اندیشه، آرمان و ایدئولوژی نهضت مشروطیت
سؤال اصلی در این مقاله این است که آیا تحولی که به نام مشروطه نامگذاری شداز ابتدا دارای یک ایدئولوژی از پیش تدوین شده بود؟ آیا بانیان مشروطه از ابتدامیدانستند که در نهایت چه میخواهند و به دنبال چه نوع نظام آرمانی هستند؟ یااصولاً بانیان مشروطه فاقد ایدئولوژی بودند و ایدئولوژی مشروطه در طی فرآیندیشکل گرفت.
مشروطیت بیشک تحولی نوین در تاریخ سیاسی ایران بود که تغییراتی درساختار حکومت استبدادی ایرانی ایجاد کرد و مباحثی چون تحدید حکومتپادشاهی، پارلمانتاریسم، قانون، قانونگذاری، حقوِ مردم، مشارکت مردم،انتخابات، نظارت بر کار دولت و تفکیک قوا در اندیشههای سیاسی نخبگان ایرانیطرح کرد.
سؤال اصلی در این مقاله این است که آیا تحولی که به نام مشروطه نامگذاری شداز ابتدا دارای یک ایدئولوژی از پیش تدوین شده بود؟ آیا بانیان مشروطه از ابتدامیدانستند که در نهایت چه میخواهند و به دنبال چه نوع نظام آرمانی هستند؟ یااصولاً بانیان مشروطه فاقد ایدئولوژی بودند و ایدئولوژی مشروطه در طی فرآیندیشکل گرفت.
با نگاهی به سیر خواستها، شعارها، تلگرافها، سخنان و نوشتههای بانیانمشروطه، درگیریها، اختلافات و مواضع مثبت و منفی میتوانیم پاسخ سؤالاتخود را دریابیم.
ظلم، فساد، ناکارآمدی و از هم گسیختگی حکومت قجرها و حوادث متوالیمانند چوب زدن 14 طلبه به دستور عینالدوله و به زنجیر کردن آنها و گرداندن درشهر و سپس تبعید به اردبیل، انتشار عکس مسیونوز با لباس روحانی، در آستانهیماه محرم و اعتراضات آیتالله بهبهانی و سپس اهانت شاهزاده ظفرالسلطنه بهروحانی بزرگ کرمان، حاج میرزامحمدرضا کرمانی، اهانت وزیر اکرم بهسیدجمالالدین قزوینی، اهانت حاکم سبزوار به روحانی شهر، و به دنبال آناعتراضات مرحوم سیدمحمد طباطبایی بر بالای منبر.
سپس تخریب گورستان کنار مدرسهی چال در ماه رمضان توسط بانک استقراضو اعتراض حاج شیخمرتضی آشتیانی. به چوب بستن بازاریان تهران توسطعلاءالدوله و عکسالعمل علما در مقابل این اقدام، همگی نشان از نارضایتی مردمو روحانیون از حکومت قجرها میداد؛ امّا محور تمام این موضعگیریها تقبیح ظلمو دعوت حاکمان به عدالت و احترام ارزشهای دینی بود.
در اوّلین اجتماعی که علمای تهران با حضور سیدعبدالله بهبهانی، سیدمحمدطباطبایی و صدراسلام و سایر علما، طلاب و مردم در مسجد شاه نمودند،سیدجمالالدین واعظ سخنگوی مجلس با آیهی یاداود انا جعلناک خلیفةً فیالارض... بر محور عدالت سخنان خود را آغاز کرد.
به دنبال درگیری در مسجد شاه عالمان بزرگ تهران، طباطبایی، بهبهانی،شیخمرتضی آشتیانی، سیدجمالالدین افجهای فقیه همگی تصمیم بر مهاجرت بهزاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم گرفتند تا صدای اعتراض خود را به حکومتاعلام نمایند. در این تحصن سخنرانان زیادی سخن گفتند، تنها سخنی که از آنهانقل نشده، مفاهیم مشروطهخواهی است. خواست متحصنین که توسط سفیرعثمانیـ که پایش توسط روشنفکران به این ماجرا باز شده بودـ به مشیرالدوله وزیرامورخارجه اعلام گردید عبارت بود از لغو انحصار امتیاز عسگر کاریچی در حمل ونقل قمـ تهران، بازگرداند حاج محمدرضا کرمانی از تبعید، بازگرداندن تولیتمدرسه مروی به شیخمرتضی آشتیانی، روان گردانیدن قانون اسلام به همگی مردمکشور، بنیاد عدالتخانه در همه جای ایران، برداشتن مسیونوز از سر گمرک و مالیه،عزل علاءالدوله حاکم تهران و کم نکردن مواجب کارگران دولتی. گرچه محورهمهی این خواستها رفع ظلم و اجرای عدالت بود، ولی دو خواست بنیادعدالتخانه و روان گردانیدن قانون اسلام به همگی مردم کشور اصولیترینخواستی بود که هدف آن تساوی درباریان و مردم در مقابل قانون و تأسیس نهادیبرای اجرای عدالت و قانون بود. در این تحصن هیچ خواستی که دلیل برمشروطهخواهی باشد طرح نگردید.
دکتر مهدی ملکزاده نقل میکند که پدرش ملک المتکلمین نزد رهبران متحصندر حضرت عبدالعظیم رفت و به آنها گفت بجای درخواستهای کوچک «از شاهبرقراری مجلس منتخبین ملت و حکومت مشروطیت را بخواهید.» در جلسهایکه سران متحصنین در 9 ذیقعده برقرار کردند وقتی از مجلس مبعوثان و مشروطیتسخن به میان آمد گفتند: «دیگر مشروطه چیست؟... ملکالمتکلمین در اطرافکلمهی مشروطیت و مجلس مبعوثان توضیحات داد، ولی استماع این الفاظ هنوزبرای گوش مردم ثقیل بود و اکثراً به مخالفت پرداختند و حتی زمزمهای بلند شد کهاینها میخواهند ایران را جمهوری کنند.» در نتیجه، این درخواست به تصویبنرسید و خواست علما همان اجرای احکام اسلام و عدالتخانه بود که اعلام شد.
بنابراین گزارش، اولین کسی که در تحصن، مشروطیت را مطرح کردملکالمتکلمین بود. ملک المتکلمین، روحانی روشنفکر، با دیگر روشنفکران، فراماسونها و سفارت عثمانی در تماس بود و از دوستان نزدیک روحانی روشنفکردیگر به نام میرزا یحیی دولتآبادی بود که وی نیز با سفارت انگلیس در ارتباط بود.
در یکی از اسناد وزارت امور خارجه انگلیس دربارهی دولتآبادی آمدهاست کهاو با گراهام، یکی از اعضای سفارت انگلیس، دربارهی نحوهی حمایت سفارت ازروحانیون پرسوجو کرد و گفت: «موجب سپاسگزاری خواهد بود اگر سفارتانگلیس مطالبی را که میخواهد به این گروه (روحانیون) برساند از طریق او اعلامکند.» بنابراین نباید جایگاه نزدیکان سفارت انگلیس را دست کم گرفت.
اگر گذری بر خواستهای علما داشته باشیم و به بررسی پیدایش و چگونگیاستعمال مفاهیمی مانند مجلس، پارلمان یا دارالشورا را از سوی علما ارزیابی کنیمشاید به نتیجهای روشنتر برسیم. پس از اینکه متحصنین با دولت مذاکره کردند وشاه پذیرفت که عدالتخانه تشکیل دهد، روزنامههای اروپایی «داستان را بنامشورش علما بر دولت یاد کرده، چنین نوشتند که دستگاه خودکامگی از ایرانبرچیده شده و شاه به مردم آزادی داده و دارالشوری برپا خواهد گردید.» درهمین روزها بود که علما به دیدن عینالدوله رفتند و آقای طباطبایی به وی گفت:«این عدالتخانه که میخواهیم نخست زیانش به خود ماست. چه مردم آسودهباشند و ستم نبینند، دیگر از ما بینیاز گردند و درهای خانههای ما بسته شود، ولیچون عمر من و تو گذشته، کاری کنید که نام نیکی از شما در جهان بماند و در تاریخ بنویسند بنیادگذار مجلس و عدالتخانه عینالدوله بودهاست». این اوّلین باراست که آقای طباطبایی از مجلس سخن به میان آورده؛ اما آیا منظور طباطبایی ازمجلس همان پارلمان است یا نه، جای بحث دارد. از نامهای که آقای طباطبایی پساز طفره رفتن عینالدوله از تشکیل عدالتخانه به وی مینویسد چنین استنباطمیشود که منظور آقای طباطبایی از مجلس همان عدالتخانه است. وی در این نامهمینویسد: «این مملکت و این مردم را اسیر روس و انگلیس و عثمانی نفرمایید. عهد چه شد؟ قرآن چه شد؟ عهد ما برای این کار یعنی تأسیس مجلس بود والامابهالاشتراک نداشتیم.» بدیهی است عهدی که بین رهبران نهضت، وعینالدوله بود تأسیس عدالتخانه بود نه پارلمان .علاوه بر اینکه تأسیس پارلمان دراختیار صدراعظم نبود که طباطبایی آن را از وی بخواهد، بنابراین لفظ «مجلس» درکلام سید تا این زمان در همان عدالتخانه ظهور دارد نه پارلمان.
نهضت هر چه پیش میرود و دخالت انگلیس بیشتر میشود لفظ «مشروطیت»بیشتر بر سر زبانها میافتد. اسماعیل رائین، مدّعی است: برخلاف ادّعایسیدحسن تقیزاده در باشگاه مهرگان که مردم عدالتخانه میخواستند، سندی دروزارت امور خارجه ایران موجود است که مردم رشت هنگام تحصن در کنسولگریانگلیس درخواست مشروطیت داشتند.
شکی نیست که مردم در طول نهضت، مشروطه را درخواست کردند، اما ایندرخواست قطعاً در اوّل نهضت نبوده بلکه بعداً پیدا شده و در اینجا باید حق بهتقیزاده داد. چنانچه تاریخ درخواست سند فوِ در 27 رجب 1324ِ یعنی 8ماه پس از مهاجرت صغرا و یک ماه و اندی پس از فرمان مشروطیت است.همچنین این درخواست در کنسولگری انگلیس در رشت تهیه شده که ماجرایبستنشینی در سفارت کبرای انگلیس در تهران نشان میدهد که مشروطیت باهدایت مأموران انگلیس بر زبان مردم جاری شد.
از مکالماتی که از آن زمان باقیمانده این نظر را توجیه میکند که بسیاری ازنخبگان، لفظ مجلس و عدالتخانه را مترادف میگرفتهاند و به جای یکدیگر استعمالمیکردهاند. طبق روایت کسروی در جلسهای عینالدوله نزد آقای طباطبایی به قرآنسوگند خورد که «من با مقصود شما حاضرم و قول میدهم که به همین زودیمجلس تشیکل گردد... اینک به شما قول میدهم که همین چند روز عدالتخانهصحیح برپا شود...» کاملاً روشن است که عینالدوله، مجلس و عدالتخانه را دراینجا به یک مفهوم و معنا گرفته که با دو لفظ تکرار کردهاست. طباطبایی در یکسخنرانی تصریح میکند که «غرض این بوده که مجلسی تشکیل شود و مجلسی وانجمنی داشته باشیم که در آن مجلس به داد مردم برسند و بدانند که این رعیتبیچاره چقدر از دست ظلم حکام ستم میکشند... ما به جز مجلسی که جمعی در آنباشند و بدرد مردم و رعیت برسند، کاری دیگر و غرضی نداریم. قدری که سختمیگیریم میگویند مشروطه و جمهوری میخواهند.» او در قسمتی از سخنرانیتصریح میکند که مقصود او مشروطیت نیست: «به این زودی مشروطهنمیخواهیم یعنی مردم ایران هنوز به آن درجه تربیت نشدهاند و قابل مشروطیت وجمهوریت نمیباشند؛ زیرا که مشروطیت در وقتی است که افراد ملّت عالم باشند.»این جمله میفهماند که آقای طباطبایی در زمان این نطق با معنای مشروطیت تاحدودی آشنا بوده، امّا ایران را مستعد چنین حکومتی نمیدانسته است، زیرا مردمایران هنوز به حدّ رشد نرسیدهاند؛ بنابراین با این تصریح باید بپذیریم که خواسترهبران نهضت، مشروطه نبوده، بلکه خواست آنها اجرای عدالت بوده که بامجلس عدالت یا عدالتخانه تأمین میشده است.
بعد از بیاعتنایی حکومت به خواست علما و توسعهی ظلم حکومت، علما ومردم مجدداً به جنبش آمدند. آیتالله طباطبایی نامهای به شخص شاه نوشت و درآن خواست علما را مجدداً تذکر داد:
«اعلیحضرتا! مملکت خراب، رعیت پریشان و گداست. تعدی حکام ومأمورین بر مال و عرض و جان رعیت دراز. ظلم حکام و مأمورین اندازهندارد. از مال رعیت هر قدر میلشان اقتضا کند میبرند. قوهی غضب وشهوتشان به هر چه میل و حکم کند از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعتمیکنند. این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجاتحصیل شده؟ تمام، مال رعیت بیچاره است... پارسال دخترهای قوچانیرا عوض سه ری ]12 کیلو[ گندم مالیات که نداشتند بدهند گرفته بهترکمانها و ارامنهی عشقآباد به قیمت گزاف فروختند. ده هزار رعیتقوچانی از ظلم به خاک روس فرار کردند. هزارها رعیت ایران از ظلمحکام و مأمورین به ممالک خارجه هجرت کرده، به حمالی و فعلگیگذران میکنند و در ذلت و خواری میمیرند. بیان حال این مردم را از ظلمو ظلمه به این مختصر عریضه ممکن نیست. تمام این قضایا را ازاعلیحضرت مخفی میکنند و نمیگذارند اعلیحضرت مطلع شده در مقامچاره برآید. حالت حالیه این مملکت اگر اصلاح نشود، عنقریب اینمملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد. البته اعلیحضرت راضینمیشوند در تواریخ نوشته شود در عهد همایونی، ایران به باد رفت،اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند.
اعلیحضرتا! تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمنی مرکب ازتمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامهی مردم برسند، شاه و گدادر آن مساوی باشند. فواید این مجلس را اعلیحضرت همایونی بهتر ازهمه میدانند. مجلس اگر باشد این ظلمها رفع خواهد شد. خرابیها آبادخواهد شد. خارجه طمع به مملکت نخواهد کرد. سیستان و بلوچستان راانگلیس نخواهد برد. فلان محل را روس نخواهد برد. عثمانی تعدی بهایران نمیتواند بکند...»
در این نامه آیتالله طباطبایی علاوه بر طرح مجلس به تعریف و اهداف مجلسنیز میپردازد و میگوید این مجلسی است که مرکب از تمام اصناف است و هدفآن قطع سلطه بیگانه و اصلاح امور و اجرای عدالت میباشد.
آقای طباطبایی در ایام فاطمیه در عصر روز 14 جمادیالاولی 1324ِ خود بهمنبر رفت و با آیه «انا جعلناک خلیفة» داد عدالت زد و گفت:
«از دولت تاکنون جز عدل چیزی نخواستهایم. حالا بعضی میگویند مامشروطهطلب یا جمهوریطلب میباشیم. به خدای عالمیان و به اجدادطاهرینم قسم که این حرفها را مردم به ما میبندند. اگر گفتیم معدلتمیخواهیم، غرض این بوده که مجلسی تشکیل شود و مجلس و انجمنیداشته باشیم که در آن مجلس به داد مردم برسند و بدانند که این رعیتبیچاره چه قدر از دست ظلم حکام ستم میکشند.»
در اینجا نیز طباطبایی تصریح میکند که ما مشروطه نمیخواهیم بلکه مجلسعدالت میخواهیم و توضیح میدهد که منظور وی از مجلس عدالت چیست؟
بعد از درگیری مجدد علما با دولت و حملهی شبهنظامیان به تحصن علما درمسجد شاه که خواستار عدالتخانه بودند، علما مجبور به مهاجرت کبری' شدند. شاهکه از مهاجرت علما به وحشت افتاد تلگرافی به قم مخابره کرد.
علمای مهاجر در پاسخ، تلگرافی را به شاه مخابره کردند و به جای مجلسعدالت، مجلس مشورت حکومتی را درخواست کردند و این برای اولین بار بود کهخواست علما تغییر یافت. آنها نوشتند:
«استدعای دولتخواهانهی جماعت دعاگویان و قاطبهی علمایاعلام و رعایای پادشاه اسلام این است که امر و اجازهی سنیهی ملوکانهصادر شود به تأسیس و تشکیل مجلس که اعضای آن مرکب باشد ازجمعی از وزرا و امنای بزرگ دولت که در امور مملکت با ربط و از اغراضنفسانی بریء باشند و جمعی از تجار محترم که در تجارت و صناعت بااطلاع و از مصالح دولت و ملت مستحضر و برای مشاورت صالح باشند وچند نفر از علما و عاملین که بیغرض و با بصیرت باشند و جمعی از عقلاو فضلا و اشراف و اهل بصیرت و اطلاع. این مجلس عدالت مظفریه کهمرکب از امناء پادشاه است، در تحت نظارت و ریاست و فرمانفرماییشخص شخیص پادشاه اسلام که پدر رئوف و خیرخواه است، حاکم وناظر بر تمام ادارات دولتی و مراتب انتظام و اصلاح امور مملکتی از تعیینحدود وظایف و تشخیص دستور و تکالیف تمامی دوایر مملکت واصلاح نواقص داخله و خارجه و مالیه و بلدیه و تعیین حدود احکام وامور و ترتیب سایر شعب امور ملکیه و مهام خلیقه و منع ارتکاب منهیاتو منکرات الهیه و امر به معروف واجبات شرعیه و ترتیب مقاولات ومقابلات و معاملات داخله و خارجه به میزان احکام شرعیه و تحریرفصول و ابواب و ترتیب کتابچه و اوراِ آنها.
به وسیله نظارت و اهتمام این مجلس مظفریه تمام حدود و حقوِ وتکالیف عموم طبقات رعیت معین و محفوظ. احقاِ حقوِ ملهوفین ومجازات مخالفین و اصلاح امور مسلمین بر طبق قانون مقدس اسلام واحکام متقن شرع مطاع که قانون رسمی و سلطنتی مملکت است معلوم ومجری میشود...».
سرانجام شاه در بامداد روز 14 جمادیالثانی طی حکمی به مشیرالدوله دستورتأسیس مجلس را صادر کرد که تقریباً همان طرح علما را دربرداشت. در این ابلاغیهآمده بود: «برای رفاهیت و آسایش قاطبهی اهالی ایران مصمم شدیم که مجلسی ازمنتخبین شاهزادگان و علما و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف ومنتخبین طبقات مرقومه در دارالخلافه طهران تشکیل و تنظیم شود که در مواردلازمه در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عالیه تشکیل و تنظیم و مداقه لازم رابه عمل آورده و به هیأت وزرای ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختیملت ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را نمایید.»
هنگامی که شاه و علما برای تأسیس مجلس مشاوره به توافق رسیدند در تهرانجریانی در کار بود که کمکم رهبران نهضت را به کناری زد و خود راهبر نهضت گردیدو علما را نیز به دنبال خود کشاند. به دلیل اهمیت موضوع مناسب است اشارهایمبسوطتر به آن داشته باشیم.
هنگامی که علما جهت مهاجرت رهسپار قم بودند در شب 24 جمادیالثانیعدهای از تجار به رهبری حاج محمدتقی بنکدار به سفارت انگلیس پناهنده شدند.فردای آن روز 2 نفر از کارکنان ایرانی سفارت به نام حسینقلیخان نواب و میرزایحییخان به تجار گفتند: «چند نفری از سادات و اهل علم را نیز با خود همراه کنید،هر چه عده زیادتر و هر قدر از سادات و طلاب با شما باشند بهتر است. این شد کهتجار در این دوـ سه روز جمعی از طلاب مدرسه صدر و دارالشفا را با خود نموده،بعضی را پول داده، بعضی را بدون پول بردند سفارتخانه.»
روز به روز بر تعداد متحصنین افزوده میشد. به طوری که هر صنفی برای خوددر داخل سفارت چادری برپا و با آویختن شعری عوامانه روی تابلو، اعلام حضورکردند. عجیب این است که تمام این اشعار یک خواست را دنبال میکرد و آنحمایت از دین و مذهب بود.
در تابلو صنف تجار این شعر به چشم میخورد:
نمودهایم به پا خیمه با دل افکاربرای پیروی دین احمد مختار
در تابلو صنف روغنفروشان:
اسلام شد ضعیف، خدایا ترحمیخوشنود کن، که جمله پریشان و درهمند
در صنف کورهپزها:
پشت دین شد راست از اقدام ایشان از شرفحجت حق باد یار جمله از خرد و کبار
در صنف آهنساز:
ز لطف حضرت پروردگار بندهنوازپی حمایت دین رسول ملک حجاز
ز کسب دست کشیدند صنف آهنسازبرای این که شود شرع احمدی ممتاز
در صنف پینهدوز:
این خیمه که هست فروزندهتر ز روزاز باطن شریعت باشد زپاره دوز
در صنف قهوهچی:
نظر به لطف امام زمان ز پیر و جوانبه جمع ملت خود از شرف شده همراه
در صنف سمسار:
نهاده سر به ره دین سیدابرارتمام خرد و بزرگ از جماعت سمسار
در صنف سلمانی:
شدند جمع خلایق پی حمایت دینجزای خیر بیابند زحی سبحان
در صنف شیرینیپزان (قناد):
کرده این خیمه به پا فرقه اسلامپرستتابع دولت و ملت ز حقیقت قناد
مأمورین سفارت به گرمی از مردم استقبال کردند و به قول دولتآبادی که خوددر خفا با سفارت در تماس بوده: «اجزای سفارت هر چه بتوانند از واردین دلرباییکرده، نوعخواهی و رأفت خود را نسبت به مردم حالی مینمایند. گراندوف شارژدافر انگلیس که در این وقت به جای وزیر مختار است روز اول آمده خلق رامخاطب کرده میگوید: تشکر میکنم از دولت متبوع خودم که در فاصله سه ماه راه،خبر ورود شما را به سفارتخانه، با تلگراف به لندن دادم. به فاصله شش ساعتجواب گرفتم که کمال پذیرایی را از شما بنمایم.»
روز دوم سران تحصن، نامهای به شاه نوشتند و در آن درخواست مجلسمعدلت و اجرای قوانین شرع محمدی کردند. درخواست متحصنین در ابتدایتحصن به شرح ذیل توسط گراندوف به دولت ایران ابلاغ شد:
1ـ بازگشت علما، چون تمام زندگی و دادوستد ما با حضور آنها انجام میشود.
2ـ مجلس عدالت که قبلاً وعده داده بودند تشکیل شود.
3ـ امنیت جانی و مالی ما حفظ شود.
تا اینجا نیز هنوز خواست مردم به همان خواستهای اولی منحصر میشود.امّا ناگهان خواست مجلس عدالت یا مشورت به مشروطهخواهی تبدیل میگردد.در واقع طبق روایات تاریخی اعضای انجمن مخفی و اعضای سفارتخانه وفراماسونها در بین مردم متحصن شروع به تبلیغات کردند. به طوری که در مدتکوتاه درخواست عدالتخانه تبدیل به مشروطه شد.
در ابتدای تحصن یکی از اعضای انجمن به نام «فیلسوف بهبهانی در یک چادرعنوان کرد باید ما قانونی از شاه مطالبه کنیم. مردم دور او جمع شدند و میخواستنداو را از سفارت بیرون کنند. هیچ کس جرأت نمیکرد جز معاودت علما، چیزی رامطالبه کند.»
مهمتر این که تجار در ابتدا فقط به خاطر حفظ جان خود به سفارت پناهندهشدند و هیچ درخواستی دیگر نداشتند، امّا اعضای ایرانی سفارت، متحصنین راراهنمایی کردند و گفتند «بهتر این است که مقصود را اهمیت دهید و صرف امنیتخواستن برای خودتان را تنها عنوان نکنید. بلکه معاودت آقایان را عنوان کنید کهلازمهی آن امنیت خودتان است.»
تأثیر اعضای سفارت در تغییر و تشدید خواست متحصنین از روایات فراوانتاریخی به دست میآید.
در نامهی وکیلالدوله به میرزاعلیاصغرخان اتابک، گزارش تحصن را بدین شرحنوشته است: «... مسأله سفارت خیلی سخت شده و دیشب هشت خروار برنج بهآب ریخته بودند و تمام تهران آنجاست. قند و چایی و سایر ملزومات که اندازهندارد. دیروز تجار بیست هزار تومان چک فرستاده از بانک انگلیس آورده و به رزاز وبقال و غیره دادند. مسلم است این وجوهات را جز دولت انگلیس نمیدهد و ایناخراجات و این اوضاع از عهدهی این مردم خارج است و شارژ دافر هر روز یکدفعه بالای بلندی ایستاده و به همه کلاه برداشته خطابه و نطق میکند و مردم راامیدواری میدهد.»
سفارت اثر خود را گذاشت و رفته رفته رهبری علما به گوشهای رانده شد. شارژدافر در یک نطق از مردم پرسید که: «هرگاه علما از قم بیایند شماها استقبال خواهیدرفت؟ گفتهاند: خیر. گفته است هرگاه به سفارت بیایند و دست و صورت شما راببوسند و خواهش نمایند، بیرون خواهید رفت؟ گفتهاند: خیر. باز گفته است: هرگاهدر سفارت بیایند و از شما خواهش نمایند که بیرون بیایید، بیرون خواهید رفت؟گفتهاند: خیر. اجمالاً اگر مردم هم بیرون بروند انگلیسیها ترتیبی داده و کاریکردهاند که آنها دیگر نخواهند گذاشت این مسأله به این آسانی بگذرد... مردم همبه قم به علما نوشتهاند که به این آسانی ماها از سفارت بیرون نخواهیم رفت؛ شماهم ملاحظه ماها و ملاحظه آبروی خودتان را داشته باشید.»
دخالت سفارت انگلیس تا حدی به پیش رفت که تلگرافهای شهرستانها بهشارژ دافر انگلیس مخابره میشد. جالب این است که در تلگراف تبریز از سفارتدولت فخیمهی انگلیس خواسته شده است که شاه «حامی شرع رسول و مروج اهلشرع» باشد و شاه را تهدید کردهاند که کاری نکنند که «دعاگویان در حفظ اسلامیتخود متوسل به پارهای اقدامات شویم».
مرحوم ضیاءالدین درّی دربارهی تأثیر سفارت انگلیس در تغییر خواست مردممینویسد: «تا این وقتِ ]تحصن[ سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسینمیدانست. لفظ مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القا کردند... یک روز طرفعصر، بنده با سه نفر از معممین درب سفارت ایستاده بودم. درشکه شارژ دافرسفارت از قلهک وارد شد. همین که درشکه به محازات ما رسید ایستاد. بعد خانمشارژ دافر از درشکه پیاده شد؛ با نهایت خندهرویی و تغمز به نزد ما آمد، گفت:آقایان! شما برای چه اینجا آمدهاید؟ یک نفر روضهخوان... گفت: ما آمدهایم اینجایک مجلس عدالت میخواهیم. گفت: نمیدانم مجلس عدالت چیست! گفت: یکمجلسی که دانشمندان ما، ریش سفیدان ما بنشینند، نگذارند حکام و سلاطین به ماظلم کنند. گفت: پس شما یقین مشروطه میخواهید. این اولین دفعه بود که ما لفظمشروطه از دهان خانم انگلیسی شنیدیم... گفت: نه، شما مشروطه نگویید. ما کهمشروطه شدیم کشیشهایمان را کشتیم، سلاطینمان را کشتیم تا مشروطه شدیم...آخوند مخاطب گفت: ما هم میکشیم، هر کس که مخالفت کند و اگر چه امامزمانمان باشد... بعد طولی نکشید که شنیدیم یکی فریاد میکرد: ما میخواهیم.یکی فریاد میکرد: ما شرطه میخواهیم. آخوندـ علیه ما علیهـ فریاد مشربه میکرد:بگویید آن چه را که خانم گفت! ما مشروطه میخواهیم.»
تعجبانگیز این بود که چنان سفارت در تاروپود سران متحصنین رخنه کرده بودکه بیمشورت او هیچ نمیکردند.
مشیرالدوله از طرف شاه نزد متحصنین آمد، پس از مذاکره قرار شد متحصنینخواست خود را مبنی بر تشکیل مجلس عدالت بنویسند تا مشیرالدوله آن را نزدشاه ببرد. سران متحصنین نامهای نوشتند و فقط درخواست مجلس عدالت کردند.آنگاه نامهی خود را برای مشاوره نزد سفیر بردند. «از طرف سفیر به حاضرین گفتهمیشود که این کلمهای که نوشتهاید مفهوم قانونی ندارد... بعد از زحماتی کهکشیدهاید دارای حقی گردید که هیچ قوه نتواند از شما آن حق را سلب نماید. آنلفظ «کنتیتوسیون» است، حکومت مشروطه... جماعت ملتفت اصل موضوع شده،عریضه خود را به این نحو تنظیم و مشروطه را تقاضا کردند.» با حمایت سفارتانگلیس و تبلیغات روشنفکران و انجمنهای مخفی مبارزات ضد استبدادی مردمتبدیل به مشروطهخواهی شد و جریان سفارت، جریان مهاجرت را تحتالشعاعخود قرار داد و رهبری روحانیت در رتبه دوم قرار گرفت.
حکم 14 جمادیالثانی شاه مبنی بر اعطای مجلس توسط مشیرالدوله،صدراعظم، به قم مخابره شد و رونوشتی به سفارت فرستاده شد. از این به بعدتصمیمگیرنده علما نبودند تا قبول آنها غائله را ختم کند، بلکه متحصنیناعلامیههای شاه را از در و دیوار کندند و اعلام کردند چون نام ملت در این دستخطنیست و جملههای آن روشن نمیباشد، مورد قبول ما نیست. برای متحصنین در17 جمادیالثانی در منزل مشیرالدوله نشستی برقرار کردند و شاه حکم تکمیلیدیگری را صادر کرد.
در واقع مشروطه از زمانی در زبان مردم افتاد که عدهای در سفارت انگلیسمتحصن شدند. گرچه در ابتدا مردم حتی از جاری کردن مشروطه بر زبان عاجزبودند، اما واقعیت این بود که روشنفکران، مشروطه را درک میکردند و به دنبال بهدست آوردن آن بودند. از اینجا نهضت از حالتی ضداستبدادی به قیامی تبدیلمیشود که دارای ایدئولوژیای است و ایدئولوژی آن حکومتی مردمسالار است کهبا انتخاب نمایندگان و تشکیل مجلسی قدرتمند اعمال حاکمیت میکند.
با نگاهی به نحوهی خواستها چنین نتیجه میگیریم که رهبران مذهبی در ابتداهیچ ایدئولوژیای را ارایه نمیکردند، زیرا هدف آنها اجرای عدالت و براندازیاستبداد یا فشار بر حکومت بودهاست؛ امّا آهسته، آهسته «مشروطیت»، ایدئولوژیقابل قبول عالمان دین شد و تلاش کردند تا مشروطیت را تحت توجیهات شرعیاسلامیزه کنند. نماینده افکار علما و مراجع طرفدار مشروطیت آیتالله نائینی بودکه اندیشههای جناح مشروطهخواه را تئوریزه و مدوّن کرد که به آن اشاره خواهیمکرد.
مرحوم نائینی در کتاب «تنبیه الامه و تنزیه الملّه» تلاش میکند تا مبانیمشروطیت را به اسلام نزدیک کند. بعضیها پنداشتهاند نظریهی حکومتی مرحومنائینی همان حکومت مشروطه است و این برداشتی اشتباه است که متأسفانهشهرت یافته است.
نظریهی حکومتی مرحوم نائینی همان حکومت اسلامی یا حکومت فقهاست.او معتقد است در این زمان ولایت فقها توسط ستمگران غصب شده و بازگرداندنآن نیز فعلاً ممکن نیست و «در این عصر غیبت دست امت از دامان عصمت کوتاه ومقام ولایت و نیابت نواب عام در اقامهی وظائف مذکوره هم مغصوب و انتزاعشغیرمقدور است.»
آیتالله نائینی تصریح میکند که نیابت فقها در عصر غیبت در امور حسبه ازقطعیات مذهب است و حفظ نظم و اساس اسلام را از مهمترین مصادیق امورحسبه میداند و مینویسد: «از جمله قطعیات مذهب ما (طائفهی امامیه) این استکه در این عصر غیبت ـ علی' مغیبه السّلامـ آنچه از ولایات نوعیه را که عدم رضایشارع مقدس به اهمال آن حتی ـ در این زمینه ـ معلوم باشد وظائف حسبیه نامیده ونیابت فقها و عصر غیبت را در آن قدر متیقن و ثابت دانستیم؛ حتی با عدم ثبوتنیابت عامه در جمیع مناصب و چون عدم رضاء شارع مقدس به اختلال نظام وذهاب بیضه اسلام، بلکه اهمیت وظائف راجعه به حفظ و نظم ممالک اسلامیه ازتمام امور حسبیه از اوضح قطعیات است، لهذا ثبوت نیابت فقها و نواب عام عصرغیبت در اقامهی وظائف مذکوره از قطعیات مذهب خواهد بود.»
آیتالله نائینی، حکومت مشروطه را از باب اوّلیه مشروع نمیداند، بلکه آن رانوعی حکومت غاصبانه میشمارد که از باب ضرورت و ثانویه غصب آن را کمتر ازحکومت استبدادی میداند و «ارجاعش از نحوهی اوّلی ]استبدادی[ که ظلم زائد وغصب اندر غصب است به نحوهی ثانیه ]مشروطه[ و تحدید استیلای جوری بهقدر ممکن واجب است.»
جالب این است که علامه نائینی بدون هیچ تظاهری آنچه را که در خواب راجعبه مشروطیت دیده بیان میکند و مینویسد: حضرت فرمودند: «مشروطه مثل آناست که کنیز سیاهی را که دستش هم آلوده باشد به شستن وادارش نمایید.» علامهنائینی تنها فرقی که بین استبداد و مشروطه قائل است، کثیفی و تمیزی دست ایندو حکومت سیاه است و خود در تعبیر خواب گوید: «سیاهی کنیز، اشاره بهغصبیت اهل تصدی و آلودگی دست، اشاره به همان غصب زائد است.»مرحوم نائینی به جای اینکه این کنیز سیاهروی را به پری چهرهای تبدیل کند تلاشکردهاست که دست کثیف این سیاه چرده را بشوید. ای کاش علما از این رؤیایصادقه به فکری اساسیتر افتاده بودند و این همه برای شستن دست کنیزکی سیاهتلاش نمیکردند.
برای روشن شدن ایدئولوژی مشروطه مناسب است اشارهای به نظر و اندیشهسایر رهبران نهضت نیز داشته باشیم. در آن زمان سه مرجع آیتاللهآخوندخراسانی، ملاعبدالله مازندرانی و میرزاحسین تهرانی که معتبرترین آنهاآیتالله آخوند خراسانی بود، به شدت حامی مشروطه بودند و معمولاً هر سه نفریک اطلاعیه و بیانیه را مشترکاً امضا میکردند. وقتی آیتالله میرزا حسین تهرانی درشوال 1326ِ رحلت کرد اطلاعیههای رهبری و دفاع از مشروطه توسط آخوندخراسانی و ملاعبدالله مازندرانی صادر میشد.
مراجع نجف از آغاز مبارزه یعنی مهاجرت علما به قم حمایت خود را از نهضتاعلام کردند. شکی نیست که بهخاطر نفوذ عمیق این مراجع در ایران بسیاری ازمردم متدین برای دفاع از مشروطه بسیج شدند.
از مجموعهی اعلامیهها، بیانیهها، پاسخها و فتاوای این مراجع استنباط میشودکه آنها به مجلس و مشروطه به عنوان ابزاری برای اجرای قوانین اسلاممینگریستهاند.
در اوّلین تلگرافی که به هنگام تأسیس مجلس شورای ملی ارسال داشتند، چنینفرمودند: «حالا که برای اصلاح مفاسد و تکمیل نواقص آزادی فرمودند... قوانینمحکمهی دین مبین... صحیحاً به موقع اجرا» درآید.
آنها مشروطیت را موجب حفظ اسلام دانسته و به مشروطیت به منزلهی ناجیاسلام مینگریستند. از این رو حفظ آن را با حفظ اسلام همتراز میدیدند ومینویسند: «امروزه حفظ اساس قویم مشروطیت در قطع مخالف، هر که باشد، برقاطبهی مسلمین واجب و لازم و موجب حفظ دین مبین و دولت تشیّع و بقیهینفوس و اعراض و اموال مسلمین است.»
مراجع نجف پس از استبداد صغیر در نامهای که به محمدعلی شاه نوشتند درتوجیه ورود خود به مسائل سیاسی فرمودند: «اقدامات مجدانهی داعیان مخلص،حفظ دین مبین و قوت و شوکت دولت و ترقی ملّت و ترفیه حال رعیت... بوده.» دراین نامه خوشبینانه حفظ دین را متوقف بر حفظ مشروطیت دانستهاند و افزودهاند.«بدیهی است حفظ دین مبین و استقلال دولت اثنیعشریـ شیدالله ارکانهاـ به عدمتخطّی از قوانین مشروطیت متوقف و التزام به آن بر قاطبهی مسلمین، خصوص برشخص اقدس شاهانه، از اهم واجبات است.»
مراجع در فتوای جهادیه که بر مردم آذربایجان برای قیام در مقابل شاه نوشتند،فرمودند: «اهتمام این خدّام شریعت مطهره در تشیید اساس مشروطیت برای حفظمذهب اثنی عشریه... است... اهتمام در تشیید مشروطیت چون موجب حفظ دیناست، در حکم جهاد در رکاب امام زمان است.»
مرحوم آخوند به مشروطیت چنان امیدوار بود که تنها راه اجرای احکام شرع رابرقراری مشروطیت میدانست. وی در نامهای به خلیفه سلطان عبدالمجید عثمانینوشته است: «کاش میدانستم که آیا ممکن است بدون مشروطیت احکام شرع برپاشود؟ و آیا بدون قطع ریشهی استبداد، امر به معروف و نهی از منکر امکانپذیراست؟»
یکی از علّتهای دیگر که موجب شد مراجع از مشروطیت حمایت کنند اینبود که مشروطیت را موجب استقلال سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشورمیپنداشتند. آنها از یک طرف میدیدند که محمدعلی میرزا چون مهرهای دردست روس است و نیروهای نظامی وی توسط روسها اداره میشوند و مظفرالدینشاه در مقابل استقراض از روس، بیشتر منابع اقتصادی را در اختیار آنها قرار دادهاست و همه اینها بدلیل استبداد و تصمیمگیری فردی شاه یا درباریان بودهاست.بنابراین اگر استبداد یا تصمیمگیری فردی از بین برود، مشروطه میتواند استقلال رابازگرداند و آن را حفظ کند. تنها غفلت علمای مشروطهخواه در این نکته بود که«مشروطه» ساخته و پرداخته بیگانه وقتی وارد کشور شود فرهنگ خود را نیز بدنبالخواهد آورد و آن وقت فرهنگ اصیل که دستمایه همهی ابعاد استقلال است دچارشکست خواهد شد. آیتالله آخوند در نامهای نوشت: «این اساس بزرگ]مشروطیت[ بعد اللتیا والتی به عهدهی کفایت آن دینداران با دیانت ودولتخواهان با غیرت سپرده شده، مفتاح سربلندی دین ودولت و پایه قوّت وشوکت و استغنا از اجانب و آبادانی مملکت است.» و در جای دیگر نوشت:«مجلس، متکفّل... قطع ایادی خارجه» میشود. آنها معتقد بودند مشروطیتمیتواند انسجام مردم متدین را حفظ کند و از دستبرد مستبدین به دور بدارد. از اینرو بارها در بیانیههای خود نوشتند: مجلس و مشروطیت «موجب حفظ بیضهیاسلام و حوزهی مسلمین» خواهد شد.
مراجع نجف، مشروطیت را حکومت اسلامی نمیدانستند، بلکه ابزاریمناسب برای اجرای احکام و حفظ استقلال میپنداشتند. آنها از لحاظ مبانیمعتقد بودند که مشروطیت به اسلام نزدیکتر است تا استبداد. اگرچه آنها تنها راهممکن را برای احیای اسلام، مشروطیت میدانستند، اما آن را عین حق و اسلامنمیشمردند؛ بلکه مانند علاّمهی نائینی معتقد بودند مشروطه نیز یک حکومتغصبی است. مرحوم آخوند خراسانی در پاسخ به مردم همدان نوشت: «سلطنتغیر مشروعه دو قسم است: عادله، نظیر مشروطه... و ظالمه، جابر است؛ مثل آنکهحاکم مطلق یک نفر مطلق العنان خودسر باشد.» در این عبارت کاملاً تصریح میکندکه حکومت مشروطه نیز غیرمشروع است، اما بلافاصله دلیل انتخاب مشروطه راکه از اهم واجبات قرار گرفته بود چنین بیان میکند: «به صریح حکم عقل و بهفصیح منصوصات شرع، غیرمشروعهی عادله مقدم است بر غیرمشروعهیجابره... و دفع افسد و اقبح به فاسد و به قبیح واجب است.»
و در جای دیگر نزدیکتر بودن مشروطه به اسلام را پایه شرعیت آن قرارمیدهد و مینویسد «سلطنت مشروطه و عدالت و مساوات در کلیه امور حسبیّه، بهشرع اقرب از استبداد است.»
بی شک مراجع نجف چیزی جز عزّت اسلام و علمای شیعه و استقلال کشور رانمیخواستند و به همین خاطر در عکسالعمل به اخراج میرزا حسن مجتهد تبریزیبه دست مشروطهخواهان برآشفتند و به انجمن و مردم تبریز نوشتند که «اخبارموحشه از جسارت اجابر و اوباش به ایشان و حرکتشان رسیده که افزون از حدّ،موجب حیرت است. مگر در دینداری سکنهی آن بلده که سرآمد بلاد اسلام استفتوری به هم رسید که بدینگونه]به[ هتک دین مبین اقدام» کردهاند.
همچنین هر دو مرجع (آیتالله آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی) ازلایحهی شیخ فضلالله نوری حمایت کردند و در تأیید وی نامهای به مجلس نوشتهو درخواست کردند که «مادهی شریفهی ابدیه که به موجب اخبار واصله درنظامنامهی اساسی درج و قانونیت مواد سیاسیّه و نحوها من الشرعیات را بهموافقت با شریعت مطهره منوط نمودهاند، از اهم مواد لازم و حافظ اسلامیت ایناساس است.» حتی آنها با توجه به نفوذ عناصر غربگرای غیرمسلمان درخواستکردند مادهای دیگر به قانون اساسی افزوده شود تا جلو قدرت آنها را سد کند «وچون زنادقه عصر به گمان فاسد حرّیت، این موقع را برای نشر زندقه والحاد، مغتنمو این اساس قویم را بدنام نموده لازم است ماده ابدیه دیگر در رفع این زنادقه واجراء احکام الهیهـ عزاسمهـ بر آنها و عدم شیوع منکرات درج شود تا... فرِ ضالهمأیوس و اشکالی متولد نشود.»
خلاصه آنکه مرحوم آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی از مراجع حامیمشروطه با انگیزهی اجرای شریعت و حفظ بیضهی اسلام و عدم سلطهی بیگانه بهحمایت مشروطه آمدند. رفتار بعدی این دو شخصیت مؤید این انگیزهی مقدساست. اگرچه این دو بزرگوار قدری دیرتر از مرحوم شیخفضلالله متوجه خطر شدندو هرچند کار گذشته بود، امّا همینکه خطر غربزدگان را نسبت به انگیزههای دینیخود یافتند فتوای افساد سیدحسن تقیزاده را صادر کردند. در این فتوا خطاب بهنایبالسلطنه و علما و مجلس چنین آمده است:
«چون ضدیت مسلک سیدحسن تقیزاده که جداً تعقیب نمودهاستبااسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه بر داعیان ثابت... قانوناً وشرعاً منعزل است. منعش از دخول در مجلس ملی... واجب و تبعیدش ازمملکت ایران فوراً لازم و اندک مسامحه و تهاون، حرام و دشمنی باصاحب شریعت علیه السلام.»
یکی از مراجع معروف دورهی مشروطه آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی صاحبعروةالوثقی بود که موضعی مخالف مشروطه داشت.
در واقع موضع مرحوم یزدی همان موضع شیخفضلالله نوری نسبت بهمشروطیت بود. مشروطهخواهان تلاش کردند تا قانون اساسی را به تأیید ویبرسانند، ولی او حاضر نشد آن را تأیید کند. حتی او را به قتل تهدید کردند واعلامیهی تهدیدآمیزی نیز برضد او صادر کردند. در نامهای که عبدالحسین یزدی بهسیداحمد طباطبایی نوشته و در لوایح شیخ فضلالله نوری منتشر شده چنینآوردهاست:
«حضرات مفسدین آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراضخبیثه خود... از حضرت مستطاب حجةالاسلام و آیةالله فی الانام،حضرت آقا، بگیرند. امتناع شدید میفرمودند؛ لذا مفسدین در مقامصدمه و اذیت آن وجود مبارک برآمدند. حتی تهدید به قتل و صورتی کهمشتمل بر این معنی و دو شکل شش لول پران کشیدند و نوشتند و بردرهای صحن مقدس چسبانیدند.. لاینقطع شیوخ اعراب و علمای ایشاناز حضرت آقا و اصحاب ایشان سؤال از مرتکبین این امر شنیع مینمودندکه آنها را به مجازات برسانند و تلف کنند. از خود حضرت آقا جوابی بهغیر آنکه به خدا واگذاشتم و احدی را نمیشناسم نشنیدند.»
از مجموع مکاتبات و نظریات چنین استنباط میشود که مرحوم یزدی با اصلمشروطه و مجلس مخالف نبودهاست، بلکه از مجلس موجود نگران بوده و درصدد مشروعه نمودن مشروطیت بودهاست. سیدعلی، پسر آیتالله یزدی درنامهای که به برادرش سیداحمد طباطبایی از همراهان شیخ مینویسد از آنهامیخواهد که «شما و سایر مقدسین از اهل علم جلوگیری از کفر و الحاد و زنادقهبنمایید که انشاد امر مجلس، موافق رضای خدا و رسول و مطابق شریعت مطهرهاقامه شود و منافی با شرع نباشد و دین مردم و معرفتالله جلّ شأنهـ که اصل غرضاز بعثت انبیاء مرسلین است از بین نرود...»
چنانچه از این جملات مشخص است اصل مجلس مورد اعتراض واقعنشدهاست؛ بلکه خواست آنها تشکیل مجلسی است که با شرع مطابقتداشتهباشد.
یکی از نگرانیهای مرحوم آیتالله یزدی از مشروطه، احساس خطر از سلطهیبیگانه بود. وی در نامهای که خطاب به آیتالله آقا حسین قمی نوشتهاند، چنینتحلیل کردهاند که قوانین جدید موجب شده که «انتظام امور غالبی را مبدل بهانفصام نموده.» احتمالاً منظور وی از افراط مطبوعات بوده که موجب شکسته شدنجامعه دینی و اختلافهای ناشی از توهین به مقدسات و موجب به هم خوردنوحدت ملی شدهبود. وی در ادامه مطلب خود میگوید: «چه این امور به نحوی کهمعهود است از گوشه و کنار، شورش را موجب گردیده.» آیتالله یزدی این شورشو اختلافات داخلی را زمینهای برای سلطه بیگانگان میبیند و اضافه میکند که«چنانچه این آشفتگی برقرار و زمانی پراکندگی به استمرار گذرد واهمه آن است کهطایفهی بیگانه که زمانی است به انتظار بازار آشفتهاند، وقت فرصت و خلف راغنیمت شمارند.» وی که ذهنیتی حساس نسبت به استعمار انگلیس داشت و دستانگلیس را در مشروطه میدید، از آن وحشت داشت که وضع قوانین اختلافانگیزو قدرت پنهان استعمار، ایران را به هندوستانی دیگر برای انگلیس مبدل سازد و«خدای نخواسته این بقعه مبارکهی ایران که از بین تمامی مملکت وسیعهی الهیاختصاص به اهل ایمان (شیعه) داشته، مانند مملکت منیعهی هندوستان مایهیاعتبار و تاریخ روزگار گردد.»
بعضیها خصلت غیرسیاسی آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی را عاملبیاعتنایی وی به مشروطیت دانستهاند؛ اما فتوای جهاد و اقدامات ضد انگلیسیوی در نهضت ضداستعماری شیعیان عراِ دلیل بر ماهیت سیاسی آیتاللهمیباشد. از نامهای که به حاج آقا حسین قمی نوشتهاست چنین برداشت میشودکه نه تنها آیتالله یزدی فردی سیاسی بوده، بلکه دارای اندیشهای سیاسی هم بودهکه همان بینش یعنی احساس ردّ پای انگلیس در جریان مشروطه موجب مخالفتوی شدهاست.
یکی دیگر از علما که در نهضت عدالتخوانه نقش بسزایی داشت و مواضع ویهمواره مورد بحث است شیخفضلالله نوری است که بدون مطالعه آراء واندیشههای وی بحث کامل نخواهد شد.
شیخ فضلالله نوری در مهاجرت کبرا با علما همراهی کرد و شرکت او در نهضت«امر آقایان را قوت داد. چه مراتب علمی او از دیگران بهتر و سلوکش نسبت بهطلاب و اهل علم از دیگران خوشتر بود. عین الدوله از حرکت حاج شیخ فضلاللهبی اندازه ضعیف شد.»
شیخ فضلالله پس از تدوین قانون اساسی ایرادهای اصولی به آن گرفت و آن راضامن مخالفت با شرع ندید. در اثر اتهامها و تهدیدهای به اصطلاح آزادیخواهانمجبور شد به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شود و در آنجا نشریاتی را به ناملوایح در توضیح خواستهای خود منتشر کند. لوایح، مستندی است بر آرا واندیشههای شیخ.
شیخ فضلالله هرگز با مشروطه و مجلس مخالف نبود، هر چند مخالفینش ویرا با این اتهام منزوی کردند. مخالفت شیخ با اساسنامهی غیر شرعی و گفتارغربگرایان و نوشتههای توهینآمیز مطبوعات به اسلام بود و شیخ تصمیم داشتاصولی را به قانون اساسی اضافه کند که حرمت اسلام حفظ شود. مخالفین، شیخ رامتهم به استبدادخواهی کردند؛ حال آنکه این دروغی بیش نیست. چه اینکه شیخخود برضد استبداد قیام کرد و قیام او بود که توازن قوا را به نفع عدالتخواهان بهمزد. در اولین لایحه که در روز دوشنبه 18 جمادی الثانی 1325ِ در شرح مقاصدشیخ منتشر شد در مورد اجماعی بودن پذیرش مشروطیت مینویسد: «سلسلهیعلمای عظام و حجج اسلام چون از این تقریر و آن ترتیب استحضار تام به همرسانیدند ... همه تصدیق فرمودند که این خرابی در مملکت ایران از بی قانونی وناحسابی دولت است و باید از دولت، تحصیل مجلس شورای ملی کرد که تکالیفدوایر دولتی را معین و تصرفاتشان را محدود نماید تا آنکه به حمدالله تعالی پادشاهمرحوم موفق و ساعی علمای عظام مشکور و مجلس دارالشورای کبرای اسلامیمفتوح شد». شیخ در یکی از لوایح دیگر تصریح میکند که: «از سلسله جلیلهیرؤسای ملت احدی منکر مجلس شورای ملی اسلامی نیست.» و در پایان شیخبرای مشروعیت آن مجلس استدلال میکند و میگوید: مجلس «به مساعیمشکورهی حجج اسلام و نواب عامه امام 7 قائم شده» است.
اشکال شیخ به مجلس یک اشکال مصداقی بوده است نه اینکه در نظریه بامجلس مخالف باشد، چنانچه میگوید: «ایها الناس! من به هیچ وجه منکر مجلسشورای ملی نیستم؛ بلکه مدخلیت خود را در تأسیس این اساس بیش از همه کسمیدانم؛ زیرا که علمای بزرگ ما که مجاور عتبات عالیات و سایر ممالک هستندهیچیک همراه نبودند و همه را با اقامهی دلایل و براهین، من همراه کردم. از خودآن آقایان عظام میتوانید این مطلب را جویا شوید. الان هم من همان هستم کهبودم؛ تغییری در مقصد و تجدّدی در رأی به هم نرسیده است.» به نظر شیخ،مشکل اساسی مجلس در دو جهت بود: 1ـ حوزهی قانونگذاری 2ـ منبع تدوینقانون اساسی.
شیخ از اینکه میدید قانون اساسی از منابع خارجی ترجمه میشود و به عینه بهتصویب میرسد آن را یک خطر و راه نفوذ بیگانگان میدانست و این نسخهی غربیرا برای ملل اسلامی مناسب نمیدانست؛ زیرا معتقد بود اسلام در بیشتر امورزندگی خود قانون دارد. پس چگونه ممکن است به مجلس این اختیار را داد که درکلیهی موضوعات به تقنین بپردازد و این سخنی به حق بود؛ زیرا اسلام در حقوِمدنی و جزایی دارای احکام مدونی است و اگر مجلس برای هر موضوعی قانونوضع کند در موارد تعارض قطعاً این قانون اسلام است که به دلیل نداشتن قدرتاجرایی باید معطل بماند و در قانون اساسی وقت، این مطلب پیش بینی نشده بود وغربگرایان تلاش داشتند این موضوع، مبهم و مسکوت بماند. شیخ در این باره بهخوبی استدلال کرد که «امروز میبینیم در مجلس شورا کتب قانونی پارلمنت فرنگرا آورده و در دایرهی احتیاج به قانون، توسعه قائل شدهاند. غافل از اینکه ملل اروپاشریعت مدونه نداشتهاند؛ لهذا برای هر عنوان نظامنامهای نگاشتهاند و در موقعاجرا گذاشتهاند و ما اهل اسلام شریعتی داریم آسمانی و جاودانی که از بس متین وصحیح و کامل و مستحکم است نسخ بر نمیدارد. شارع آن شریعت در هرموضوعی حکمی و برای هر موقع تکلیفی فرموده است.»
با این اوصاف پس مجلس شورا چه خاصیتی میتوانست داشته باشد؟ آیا بهنظر شیخ حوزهای برای قانونگذاری باقی میماند؟ بلی. شیخ معتقد بود مجلسباید در امور سیاسی و کشورداری قانون وضع کند «پس حاجت ما مردم ایران بهوضع قانون منحصر است در کارهای سلطنتی.» و در جای دیگر بیشتر توضیحمیدهد و مینویسد: «حاجت ما مردم ایران هم به وضع اصول و قوانین در وظایفدرباری و معاملات دیوانی انحصار داشت.»
شیخ برای جلوگیری از وضع قوانین خلاف شریعت نظریهای جالب ارایه داد.وی برای حل مشکل، اصل «نظارت هیئتی از مجتهدین منتخب مراجع تقلید» راپیشنهاد کرد. شیخ مجلس را تحت فشار قرار داد و مجلس با تغییراتی این اصل را بهتصویب رساند ولی شیخ آن تغییر را نپذیرفت. علت استنکاف شیخ امری بسیارظریف و دقیق بود که طرفین آن را خوب درک کرده بودند و شیخ اصرار داشت اینهیئت بدون دخالت مجلس از طرف مراجع تقلید انتخاب بشوند تا علاوه بر حفظاستقلال و مدیون نبودن آنها به نمایندگان، مشروعیت قانونگذاری با تنفیذ مراجعصورت گیرد. اما غربگرایان دریافتند این استقلال قدرت، جلو مانور آنها راخواهد گرفت و به همین جهت تصویب کردند که علمای اعلام و حجج اسلام،مراجع تقلید شیعه اسامی 20 نفر از علما که مطلع به مقتضیات زمان باشند را بهمجلس معرفی و مجلس 5 نفر یا بیشتر را انتخاب تا موافقت یا مخالفت مصوبات رابا شرع تطبیق دهند. علت اساسی مهاجرت شیخ، اصرار بر استقلال هیئت نظارتبود و بارها در لوایح نوشت: «مراقبت هیئتی از عدول مجتهدین در هر عصر برمجلس شورا به همان عبارت که همگی نوشتهایم بر فصول نظامنامه افزوده شود وهم مجلس شورا به هیچ وجه حق دخالت در تعیین آن هیئت از عدول مجتهدین رانخواهد داشت و اختیار انتخاب و تعیین و سایر جهات راجعه به آن هیئت کلیةً باعلمای مقلَّدین هر عصر است لا غیر».
یکی دیگر از خواستهای جدی شیخ این بود که مشروطه متصف به مشروعهشود. علت این بود که روشنفکران اصرار داشتند که مشروطه ربطی به شرع ندارد وچون شیخ مشروطه را یک سوغات فرنگی میدید برای بومی کردن آن و جلوگیریاز ادعای غربگرایان در وضع قوانین غیر شرعی اصرار میکرد که «تِلو کلمهیمشروطه در اول قانون اساسی تصریح به کلمهی مبارکهی مشروعه و قانونمحمدی9 بشود.»
شیخ علاوه بر این، اشکالهای دیگر را هم مطرح میکرد. وی خواستار این بودکه بعضی از مفاهیم روشن و معنای اسلامی آن در قانون اساسی لحاظ شود. شیخدر فتوای توضیحی خود برضد مشروطه مطلقه، دربارهی اجمال نویسی عمدیقانون اساسی مینویسد: «تحریر و اعلان را در بدو امر به اجمالیات و مبهماتقناعت کرده.» از جمله این مبهمات مساوات است که به گفته شیخ «یکی از ارکانمشروطه است که به اخلال آن مشروطه نمیماند.» در قانون اساسی آمده بود کهاهالی ایران در برابر قانون مساوی هستند. شیخ میگفت: «موضوعات مکلّفین درعبادات و معاملات و تجارات و سیاسات از بالغ و غیر بالغ و ممیز و غیر ممیز وغافل و مجنون و صحیح و مریض... و مسلم و کافر و کافر ذمّی و حربی و کافر اصلیو مرتد و مرتد ملی و فطری» متفاوت است «مثلا کفار ذمّی احکام خاص دارند.مناکحات آنها با مسلمان جایز نیست... و نکاح مسلمانان بر کافرات بروجه انقطاعجایز است ...ارتداد احدیالزوجین موجب انفساخ است... کفر، یکی از موانع ارثاست و کافر از مسلم ارث نمیبرد دون العکس.»
یکی دیگر از اعتراضهای شیخ، نسبت به قانون مطبوعات بود که بر طبق آن«عامهی مطبوعات غیر از کتب ضلال و مواد مضره به دین مبین آزاد است.» و شیخمیفرمود «به موجب این ماده بسیاری از محرمات ضرور الحرمه، تحلیل شد؛ زیراکه مستثنی' فقط دو امر شد و حال آنکه یکی از محرمات ضروریه افترا است و یکیاز محرمات مسلّمه غیبت از مسلم است و هم چنین قذف مسلم، ایذاء و سبّ وفحش و توهین و تخویف و تهدید و نحو آن من الممنوعات الشرعیه و المحرماتالالهیه. آزادی این امور، آیا غیر از تحلیل ما حرّمهالله است؟»