ريشه هاى انديشه هاى سياسى انقلاب اسلامى در نهضت مشروطيت

بسم اللّه الرحمن الرحيم
با تشكر از رياست محترم جلسه, من بلافاصله صحبت خودم را شروع مى كنم و براى اين كه به حاشيه نروم, سعى مى كنم از روى متن قراءت كنم كه از وقت, حداكثر استفاده را بكنم. توضيحاتى هم اگر لازم باشد خيلى مختصر عرض خواهم كرد.
مشروطه خواهى, اولين تحول اجتماعى سياسى در ايران, پس از سيزده قرن ورود اسلام به ايران است. لذا در مشروطه دگرگون سازى نظام هزارساله استبداد را بايد جست و جو كرد, شعارهاى: آزادى, عدالت قانون, نظم, و ترتيب بيرون آمدن از زير سلطه خارجى, براى اولين بار به آن شكل خاص در ايران مطرح شد. چرا چنين شد؟ عدم كارآمدى حاكميت در تنظيم امور كشور شكستهاى پى در پى نظامى, احساس عقب ماندگى در بين مردم, خيانتها و ظلمها و تعدّيها, در اختيار سلطه خارجى قرار گرفتن سران دولت از يك سو و شكستن ابهت روس و انگليس شكست ناپذير, بعد از شكست آنها از ژاپن و آفريقاى جنوبى و حقير شدن دستگاه سلطنتى بعد از تحريم تنباكو و شورش مردم تهران عليه گريبايدوف و رفت و آمدهاى غربيان و ايرانيان در كشورهاى همديگر از سوى ديگر, موجب پيدايش آگاهى همراه با جرأت مردم شده بود و پشتيبانى و حمايت معنوى و فكرى قاطبه علماى اسلام از اين آگاهى ( من كلمه علما را به كار مى برم, با همان اصطلاحى كه در اسناد و مدارك اين دوره آمده است) تحت نظر علما در آمدن اقدامات مردم, و به وجود آمدن يك اجماع همگانى براى قيام عليه حاكميت قاجار, متشكل از: علما, بازاريان, دولتيان, منورالفكران و توده هاى مردم گرديد و شرايط فكرى و روحى و دينى و سياسى و اجتماعى يك حركت اجتماعى آماده گشت. مطالبات و خواسته هاى مردم كه در سده گذشته روى هم انباشته شده بود, سرباز كرد و حركت توده اى و اجتماعى پرتوانى به وجود آمد كه شاه را به امضاى دستور مشروطيت وادار نمود. مردم در آن شرايط مى دانستند كه چه چيزى را نمى خواهند, ولى نمى دانستند كه به طور دقيق, چه چيزى را مى خواهند و براى رسيدن به اين همه خواسته ها و مطالبات, تنها يك چيزى بود كه ذهن آنها را, يعنى علما و مردم را اشغال كرده بود و آن عدالتخانه بود كه بعداً مجلس شوراى ملى نام گرفت, چيزى كه در نهضت مشروطه به عنوان انديشه سياسى مطرح بود, تأسيس عدالتخانه اسلامى, يا مجلس شوراى ملى بود كه بتواند حاكميت قاجار را كنترل كند و قانون را به طور مساوى اجرا نمايد, ولى توجهى به مسائل سياسى ديگر اين انديشه ندارد. از نظام سياسى فقط قوه مقننه را در نظر دارد و به ساير قوا, مخصوصاً مجريه توجهى ندارد و يا ديگر نهادهاى سياسى را اهميت نمى دهد و شايد فكر مى كند كه تنها با قانون و مجلس, بقيه اركان و اجزاء سياسى و حاكميت, به طور روان و ب
دون هيچ مشكلى كار خود را انجام خواهند داد. توجهى به اين كه پايدارى يك نهضت, به نهادهايى كه آن را به كرسى بنشانند, بستگى دارد, نمى كند. ما در تاريخ مشروطه مى بينيم به جاى اين كه مشروطيت به كرسى بنشيند, به حاشيه رانده شد و مجدداً استبداد به كرسى نشست. على رغم اين كه قاطبه علما و مردم طرفدار مشروطه بودند و در راه آن مبارزه مى كردند, استبداد توانست خود را باز توليد كند. اين دفعه استبداد با استبداد قبل از اين نهضت اين فرق را داشت كه استبداد مدرن و نظامى, جانشين يك استبداد سنتى شد.
نبود انديشه سياسى متناسب و فقدان نهادهاى برخاسته از آن انديشه, موجب شكست مشروطه مى شود. بدبينى و نااميدى جاى آن همه اميدها و انگيزه ها مى نشيند كه در اثر جان فشانيهاى زياد به وجود آمده بود. اگر نهضت در اول ظهور خود از يك نظام منسجم و سيستماتيك برخوردار نباشد, به آسانى توسط نيروهاى فرصت طلب داخلى و قدرتهاى استعمارگر خارجى مصادره مى شود و انحراف و شكست را به نهضت تحميل مى كند. ضعف انديشه سياسى جامع در زمان مشروطه, موجب شد كه منورالفكرها با دخالت خارجى مشروطه را مصادره كنند. آنان از انديشه سياسى كه جامع باشد برخوردار نبودند و تنها هاله اى از افكار غربى, آن هم به صورت سطحى و قشرى در اذهان خود داشتند و همين امر, باعث گرديد كه جنبه هاى بومى و محلى نهضت ناديده گرفته شود و قدرتهاى خارجى, به آسانى نهضت را, با نفوذ بر عوامل فرصت طلب داخلى, به انحراف كشانند و نوميدى و ياس را در جامعه پراكنده سازند. بايد گفت كه نهادهاى سياسى هر جامعه, از انديشه سياسى حاكم در آن جامعه بر مى خيزند. هر قدر انديشه سياسى سطحى باشد و ناظر به ابعاد گوناگون سياست در جامعه نباشد, هم نهضتها و هم خودِ انديشه ها, حداقل كوتاه مدت و ميان مدت محكوم به شكست هستند. انديشه سياسى و در نتيجه فلسفه سياسى, يك نظام سياسى را مى سازند. فلسفه سياسى و انديشه سياسى, جنبه بنيادى نسبت به سياست راهبردى و عملياتى را داراست.
ساده انديشى است كه اگر فكر كنيم يك انديشه و فلسفه سياسى عميق و همه جانبه مى تواند يكى نظام سياسى جامع و كارآمد را تعريف كند. در جامعه ايران, كه هزاران سال بر اساس حاكميت سلطنتى يك فرد اداره شده بود و تمام نهادها بر اين اساس ساختار پيدا كرده بودند, انديشه سياسى نوپاى توده هاى مردم در ايران آن روز, بدون ارتباطات گسترده و با سطح سواد بسيار پايين, كاملا تحت تأثير سنت حاكميت هزاران ساله سلطنت قرار داشت و يك انديشه ساده و بدون سابقه, نمى توانست يك تجربه طولانى كه نظام سياسى جامعه اى را تشكيل مى دهد, به مطالبات و خواسته هاى علما و مردم جامه عمل بپوشاند. قابل تصور نيست كه در يك نظام سلطنتى هزاران ساله, تنها با ايجاد مجلس و با عدالتخانه تمام امور تمشيت يابند. مجلس جزئى از يك نظام كامل و جامع است. اجزاى يك نظام, بايد باهم همخوانى و همگنى داشته باشند, تا كاركرد مؤلفه هاى آن به يك نتيجه مطلوب منتهى شود. به علت اين كه چنين وضعى بعد از نهضت مشروطه به وجود نيامد و مخصوصاً استقلال قوا نيز در ايران آن روز, اصلاً متصور نبود, در نتيجه به راحتى قوه مجريه به تنهايى كل نهضت و ره آورد آن را كه مجلس بود, در مخاطره قرارداد و استبداد را مجدداً باز توليد نمود. استقرار مجدد استبداد و به وجود آمدن يأس و نااميدى در اركان فكرى و عملى نهضت مشروطه, بستر را براى نفوذ ايادى استعمار آماده كرد, به طورى كه بعد از تقريباً بيست سال, يك حكومت خودكامه و مستبد ديگرى يعنى پهلوى را به جاى حكومت قاجاريه به كشور تحميل كردند. در سالهاى بعد, آن اندك ره آورد نهضت مشروطه, كه همانا مجلس باشد, به دست گرفتند و نمايندگان آن را بدون دخالت مردم و سرمايه گذاران اصلى نهضت مشروطه, منصوب كردند و عملاً مجلس را به عنوان ابزارى براى پيشبرد مقاصد استبدادى و استعمارى اربابان خود به كار گرفتند و آن اندك انديشه سياسى هم, كه در نهضت مشروطه شكوفا شده بود, خشكيد. بايد منتظر ماند تا ظلم و تعدّى به حقوق مردم, تحقير و توهين فرهنگ و باورهاى مردم و مسلط شدن استعمارگران و ايادى آنها بر تمام عرصه هاى كشور و بر سرنوشت مردم, مجدداً علماء و مردم را به فكر اصلاح وا دارد و بدين ترتيب, اولين جرقه اين انديشه در سال 1342 روشن شد و با گذشت زمان, آزادى عدالت و باورها و فرهنگ هاى جامعه بيش تر مورد هجوم واقع شد. و بالآخره شعله هاى انقلاب اسلامى در سال
1357 براى هميشه ريشه هاى نظام استبدادى را به كلى سوزاند و نهال نو در كشور نهاده شد.
نهضت مشروطه, اگرچه شكست خورد و نااميدى بارآورد, ولى تجربه بزرگى را براى جامعه به يادگار گذاشت. در انقلاب اسلامى, برخلاف نهضت مشروطه, انديشه سياسى مبتنى بر يك فلسفه سياسى سركشيد و بارور شد. انديشه سياسى در انقلاب اسلامى, تنها جزئى از نظام سياسى را مورد توجه قرار نداد, بلكه يك سيستم و يك نظام جامع را در نظر گرفت. فقط مجلس اسلامى و قوه مقننه را مد نظر قرار نداد, بلكه به سرعت شكل و محتواى كل نظام را به رأى مردم گذاشت و در اولين قدم, بعد از انقلاب اسلامى, مردم را در شكل دهى و دفاع از انقلاب شريك و سهيم كرد.
بدين ترتيب, انقلاب به جاى اين كه نهضتش مثل نهضت مشروطه به حاشيه رانده شود, به كرسى نشسته بود. قانون اساسى تدوين شد, تكليف نوك هرم نظام سياسى, يعنى رهبرى در چهارچوب ولايت فقيه مشخص و معين شد. قوه مجريه از قانون و مجلس سرچشمه گرفت و انتخاب مردم براى تعيين آن معين شد و قوه قضائيه در بستر رهبرى ولى فقيه قرار گرفت, شوراى نگهبان براى حفاظت از قانون اساسى و شرع مقدس به وجود آمد. مجلس خبرگان براى تعيين رهبرى تنظيم شد. مجلس تشخيص مصلحت نظام, براى حل مسائل عاليه نظام به وجود آمد و قدرت نظامى و انتظامى, كلاً در اختيار فرمانده كل قوا, يعنى ولى فقيه قرار گرفت. به طورى كه ملاحظه مى كنيد, مجموعه نهادهاى نظام سياسى كشور از انقلاب زائيده شده است. بهتر است كمى در اين جا تأمل كنيم و ببينيم چرا و چگونه اين نهادها به اين تعداد و به طور كامل به وجود آمدند؟ دليل آن اين است كه در پشت سر اين نهادها, يك انديشه سياسى جامع و كامل سربرآورد و هرم حاكميت سياسى بر اساس اين انديشه شكل گرفت و توزيع قدرت به طور منسجم و در جهت حفظ كيان انقلاب اسلامى و نظام اسلامى انجام شد.
در انقلاب اسلامى, به جاى اين كه مثل نهضت مشروطه يك جزئى از نظام را جابه جا كنند, كه اين جزء با كل هيچ مناسبت و همسنخى ندارد, كل نظام را آرايش دادند و تنظيم نمودند. با قرار گرفتن ولايت فقيه در نوك هرم و تقسيم و استقلال قواى سه گانه و به وجود آمدن نهادهاى حافظ و تغذيه كننده قواى سه گانه و ارتقاء همه اين سيستم جامع بر رأى مردم, نظامى به وجود آمد كه خود كامل بود و اجزاى آن, همديگر را مى پوشاند و نهادهاى متنوع, همكارى سيستماتيك و منظم با هم برقرار كرده بودند. به جاى اين كه همديگر را تضعيف كنند, همديگر را تقويت مى كردند. اين ساختار نظام سياسى برخاسته از انقلاب اسلامى, از يك تجربه شكست خورده نهضت مشروطه الهام كامل گرفته بود و مهم ترين اقدامى كه در اين تجربه انجام شد, عبارت بود از به وجود آمدن يك انديشه سياسى كامل و جامع. اين انديشه سياسى كامل و جامع در انقلاب اسلامى, برخلاف نهضت مشروطه, اين توانايى را داشت كه يك نظام سياسى كاملى را باتمام نهادهاى مورد لزوم در اختيار جامعه بگذارد. نظريه ولايت فقيه, يك انديشه كاملى بود كه توانست تمام نهادهاى متناسب با خود را به وجود آورد و يك ساختار محكمى را ارائه دهد. درست به همين علت, هر روز كه از عمر انقلاب مى گذشت, به اميد مردم و علما مى افزود و افق روشنى را در جلوى چشم آنها قرار مى داد. قدمهاى آنها را در پيشبرد اهداف انقلاب ولو در جنگ, مصمم تر مى كرد و هر روز پيروزيهاى چشم گيرى را به ارمغان مى آورد. افرادى كه اين انديشه را نمى شناختند, انقلاب را با نهضت مشروطه اشتباه مى گرفتند.
هر روز و هر ماه, هر شش ماه و هرسال و الى آخر, سقوط انقلاب را پيش بينى مى كردند و هر روز كه مى گذشت دروغگوتر از روز قبل, افشا مى شدند. آنان انقلاب را با نهضت مشروطه يكى گرفته بودند, ولى غافل بودند كه انقلاب اسلامى, داراى يك انديشه سياسى كاملى است كه به يك نظام متشكل از انواع نهادهاى تكميل كننده منتهى شده است و بر رأى و روش مردم قرار گرفته است, شكست آن شكست مردم است و چون مردم شكست نمى خورند, انقلاب اسلامى هم كه يك انقلاب مردمى است و علما و مردم و روشنفكران در آن سهيم هستند و در نتيجه شكست ناپذير است.
حضرت امام, رحمة اللّه عليه, كه در بنيانگذارى اين انديشه سياسى و منتهى كردن آن به نهادهاى متنوع و مورد لزوم نظام سياسى اسلام, نقش اساسى و اوليه داشتند, در اين راه در تكرار و يادآورى تجربه نهضت مشروطه لحظه اى غفلت روا نداشتند. و در هر موقعيتى, تجربه مشروطه را به بهترين و روشن ترين وجهى در اختيار مردم گذاشته و راه را براى مردم روشن كردند.
روشنى و وضوح انديشه سياسى در شكل دادن به نظام سياسى, بسيار مهم است. توده مردم از انديشه هاى ابرآلود و غير موافق با فرهنگ و باورهاى خود نمى توانند به صورت دقيق و كاربردى و عملياتى استفاده كنند. انديشه سياسى در انقلاب, نه تنها كامل بود, بلكه واضح و روشن بود و مهم تر اين كه با فرهنگ و باورها و تاريخ سياسى مذهبى مردم منطبق و همخوان بود. مردم اين انديشه را به طور انكشافى و به طور علم در واقع نفسى مى شناختند و با اجزاء آن كاملاً آشنا بودند و در نتيجه, با كل آن هم آشنا مى شدند. به نظر مى آيد كه پايدارى و استمرار انقلاب اسلامى و استقرار جمهورى اسلامى و وارد شدن آن در معادلات بين المللى, نتيجه اين انديشه سياسى كامل و نهادهاى برخاسته از آن مى باشد. چيزى كه در نهضت مشروطه اتفاق نيفتاده است. اميد است با مطالعات دقيق اين انديشه سياسى و بحث و فحص درباره آن, به تكامل, پالايش و كامل تر شدن آن كمك كنيم و از اين طريق, نهادهاى نظامى سياسى اسلامى را كاراتر و كارآمدتر گردانيم تا بتوانيم انديشه نو و توحيدى براى بشر تشنه عصر حاضر ارائه دهيم و دست طاغوتها و شياطين را از سرنوشت انسانها, مخصوصاً ملل اسلامى قطع كنيم. ان شاءاللّه

پي نوشت ها:
1. ( محمد اخبارى مقارن دوره اول جنگهاى ايران و روس به تهران آمد و به دربار فتحعلى شاه راه يافت و چون پادشاه و دربار را از حملات مكرر سيسيانوف (اشپختر يا ايشپخدور) سردار روس به سپاهيان ايران هراسان يافت, به شاه پيشنهاد كرد كه به چلّه نشسته, سر ژنرال روس را چهل روزه براى او در تهران حاضر سازد, مشروط بر اين كه شاه عقيده مجتهدان اصولى را منسوخ شناخته, از اخبارى حمايت نمايد. فتحعلى شاه اين پيشنهاد را پذيرفت و در پايان روز چهلم, سر سيسيانوف, كه به دست حسينعلى خان, حاكم لنكران كشته شده بود, به تهران رسيد. با رسيدن سر سيسيانوف, ميرزا محمد اخبارى از شاه خواست كه به وعده خود وفا نمايد. اما اطرافيان شاه, وى را ترسانده كه بسا باشد كه ميرزا محمد از شما نقارى پيدا كند و با خصم شما ساختگى نمايد و با شما, همان معامله كند كه با اشپختر روس نمود. مصلحت آن است كه به او خرجى داده و معذرت از او خواسته, حكم بفرمايى كه به عتبات عاليات رفته و در آن جا سكنى نمايد كه وجود چنين كسى در پايتخت مصلحت دولت نيست. ) دائرة المعارف تشيع ج 2 /6ـ7
2. ( فتحعلى شاه, وى را به تهران دعوت كرد و نهايت احترام را در حق او مرعى داشت و استقبال گرمى از وى, به عمل آورد و مبلغى هنگفت و يك عباى عباسى مرواريد دوزى به او هديه كرد و حقوق مستمرى برايش تعيين نمود. شاهزادگان نيز از رفتار شاه و ارادت وى به احسائى تبعيت مى كردند.
محمد على ميرزا دولتشاه, فرزند فتحعلى شاه, او را به كرمانشاه دعوت نمود و حقوق مستمرى ماهانه براى او تعيين كرد و مبلغ هزار تومان, هزينه سفر به احسائى پرداخت و يك قريه بزرگ در حومه كرمانشاه به او اهدا داشت )
همان, ج 1 /500 ـ 501
3. ( در شوال 1268, حادثه تيراندازى, دو تن از بابيان به ناصرالدين شاه پيش آمد…. از نظر حكومت مركزى, قرائن و شواهدى براى نقش ميرزا حسينعلى نورى در طراحى اين سوء قصد وجود داشت و به دستگيرى او اقدام شد. برخى منابع بابى (تنبيه النائمين, عزّيّه خانم, اين نسبت را تأييد مى كنند ) دانشنامه جهان اسلام, ج 4 /735
عزّيّه مى نويسد:
(هميشه بذر خيال رياست و تخم سلطنت در اراضى دماغ و دل مى كاشت. از همان وقت, ايشان را سوداى جهانگيرى در سر بود و گمانش اين كه اگر به شاه زيانى رساند, زمانه او را بر سرير سلطنت مى نشاند. مدتها اين خيال خام را در تنور خاطر مى پخت. بعد از چندى, كريم خان مافى قزوينى را, كه از زمره اصحاب بود, خواست و اين مطلب را در ميان گذاشت. بعد از مبالغه بسيار پنجاه تومان نقد و اسب و شمشير پيشتو خود را به خان مافى داده, او را براى اين كار فرستاد. آن شخص نيز از خوف جان, نقد و اسب و شمشير را گرفت, به جانب استامبول گريخت. چون جناب ميرزا ديد به آن مقصود نائل نشدند, محمدصادق تبريزى را كه مؤمنين بيان بود و مدتى در خدمتِ جناب عظيم تربيت يافته, او را بدين مطلب تحريص نمود كه حضرت ثمره(يعنى ميرزا يحيى ) در اجراى اين قضيّه مصرند. حال آن كه كذب و افترا بوده, بلكه بعد از اطلاع, منع صريح فرمودند. بالجمله او نيز كمر جلادت بسته كه گوى سبقت از همگنان بربايد. او را تطميع نموده و پيشتو و قمه بدو داده و آن بيچاره را براى قربانى فرستاد. )
فتنه باب, اعتصادالسلطنه, توضيحات
و مقالات به قلم عبدالحسين نوائى, مقاله سوم /217.
4. (قرة العين از روى ضلالت و گمراهى به اصحاب خود گفت: از آن جا كه من مظهر حضرت فاطمه(س) هستم, آن چه در بازار مى خريد, بياوريد تا نظر كنم, طاهر مى شود. مريدان وى نيز چنين كردند. چنانچه در متن گذشت, رسم بابيه اين بود كه هر يك از كسان, خود را به نام يكى از آل اللّه و عترت خير المرسلين مى خواندند و آن زن نيز براى خود چنان عنوانى جعل كرده بود. ) همان, مقاله دوم /171
5. (بدشت ناحيه اى است محدود از شمال به كوه هاى بسطام و دامنه كلاته, از مشرق به خيرآباد و از جنوب به قريه سعيدآباد و از طرف مغرب به باغ زندان و شاهرود. آثار و خرابه هايى از كاروانسراها و آب انبارهاى شاه عباسى در آن ديده مى شود و چون از قديم محل عبور و مرور قوافل و مسافرين خراسان و تهران و مازندران بوده, اهميت بيش ترى داشته, ولى پس از احداث جاده اتومبيل رو, كه از يك كيلومترى آن مى گذرد, اهميت سابق خود را از دست داده است.
مسافتش تا شاهرود, هفت كيلومتر و داراى آب و هواى معتدل و زمينى حاصل خيز است. ) همان /781
6 . (از مأموريتهاى مهمى كه عبدالبها به مريدان خود داد, يكى دستور به ميرزا اسداللّه فاضل مازندرانى براى رفتن به نزد آخوند خراسانى بود. اجداد فاضل اصفهانى بودند, ليكن در بارفروش [بهشهر] اقامت گزيده بودند. پدرش ميرزا محمود, علاوه بر فارسى, تركى و روسى هم مى دانست و در ترسل و حساب مهارتى داشت و در گمركهاى مازندران و خراسان كار كرده بود. شغل اصلى پدر تجارت بود و به همين دليل از بابل به روسيه مى رفت, مذهب او شيخى بود. ميرزا اسداللّه فرزند او رسماً بهايى شد و عبدالبها (مأموريتى مهم) براى او در نظر گرفت:
(جناب آقا ميرزا اسداللّه مازندرانى اگر بتواند به نجف بشتابد و در نهايت مدارا با شخص مذكور ملاقات نمايد بسيار موافق… ). منظور از (شخص مذكور) كسى جز (عالم خراسانى) يعنى محمد كاظم خراسانى نبود. ظاهراً نماينده بهاييان در رشت نامه اى به عبدالبها نوشته بود و از وى در مورد ملاقات با آخوند استفسار كرده بود, او هم در پاسخ نوشت كه فاضل مازندرانى (محرمانه) و با عزمى (ملكوتى و قوه رحمانى و مقصدى ربانى و نفحه سبحانى و تأييدى روح القدسى) به نزد او برود و (بيان حجج و براهين فرمايند كه شايد نور هدايت كبرى در دل و جان بتابد و او را از خود بربايد. )
وظيفه فاضل مازندرانى چه بود؟ او مى بايست (به دلائل و براهين او را بفهماند كه من بعد دستگاه حكمرانى علما و مرافعه در نزد مجتهدين و تمسك عوام به ايشان و صف جماعت, و رياست رؤساى دين پيچيده خواهد شد. جمع خلق, اروپا مَشرب گردند و به آسايش اين جهان پردازند, اساس دين به كلى مضطرب و متزلزل گردد چنانكه در اين مدت قليل چقدر سستى و فتور حاصل گرديده معلوم است كه در مدتى قليله عنقريب مثل اروپا دين و مذهب نسياً منسياً خواهد شد, مگر آن كه به نفحات روح القدس دلها زنده و نفوس آزاده شوند و دورى جديد به ميان آيد, اين قضيه اى است واضح و مشهود, دليل و برهان لازم ندارد. )
پس مأموريت فاضل مازندرانى اين بود كه به آخوند بگويد دوره مجتهدين و نفوذ كلام آنها در جامعه ايرانى خاتمه پذيرفته است و همان طور كه از شواهد پيداست ايرانيان روش و منش زندگى اروپايى برگزيده اند و ديگر از دين و مذهب خبرى نخواهد بود و تنها مسلكى كه مى تواند جوابگوى نيازهاى معنوى عصر جديد باشد, همان مسلك بهاييت است. ديرى نپاييد كه خطاب مفصلى در اين باب صادر شد: (چه محيط تنور فكر و تجدّدطلبى و تحرّز از خرافات و توجه به علوم عصر كه از چند سال پيش به دست بابيها در آن جا به ظهور آمد و مجتهد مذكور و غير هم از آن جا برخاستند و علمدار مشروطيت و حريت و منادى تجدد و تنور گشتند و آن جا مركزى براى بابيان شد اقتضا داشت كه در آن جا ابلاغ و نشر امر بديع گردد. )
ظاهراً تعدادى از بهاييان توانستند بدون اين كه مسلك خود را آشكار نمايند در نزد آخوند رخنه كنند و ايشان هم با آنها باب مكاتبه گشود. به همين دليل به فاضل مازندرانى دستور داده شد به عراق بشتابد. وى در جمادى الاول 1328 رهسپار نجف شد. ابتدا به كاشان رفت و با بهاييان آن جا ديدار كرد. كاشانى هااز او خواستند كه در نزدشان بماند. فاضل با محفل بهاييان تهران مكاتبه كرد: (خطى از محفل تقريباً بدين مضمون به فاضل رسيد كه حسب الامربايد معجلاً به نجف بشتابد و پس از انجام مقصود و مراسم به ارض اقدس(عكا) براى زيارت (عبدالبها) بروند و هر چه دستور بفرمايند البته اطاعت كنند. )
فاضل مازندرانى همراه با يكى ديگر از سران بهاييان, به نام ميرزا عبدالحسين اردستانى روانه عراق شدند. در كرمانشاه در منزل يك يهودى بهايى شده به نام ميرزا اسحق خان حقيقى اقامت گزيدند. عده اى از مردم از مأموريت آنها آگاهى يافته بودند (به زمزمه و همهمه افتادند. ) وقتى آن دو تن به قصر شيرين رسيدند, فردى به نام حاجى على از طرف (انجمن مشروطه خواهان اعتدالى علما به نام هيأت علميّه نجف) به آنها برخورد كردند, رياست اين هيئت بر عهده فرزند آخوند خراسانى بود. حاجى على به قصر شيرين آمده بود تا تلگرافى (عليه جمعيت دموكرات و براى تجسس از زائرين اعتاب مقدسه به علت بيم از جانب دمكرات انقلابى) ارسال نمايد. حاجى على با بهاييان مزبور ملاقات كرد و (مباحث اصلاحيه عصر حاضر) مورد گفت وگو قرار گرفت كه وى (از روشنفكرى ايشان وهمى برده) و نگران گرديد. از اين مرحله به بعد حاجى على تا بغداد مراقب اعمال و رفتار مازندرانى و همراهش بود. در بغداد بين بهاييان مذكور با شاهزاده مؤيدالسلطنه, كه بهايى بود و در دوران استبداد صغير به دستور محمدعلى شاه رياست شوراى سلطنتى را به عهده داشت, ملاقاتى حاصل شد. اين شاهزاده اينك متوارى بود و در بغداد مى زيست.
بهاييان از بغداد به كربلا و سپس نجف رفتند و (حاجى على همه جا همراه بود) و اعمال آنها را زير نظر داشت. در نجف او به هيأت علميه شرح مأموريت آنها را بازگفت, از تهران هم خبر رسيد كه اين دو تن قصد سويى دارند. سه روز بيش تر از اقامت آنها در نجف نگذشته بود كه طلاب, همه, از حضور آنان آگاه شده بودند. منزل دو تن بهايى مملو از طلاب شد كه مى گفتند به دليل اخبار موحشى كه از بعضى انجمن هاى سرى در باب مأموريت آنها رسيده است, بايد اسباب و اثاثيه آنها بازرسى شود. به دنبال بازرسى اثاثيه فاضل و همراهش كتب و الواح بهاييان همراه با دو مكتوب از محفل تهران و ديگرى نامه يكى از سران بهاييان كه مأموريت خطير فاضل و دوستش را مورد تأكيد قرار داده بود, به دست آمد. اندكى بعد نماينده سياسى ايران هم به آن خانه آمد و دو تن بهايى مزبور را با اشياء بردند.
در نجف آقا مهدى آيت الله زاده خراسانى با فاضل و ميرزاعبدالحسين گفت وگو كرد و علت سفر آنها را جويا شد. پاسخ شنيد كه در ايران وقتى كار اختلاف بين مشروطه خواهان و طرفداران شاه به جنگ و ستيز كشيد, هر كدام از طرفين بهاييان را طرف مخالف خود فرض مى كردند. آنها براى اين كه نشان دهند نه طرفدار مشروطه اند و نه استبداد و (فقط براى تهذيب اخلاق و تنوير افكار و صلح جهان و وحدت بشر) مى كوشند و در امور سياسى دخالت نمى كنند, قصد داشتند با علماى نجف ملاقات كنند تا شرح ماوقع معلوم گردد. به هر حال پس از حدود يك هفته آن دو نفر به بغداد و از آن جا به مرز ايران فرستاده شدند. در قصر شيرين از طرف نظام السلطنه مافى, حكمران كرمانشاه, به راهنمايى ميرزا اسحق خان دستور پذيرايى آنها داده شد. دولت ايران هم آنها را مورد حمايت قرار داد. نصراللّه با قراف از بهاييان قفقاز, ميرزا عزيزاللّه خان ورقاء از يهوديان بهايى شده و خانم دكتر مودى امريكايى تلاشى وسيع براى استخلاص آنها به كار بردند. آخوند خراسانى هم (تلگرافى به دولت راجع به فاضل و آقا ميرزا عبدالحسين كرد كه آن دو مداخلت در سوء نيتى به هيچ وجه نداشتند. منظورشان هدايت و دلالت به عقايد مذهب خودشان بود. )

در كرمانشاه با وساطت مافى و رئيس امنيه سرتيپ ميرزاعلى خان آن دو را فرارى دادند, چون راهداران عمدتاً بهايى و از عوامل باقراف بودند, بين راه براى آنها مشكلى پيش نيامد. در تهران تحت حمايت محفل روحانى آن جا قرار گرفتند و (به حسب دستور دولت وقت) دو ماه مخفيانه زندگى كردند, و سپس به دستور محفل روانه ديدار عبدالبها در عكا شدند. )

بحران مشروطيت در ايران, حسين آباديان /224ـ227, موسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى.