روشنفکران، تجددگرایان افراطی و علما در انقلاب مشروطه
در مباحث سیاسی و تاریخی معمولاً از تعارض روشنفکران و علما در جریان انقلاب مشروطیت ایران فراوان سخن گفته میشود. طبق این دیدگاه رایج، که هم در میان هواداران علما و هم در میان گرایشهای فکری ضد روحانیت شیعه رواج فراوان دارد، تمامی جریانهای فکری و سیاسی معارض با علما در جریان انقلاب مشروطیت، بهرغم گستردگی این طیف و تفاوتهای میان ایشان، در چارچوب مفهومی واحد بهنام روشنفکران معرفی میگردند.
این نوع نگرش، بر تعریفی خاص از مفهوم روشنفکری استوار است: در این معنا، روشنفکر با جریان تجددگرایی غرب گرا، در تمامی الوان و اشکال آن، یکسان گرفته میشود و به جریانهای فکری و سیاسی معینی اطلاق میگردد که شاخص اصلی تفکر و عملکرد ایشان در دوران مشروطه، و پیش و پس از آن، تعارض با دین و فرهنگ دینی و شیفتگی و تعلق افراطی به فرهنگ غربی و تلاش سطحی برای اقتباس و تحقق برخی الگوهای سیاسی و فرهنگی و ارزشی- اخلاقی برگرفته از غرب در ایران بود.
این تلقی متأثر از نگرش روسی- مارکسیستی به مفهوم روشنفکری است:
واژه روشنفکر ، به مفهوم رایج در فرهنگ سیاسی ما، معادلی است برای اینتلیجنتسیا (Intelligentsia) و حامل همان معنایی است که از واژه فوق مراد میشود. اینتلیجنتسیا واژهای روسی، با ریشه لاتین، است که در دهه 1860 میلادی در روسیه باب شد و سپس به زبانهای اروپایی راه یافت. این واژه را نخستین بار پیتر بوبوریکین (1836-1921)، نویسنده روس، به کار برد. بوبوریکین از این مفهوم محافل نوخاسته دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاهها و ادبایی را مدّ نظر داشت که، در پی اصلاحات تزار آلکساندر دوّم، به مخالفت با نظم و سنن اجتماعی موجود در روسیه برخاسته و نسبت به الگوهای اروپای غربی شیفتگی فراوان ابراز میداشتند. این جوانان به حرفه و تخصص و گروه اجتماعی واحدی تعلق نداشتند و وجه اشتراک ایشان تعلق به آرمانها و انگارهها و الگوهای رفتاری و ارزشی معینی بود مانند ابراز نارضایتی از نظم سیاسی و اجتماعی و اخلاقی موجود و شیفتگی به تمامی یا برخی از الگوهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی اروپای غربی. آتهئیسم (الحاد) و دینستیزی و پرخاش علیه سنتها و ارزشهای اخلاقی کهن و مستقر یکی از مشخصههای اصلی این گروه بود. بعدها بوبوریکین در رمانهای متعدد خود، از جمله او خردمندتر میشود (1890)، به توصیف شخصیت اینگونه «اینتلیجنتسیای دمکرات» پرداخت. کتاب محبوب اینتلیجنتسیای روسیه رُمان چه باید کرد اثر چرنیشفسکی بود که به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است. این کتاب به عنوان یکی از پرخوانندهترین و متنفذترین رُمانهای سده نوزدهم میلادی شناخته میشود زیرا نه تنها بر نسل جوان معترض غربگرای روسیه بلکه بر نسل جوان اروپای غربی نیز تأثیرات عمیق رفتاری و ارزشی بر جای نهاد. بهترین مأخذ برای شناخت این تیپ اجتماعی نوخاسته در روسیه، که به الگویی برای بخشی از نسل جوان پرخاشگر درغرب و سپس در سراسر جهان بدل شد، رُمان پدران و فرزندان، اثر ایوان تورگنیف (1862)، است. تورگنیف در کتاب فوق تعارض خلق و خو و ایستارهای جدید و پرخاشگرانه جوانان تحصیلکرده دهه 1860 روسیه را با نسل گذشته به زیبایی تصویر کرده است.
بعدها، در علوم اجتماعی مفهومی بهنام انتلکتوئل (intellectual) رواج یافت که در زبان فارسی باز به همان معنای روشنفکر به کار میرود. ولی در واقع این دو مفهوم را نمیتوان یکی دانست. در دانش اجتماعی، منظور از روشنفکر افراد و گروههایی است که به حرفههای فکری اشتغال دارند و کارکنان و تولیدکنندگان معنوی و فکری جامعه را تشکیل میدهند. در این معنا، روشنفکر دارای تعلق و گرایش سیاسی یا فرهنگی معینی نیست و صرفاً به اعتبار تخصص و حرفه او، یعنی اشتغال در یکی از حرفههای فکری، از سایر گروههای اجتماعی متمایز میشود. به این ترتیب، تمامی کارکنان فکری یک جامعه به اعتبار نوع تخصص و حرفه ایشان، یعنی اشتغال به کار فکری، روشنفکر محسوب میشوند. در این معنا از مفهوم روشنفکر، برخلاف معنای روسی آن، هیچ نوع گرایش سیاسی و فکری و ایدئولوژیک برای تبیین روشنفکران مدّنظر نیست.
در این مفهوم جامعهشناختی، روشنفکر شامل روحانیت، به عنوان یکی از مهمترین و کهنترین گروههای اجتماعی شاغل در حرفههای فکری، نیز میشود. بخشی از دیوانیان، یعنی دبیران و منشیان و تمامی کسانی که در دیوانسالاری سنتی جامعه ایران به اهل قلم معروف بودند، نیز روشنفکر بهشمار میروند. در جوامع اسلامی هماره گروههای اجتماعی متنوع روشنفکری، طبق تعریف فوق، وجود داشته است. مثلاً، اگر به احیاء علوم دین، اثر ابوحامد امام محمد غزالی، مراجعه کنیم، با تنوع گروههای روشنفکری در سده پنجم هجری مواجه خواهیم شد. غزالی صاحبان مشاغل فکری در جامعه زمان خود را به سه دسته اصلی تقسیم میکند: اوّل، علما و مدرسین و طلاب علوم دینی، دوّم کارگزاران دولتی و از جمله «دبیران و مستوفیان»، سوم کارشناسان و متخصصان «در علمهایی که برای مصلحت تنها و شهرها بدان حاجت افتد.» در قرون اوّلیه اسلامی صاحبان مشاغل فکری از جایگاه اجتماعی والایی برخوردار بودند. برای مثال، در سده سوّم هجری/ نهم میلادی استادی بهنام ابن اعرابی را میشناسیم که در ازای تدریس ماهیانه یکهزار درهم حقوق دریافت میکرد. این رقم تقریباً برابر بود با قیمت یکصد گوسفند یعنی حدود پنج میلیون تومان امروز.
با پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه، مفهوم روسی روشنفکری به مارکسیسم نیز راه یافت و از این طریق در سراسر جهان رایج شد. معهذا، حتی در مارکسیسم نیز مفهوم روشنفکر آشفته است. در مارکسیسم، گاه روشنفکر به معنای اینتلیجنتسیا به کار میرفت و منظور از آن افراد و جریانهای معترض به وضع موجود بود که معمولاً از نظر ایدئولوژیک آتهئیست یا ماتریالیست بودند. مارکسیسم روشنفکر را آگاهترین بخش هر طبقه اجتماعی و پیشتاز نظری و سیاسی آن میدانست و بر این اساس از روشنفکران طبقات مختلف- مانند روشنفکران بورژوازی و روشنفکران طبقه کارگر- و روشنفکران بینابینی (خردهبورژوا) سخن میگفت که نماینده منافع و سخنگوی طبقه خود هستند و به دلیل این تعلق با سایر روشنفکران در تعارض قرار دارند. در متون مارکسیستی، مفهوم روشنفکر گاه به معنای جامعهشناختی آن، یعنی به معنای کارکنان فکری جامعه صرفنظر از تعلق سیاسی آنان، نیز به کار رفته است. مثلاً، لنین زمانی این تعریف را از روشنفکر به دست داد: «تمامی تحصیلکردگان یا، چنانکه انگلیسیها مینامند، کارگران فکری جامعه که در این معنا از کارگران یدی متمایز میشوند.»
در فرهنگ سیاسی معاصر ایران مفهوم روسی- مارکسیستی روشنفکر ، به معنی اینتلیجنتسیا ، بهویژه پس از شهریور 1320 بهوسیله حزب توده ایران رواج داده شد. در این معنا، منظور از روشنفکر عنصر معترض به وضع موجود بود و بهطور اخص به هر فرد مارکسیست و یا دارای گرایشها و تمایلات چپ و سوسیالیستی و انقلابی اطلاق میشد حتی اگر به حرفه فکری اشتغال نداشت یا از سواد و دانش کافی بیبهره بود. این مفهوم از روشنفکر تا به امروز در فرهنگ سیاسی ایران متداول است.
ابهام در تبیین و تعریف واژه روشنفکر سبب سوءتفاهمهای فراوان شده و میشود. مثلاً، زمانی که از تعارض علما و روشنفکران در انقلاب مشروطه سخن میرود، این توهّم را پدید میسازد که گویا تحصیلکردگان و نخبگان فکری جامعه ایرانی، که به تخصصهای غیر دینی تعلق داشتند، در تعارض با علما و روحانیت بودند. این تلقی بهکلی نادرست است. در واقع، زمانی که از تعارض میان علما و روشنفکران در انقلاب مشروطه سخن گفته میشود، منظور تعارض میان دو جریان فکری و سیاسی است که یکی نماینده و سخنگوی دین و فرهنگ دینی در جامعه ایرانی بود و دیگری نماینده و پرچمدار تجددگرایی غربگرایانه.
تجددگرایی ایرانی، بهعنوان یک جریان فکری و سیاسی، در بستر ساختار سنتی دیوانی و در پیرامون دستگاه دولتی و دربار قجر زاده شد و متفکرانی که هستههای اولیه تجددگرایی را در ایران و کشورهای مشابه، مانند عثمانی و هند و مصر، شکل دادند، دغدغه اصلیشان این بود که چگونه مفاهیم و الگوهای اجتماعی و سیاسی برگرفته از جامعه جدید اروپایی را در کشورهای خود پیاده کنند. این غربگرایان از نظر اجتماعی یکدست نبودند و به یک گروه اجتماعی معین تعلق نداشتند و حتی بخشی از آنان روشنفکر ، یعنی شاغل در حرفه فکری، نبودند.
فعالترین بخش این طیف کارگزاران دولتی غرب گرا بودند که به دلیل برخورداری از امتیازات و امکانات حکومتی توانستند بیشترین تأثیر را بر سرنوشت انقلاب مشروطه بر جای نهند. این افراد در جریان انقلاب مشروطه نوعی عملکرد دوگانه داشتند یعنی از یکسو کارگزاران حکومت قاجار بودند و از سوی دیگر از موضع نقادی وضع موجود در مقام اپوزیسیون جای گرفتند. در طیف مخالفان علما، علاوه بر نخبگان سیاسی دوزیستی فوقالذکر، بخشی از تجار بزرگ، تعدادی از مالکان بزرگ، صاحبمنصبان نظامی، برخی از سران ایلات (مانند علیقلی خان سردار اسعد بختیاری)، تعداد قابل توجهی از طلاب (مانند سید حسن تقیزاده، میرزا ابراهیم آقا تبریزی و شیخ رضا دهخوارقانی) و وعاظ (مانند سید جمال واعظ و میرزا نصرالله ملک المتکلمین) و حتی تعدادی، البته اندک، از علمای دارای درجه اجتهاد (مانند سید اسدالله خرقانی، شیخ ابراهیم زنجانی) نیز جای داشتند. بنابراین، مخالفان علما به یک گروه اجتماعی خاص تعلق نداشتند بلکه طیفی از وابستگان به گروههای اجتماعی متنوع بودند که عوامل متعدد فکری و سیاسی ایشان را پیوند میداد.
بخش مهمی از این تجددگرایان افراطی در مهمترین تشکل ماسونی آن عصر، یعنی لژ بیداری ایران، سازمان یافته بودند و برخی از ایشان از ارتباط فعال با سفارتخانههای قدرتهای غربی، بهویژه سفارتخانههای بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و فرانسه، برخوردار بودند. پیوند برجستهترین چهرههای تجددگرای افراطی آن عصر با کانونهای غربی مؤثر در تحولات مشروطه و پس از آن در برخی موارد تا بدان حد عمیق بود که میتوان با جسارت و بهطور مستند از این افراد به عنوان وابستگان و عوامل قدرتهای غربی در ایران یاد کرد. در دوران مشروطه، حضور فعال اعضای دو فرقه بابی (ازلیها و بهائیها) در صفوف تجددگرایان افراطی نیز چشمگیر بود که بعضا، مانند سید جمال واعظ و میرزا نصرالله بهشتی (ملک المتکلمین) و ابوالحسن شیخ الرئیس قاجار، در کسوت روحانیت بودند.