روايت لنينيستي از انقلاب مشروطيت ايران

انقلاب مشروطيت ايران از زماني كه در لايه هاي سياسي و فرهنگي نخبگان شفافتر مي شد و در حالي كه شاهد اولين دستاوردهايش در ايجاد پارلمان و تدوين قانون اساسي بود، به موضوع تاريخ نگاري تبديل و زواياي گوناگون آن، در وقايع نگاري – اسناد – خاطرات – گزارشات رسمي و تصاوير بر جاي مانده ثبت و براي آيندگان حفظ شده است. از همان دوران سنتگرايان از شكست آن سخن گفته اند. چپگرايان هم از ناكامي آرمانهاي ضد امپرياليستي و طبقاتي مشروطيت تحليلهاي ماركسيستي – لنينيستي و مائويسيتي داده اند. عده اي هم در ناتمامي اهداف آزاديخواهانه، قانونگرايانه و عدالت جويي مشروطيت ايران تاكيد ورزيده اند. اخيرا پژوهش هاي مربوط به مشروطيت ايران، جنبه هاي تازه اي پيدا كرده و تاريخ نويسي منطقه اي – روايت فمينيستي و دريافت ملي گرايانه از مشروطيت هم در مشروطه پژوهي جايگاهي پيدا كرده اند. در حالي كه پيروان ليبرال دموكراسي در صدد بازخواني اصول، اهداف و كنشهاي مشروطه خواهان در رويكردي روشمند و مدرن از آن هستند، سنتگرايان بيش از پيش و از كانالهاي رسمي به معارضه با واقعيت مشروطيت برخاسته و سعي دارند بيش از گذشته، آن را برآمده از توطئه هاي خارجيان و حركتي غيرلازم در تاريخ ايران معرفي كنند. در اين ميان تاريخ نويسي چپ نيز بعد از بن بستي كه در سياستها و ايده هايش با آن مواجهه شده، به همراهي سنتگرايان آمده و مصمم است كه با تحريف دوران مشروطيت و ناآگاهي كه از ايده ها و كنشهاي مشروطه خواهان دارد، جنبش مشروطيت ايران را شكست خورده و به پايان رسيده اعلام كند.
انتشار كتاب «انقلاب ايران و بلشويك هاي ماوراي قفقاز» تأليف ك. س. آروتونيان، ترجمه محمد نايب پور در مجموعه انتشارات مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني در سال جاري، نمايي ديگر از مشروطيت ايران و شكست آن به خواننده ارائه مي كند كه از نظر تاريخ نگاري جديد، مواردي قابل تأمل دارد. اين كتاب فقط مي تواند نمونه اي از تاريخ نويسي چپگرايانه و همگامي آن با سنتگرايان در تحليل و بررسي مشروطيت ايران بشمار رود و از نظر اسلوب تاريخ نگاري نمادي از انحطا ط و تحريف است. در اين نوشتار به برخي از تعبيرات مؤلف از انقلاب مشروطيت ايران مي پردازم و بحث مفصل از تاريخ نگاري مشروطيت ايران و ديدگاههاي مختلف در مشروطه پژوهي را به فرصتي ديگر وامي گذارم.
كتاب «انقلاب ايران و بلشويك هاي ماوراي قفقاز» از ديدگاه لنينيستي به بررسي انقلاب مشروطيت ايران پرداخته و درسه فصل، آن را تحت تاثير آموزه هاي لنين و همياري بلشويكهاي روسي دانسته است؛ از نظر مؤلف – آروتونيان – باورهاي فرهنگي جديدي كه منورالفكران ايران را به تحديد قدرت سياسي كشاند و نظام مشروط به قانون اساسي و پارلمان را به ارمغان آورد، آزاديخواهي انسجام داده شده بود و در مقابل اقدامات انقلابي را تحت تاثير انقلاب 1905 – 7 روسيه در ايران به وجود آورد كه لنين آن را پيشگويي كرده بود؛ سلسله حركات اجتماعي و سياسي كه عليه امپرياليسم به وقوع مي پيوستند و به تعبير لنين «آسياي مترقي» را در برابر «اروپاي عقب مانده» تعريف مي كردند. آروتونيان در بحث از «مقدمات و آغاز انقلاب ايران» در فصل اول، آن را زمينه ساز رشد مبارزات طبقاتي و تعارضات اجتماعي مي داند كه با رويكرد ضدامپرياليستي و ضد فئوداليستي، تحت تاثير موج انقلابي كه از روسيه ملل ستمديده شرقي را فرا گرفته بود آغاز شد. به باور مؤلف انقلاب ايران طبقات گسترده مردم سخت كوش و انقلابي را به مبارزه سياسي آگاهانه فراخواند و اشكال جديد سازمانهاي انقلابي – دموكراتيك (انجمنها) را در حيات اجتماعي ايران به وجود آورد. در انقلاب مشروطيت، از نگاه مؤلف ايران به مرحله جديد توسعه تاريخي خود گام نهاده و با گذار از فئوداليسم به مرحله صنعتي و بورژوازي وارد شده است. عامل اصلي اين گذار را كارگران ايراني تشكيل مي دادند كه يا در مناطق قفقاز كار مي كردند و يا اينكه از ارتباط با كارگران قفقازي كه ايده هاي انقلابي داشتند، بهره مند بودند.(ص 32) همين افراد - به تعبير مؤلف - كه در مدرسه ارزشمند مبارزه طبقاتي روسيه رشد كردند، پيشرو جنبش انقلابي – دموكراتيك (مشروطيت) در ايران شدند. (ص 40؛ نمونه اي مشابه از اين تاريخ نگاري حزبي را مي توان در: جامعه ايران در دوران رضا شاه نوشته احسان طبري هم ديد.) در روايتي كه مؤلف از فرايند انقلاب مشروطه در ايران به دست مي دهد، در آستانه جنبش سازمانهاي انقلابي مردمي (مجاهدين) هم پيامد نفوذ جنبش انقلابي روسيه در مناطق شمالي و آذربايجان ايران بود. (ص 45) همانطور كه در اين تاريخ نويسي، انقلاب ايران پس از انقلاب روسيه و در پي حوادث ماه دسامبر در مسكو شروع شد. (ص 46) آروتونيان در جمع بندي خود از علل انقلاب مشروطه در ايران مي نويسد:« تاثير گذاري سريع انقلاب روسيه بر ايران را اينگونه مي توان توصيف كرد كه از يك سو، نيروهاي انقلابي روسيه و قبل از همه پيشتازان آنان يعني بلشويكهاي روسيه، با نيروهاي انقلابي – دموكرات ايران در ارتباط بودند، و از سوي ديگر، نيروهاي ارتجاعي به رهبري شاه و دار و دسته فئودالش ارتباطي تنگاتنگ با تزاريسم داشتند.» (ص 46)
از اين رهگذر مؤلف فصل دوم كتاب را به «تأسيس شوراهاي ايراني (انجمنها) و نقش آنها در انقلاب» اختصاص مي دهد. به تعبير مؤلف واژه انجمن هم طنيني از اتحاديه، تشكل و شورا در زبان روسي را تداعي مي كند. (ص 61) مؤلف در ادامه گزارشات يكسويه از جنگ انجمنها و دربار، با اشاره به موفقيت محمد علي شاه در كودتا عليه پارلمان، از پناه جويي تقي زاده در سفارت انگليس سخن مي گويد و در روايتي ضد امپرياليستي! و به ادعاي براون مي نويسد:« انگليسي ها اين افراد را از سر دلسوزي براي طرفداري جنبش مردمي پنهان نكردند. دولت بريتانيا عزم آن داشت تا عوامل اطلاعاتي خود را نجات دهد و در آينده از ايشان براي اجراي سياست هاي تنفرآور خود در روابط با ايران سود جويد.»(ص 101) بنابراين آزادمنشي امپرياليستي بريتانيا در انقلاب ايران به عنوان افسانه اي افشا مي شود و در اين ميان جنبش مردمي و ملي مشروطيت ايران هم به زير سايه آن حساسيتهاي امپرياليستي مي رود. تئوري كه سنتگرايان از آن تحت عنوان «بيرون آمدن مشروطيت از ديك پلوي سفارت بريتانيا» نام مي برند و تمامي تلاشهاي تجددطلبانه اي كه نقطه عطفي در تاريخ دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي ايران زمين است را در همسويي با لنينيستها و استاليستها از حقانيت داخلي انداخته و به بازيهاي سياست جهاني كه عنصر ايراني در آن منفعل بوده كاهش مي دهند. در روايت لنينيستي اين كتاب، حتي مقاومت انجمن تبريز هم به عنوان عامل اصلي مبارزه عليه سرمايه خارجي و دخالت خارجيان عنوان مي شود. (ص 112) همان مبارزاتي كه «پرچم سرخ مشروطه» را در آذربايجان برافراشته بودند. (ص113) بنابراين « در لحظات سرنوشت ساز انقلاب ايران و در زماني كه مداخله مسلحانه روسيه – انگلستان تمامي اقدامات را به كار برد تا آتش انقلاب را خاموش كند، تنها و تنها حزب بلشويك در قالب سوسيال دموكراتهاي ماوراء قفقاز و مردم قفقاز در كنار مردم روسيه به كمك انقلابيون ايراني آمدند و در مبارزه مردم ايران با دولتمردان شاهي و امپرياليزم هاي انگليس – روسيه نقش اساسي ايفا كردند.» (ص 116)
آروتونيان بر اساس نتيجه گيري پاياني فصل دوم، به تشريح «همياري بلشويكهاي ماوراء قفقاز با انقلاب ايران» در فصل سوم مي پردازد و از نقش محوري آنان در به ثمر رساندن انقلاب ملي ايرانيان سخن مي گويد؛ نقش هدايت كننده و اصلي كه مؤلف به نيروهاي بلشويك و سوسيال دموكرات قفقازي در جريانات تبريز و رشت مي دهد، تا ماجراي مجلس دوم و حضور فعالانه آنها كشيده مي شود تا اينكه به نوشته آروتونيان « در اين هنگام از يك سو دولت سپهدار و ژاندارم يفرم خان و از سوي ديگر مداخله هاي انگليس و روسيه، آتش جنبش انقلابي را در ايران خاموش كردند. در اين هنگام بود كه ياريگريهاي بلشويكهاي ماوراء قفقاز براي انقلاب ايران ارزش بسيار يافت.»( ص 136) چرا كه « نقش حزب بلشويك در انقلاب 1905- 1911 ايران به طور استثنايي چشم گير بود. اين انقلاب از حمايت معنوي و مادي بسياري از سوسيال دموكراتهاي روسي برخوردار بود.» (ص 158) سخني كه در اين فصل مؤلف بيان داشته همان ايده اي است كه سياسي كاران سنتي و چپ در سالهاي بعد از انقلاب مشروطيت تا به امروز بر آن پاي مي فشارند و از شكست مشروطيت ايران سخن مي گويند. با اين متن و ديگر تاريخ نگاري حزبي نظير نوشته هاي احسان طبري و... معلوم مي شود كه در شرايط كنوني چرا كساني از طيف هاي سرگردان سياسي در «مشروطه ايراني» همراه با سنتگرايان و ضد مدرنها، از ناكارآمدي مشروطيت مي نويسند و منورالفكران عصر مشروطه را عامل اصلي مشكلات ايران مي دانند و در واقع بن بستي را كه در دهه هايي چپ و سنت از آن رنج مي برد، به مشروطيت و اصول آزاديخواهانه آن فرافكني مي كنند؛ اين طيف ها كه در اتحاد نانوشته اي از پنج دهه پيش صحنه هاي سياسي را از آن خود كرده اند و در همگامي چپگرايي لنينيستي با ايدئولوژي ديني ظاهر مي شوند و حضور خويش را از لندن تا تهران گسترده اند، جرياني را كه آغازگر مشروطيت بود و ايده هاي بنيادين خود را از اصول ليبراليسم مي گرفت، به حاشيه رانده و در تاريخ نويسي هاي حزبي و ضد مدرن به تحريف حقايق آن دوران و وارونه خواني رويدادها پرداخته و از ترسيمي خودساخته، مشروطيت را برآمده از جنگ طبقاتي در ايران دانسته و شكست آن را به پيروزي امپرياليسم جهاني و بورژوازي دلال و... مي خوانند؛ در حالي كه اسناد تاريخي و اقدامات مشروطه خواهان، واقعيتي غير از آن را كه سنتگرايان و چپگرايان روايت مي كنند، در تاريخ به ثبت رسانده است.