیه ایران بود از نظر مارلینگ حمایت کرد و پرسید آیا غیر از وزارت جنگ هیچ وزارتخانه دیگری به اصلاحات و پول نیاز ندارد؟ مارلینگ هم گفت اگر دولت ایران واقعاً نیازمند کمک است وزیر مالیه باید به بیزو کمک کند تا وضع مالی ایران روشن شود و احتیاجات ضروری هر وزارتخانه جزء به جزء فهرستبرداری گردد.