تبریز در انقلاب مشروطیت

آلبرت چارلز راتیسلاو (1862-1938) از مأموران کنسولی دیرپای بریتانیا بود که از سال 1883 که در انتخابات ورودی وزارت خارجه آن کشور پذیرفته شد.
 
تا زمان بازنشستگی اش در آوریل دهه 1920 یکسره در مأموریت های کنسولی و سیاسی انجام وظیفه کرد.
 
در این مدت طولانی که از چهل سال متجاوز بود، راتیسلاو عمدتاً در شرق (عثمانی/ ترکیه، عراق بیش از استقلال، وایران) مأموریت داشت. مدت مأموریت های او در مناطق غیرشرقی (سالونیک، بلغارستان، وجزیره کرت در زمان جنگ جهانی اول) مجموعاً از ده پانزده سال بیشتر نبود.
 
بنابراین، به خاطر طول مدت خدمت در شرق، مأموری بود که قاعدتاً به زیر وبم های سیاست بریتانیا درشرق آشنایی داشته وگاه از بازیگران آن محسوب می شده است.
 
« مطالب این کتاب، که فاصله ی زمانی بین 1881 تا 1920 را در بر می گیرد، انتقال دهنده ی روح یک زمانه است. زمانه ای که در آن شاهد اتفاقات بزرگ بین المللی در صحنه اروپا، خاورمیانه وجهان هستیم.... این کتاب روایت آخرین دهه های دوره ویکتوریا در انگلستان است.... آخرین روزهای امپراتوری عثمانی .... جنبش ترکان جوان، جنبش مشروطه در ایران.... و سرانجام جنگ جهانی اول»( سخنی از مترجم، ص 9).
 
بدیهی است از چنین خاطراتی نمی توان انتظار داشت که بازگو کنندة همه مسائل و ترفندهای سیاسی، آن هم در مورد امپراتوری گسترده و با نفوذی چون بریتانیا باشد. این کتاب، در واقع، عمدتاً نوعی سفرنامه است. براستی هم شاید نمی توان متوقع بود که مأموری سیاسی – حتی اگر از کنه تمام ماجراها و رقابت ها و زودوبندها نیز آگاه باشد- همه آنچه را می داند فاش کند، یا اساساً مجاز به چنین کاری باشد. از همین رو، از مجموع این کتاب ( خاطرات زندگی روزمره و تفریحات ورزشی و شکار و رفت و آمدها و توصیف هایی مختصر از شهرها و وضع زندگی مردم) فقط مواردی نسبتاً اندک درباره جریانات سیاسی بالفعل می توان استخراج کرد: که البته بخصوص آنچه درباره روزهای نهضت مشروطیت درتبریر و آذربایجان می گوید غنیمت است.
 
از این «استخراج » آنچه نصیب من شد، آشنایی کم و بیش با وضع « کلنی های» امپراتوری عثمانی، تا حدودی سیاست های قومی آن امپراتوری، نمونه هایی از برخورد و کشمکش مسلمانان با اقلیت های مسیحی یونانی و بلغاری و نیز یهودیان، و مقولاتی از این دست است؛ جملگی خلاصه و شاید ناقص. اما ، همان طور که اشاره کردم، بازگویی وضع تبریز و آذربایجان در آغاز انقلاب مشروطیت، دست کم برای ما ایرانیان، از مهمترین بخش های کتاب است.
 
در این مقاله نیز، به خاطر محدودیت جا، سخن را به همین موضوع منحصر می کنیم.
 
تبریز در سر آغاز انقلاب مشروطیت
به نظر می رسد که حساس ترین مرحله از خدمات کنسولی- سیاسی دراز مدت نویسنده کتاب، دوران مأموریت او در تبریز و ارومیه باشد. فصل های دهم و یازدهم کتاب (ص ص 209- 297) را نیز به همین دوره اختصاص داده است. دراین دو فصل، بدواً بعضی موضوع ها جلب توجه می کند.
 
اول، نابسامانی وضع ایران و جاده های آن، در برابر انتظام نسبی تشکیلات اداری و مملکتی امپراتوری های عثمانی و روسیه.« وقتی در پاییز 1903 .... من حکم انتصاب خودم را به عنوان جنرال کنسول بریتانیا در تبریز مرکز ایالت آذربایجان، یعنی جایی که ولیعهد ایران در آنجا دربار خود را داشت، گرفتم، یک مسافرت طولانی ومشکل در جلوی روی من قرارگرفت»(209).
 
وی، بعد از مأموریت های خود در سالونیک( مرکز کنونی ایالت مقدونیه یونان، که مترجم اصرار دارد در همه جا نام قدیمی و دشوار آن تسالونیکی را بیاورد)، ارزروم، بلغارستان؛ و بصره( جملگی از «کلنی» های امپراتوری عمثانی)، با سمت قونسول ارشد مأمور تبریز می شود. ظاهراً در همه جا سرویس قطار و راه آهن برقرار است، بجز در ایران و آذربایجان که حتی جاده ها نیز افتضاح و نا امن است.
 
دوم، مقوله دیرین فساد، از محمدعلی میرزا ولیعهد و دربار واطرافیان او گرفته تا " ساتورخان " ارمنی که مأمور می شود« برطبق سنت مرسوم.... کنسول تازه از راه رسیده را از مرز ایالت ولیعهد[جلفای ایران] به مرکز[ایالت ] راهنمایی کند.» وی که « یک ارمنی جا افتاده ی کوچک اندام بود که هر چند که به وضوح غیر نظامی بود، درجه سرداری در ارتش ایران داشت»، خلاصه و فی المجلس، معادل نیمی از 250 تومان( حدود 50 پاوند ) هزینة سفر 80 مایلی از جلفا تا تبریز را « که در واقع یک مبلغ معقول بود» به جیب می زند( ص ص 210-212).
 
سوم، هیئت ظاهر و رفتار نامطبوع ولیعهد.« ولیعهد شخصیت گیرایی نداشت.... خلاص شدن از دست او[ درجلسة معارفه اولیه] مایه آرامش بود.» به علاوه، تا آن موقع هیچ موقعیتی .... پیش نیامده بود تا واقعاً ظرفیت های وی را به عنوان یک حاکم به محک بزند. اما موفق شده بود که شهرت سنگدلی و آزمندی را برای خود کسب نماید و به وضوح درمیان اتباع خویش غیر محبوب بود»(ص 216).
 
چهارم، فقدان آمار و اطلاعات پایه ای.« از آنرو که هیچ وقت آماری گرفته نشده بود، هیچ کس تصور ثابتی نسبت به جمعیت تبریز نداشت. ایرانی ها ی وطن پرست.... آن را تا نیم میلیون ارزیابی می کردند[یعنی تخمین می زندند] .... اما در یک ارزیابی کلی جمعیت چیزی بیشتر از 000/200 نفر بود» (ص219). و« هرچند که تبریز از نظر جمعیت دومین شهر و از نظر بازرگانی اولین شهر ایران است و زبان فارسی در آنجا صحبت نمی شود.... فارسی تنها زبانی است که به آن نوشته می شود؛ اما .... هرکسی که به مدرسه می رود- یک اقلیت محدود- فارسی را یاد می گیرد ولی آن را به عنوان یک زبان بیگانه فرا می گیرد» (ص 220).
 
پنجم، نا آرامی و ناایمنی مزمن منطقه.« اگر تبریز خودش در آن زمان به قدر کافی آرام بود، اما به زودی حواشی منطقه من تاا ندازه ای نا آرام شد. در مارس 1904 .... آقای لاباری عضو هیئت تبلیغی [ یعنی هیئت مبلغان مذهبی] آمریکا در ارومیه.... به نحو بیرحمانه ای کشته شد.» کردها و « همچنین دلایلی وجود داشت که باور کرد که مجتهد بزرگ ارومیه.... نیز در این واقعه شریک [بودند]»(ص 225).
 
« ارومیه شهرکی بود که 20 تا 30 هزار سکنه داشت که در مرکز پرجمعیت ترین وحاصل خیر ترین منطقه ی ایران واقع شده و گذشته از کردها و تب[؟] می توانست به نیکویی مکانی برای سکونت .... باشد» (ص 228).
 
ششم« قاعده» بست نشینی.» به طور کلی درکشورهایی که رژیم آنها استبدادی است یعنی.... هیچ حقوق قانونی برای مردم عادی نیست..... قاعده بست [نشینی] تنها وسیله ای بود که به آن طریق مظلومین می توانستند کاری برای احقاق حق خود انجام دهند.... گاهی .... بست درمنزل خود ظالم انجام می گرفت..... اگر می توانستی به یک کنسول گری خارجی و یا خانه ی هر خارجی وارد شوی، یک مکان فوق العاده برای بست نشینی بود.....» ( ص ص 236- 7).
 
هفتم، و شاید مهمتر از همة موارد کتاب ، توصیف شرایط حاکم بر شروع جنبش مشروطیت در آذربایجان وتبریز است، وخشونت ها، حیله گری ها، و سوء استفاده ها که متأسفانه فقط هم به حکومتیان منحصر نیست:
« این آشکار بود که مظفر الدین [شاه] عمر درازی نخواهد کرد وکسی رغبت نداشت که پسر او را به عنوان فرمانروای مطلق درجای وی ببیند.» ضمناً، « این مسئله که آیا در تمام نقاط چیزی بیشتر از یک تصور بسیار مبهم درباره اینکه دولت مشروطه چیست وجود داشت. قابل تشکیک [؟] است»(249).
 
«..... مردم عموماً به خاطر نابکاری یک گروه نامشروع دست اندر غله ..... بهره اندکی از آن[بهتر شدن محصول در آن سال] بردند. رهبران این گروه یک روحانی برجسته با لقب امام جمعه[حاجی میرزا کریم] و سعد الملک کلانتر شهر بودند..... » ( همان جا).
 
« در ژوییه 1906..... زمین های وسیع سفارت با جمعیتی از ایرانیان که برای آزادی فریاد می کشید شلوغ شد..... ولیعهد خودش انگیزه را فراهم نمود. وی نه فقط حکم رسمی[فرمان] شاه را توقیف کرد.... بلکه اعلام کرد که .... وقتی به حکومت برسد[امتیازات داده شده] را پس خواهد گرفت» (ص ص 249-50).
 
نقش سفارت بریتانیا در تحصن مشروطه طلبان
اما نکته جالب نظر این است که آقای کنسول از تحصن مردم در قونسول خانه خود تبری می جوید: « درغروب هفدهم سپتامبر [1906/ 25 شهریور 1285] شایعه ای به گوش می رسید که چنین برنامه ای [تحصن] در حال انجام است. و بعد از گزارش به سفارت، برآن شدم که به هر وسیله ی ممکن از صورت گرفتن اینگونه کارها ممانعت کنم.... » (همان جا). و در جواب شاهزاده نظام السلطنه که « با اتخاذ لحن آمرانه ای» خواستار موقوف کردن تحصن شده بود می نویسد: " .... هیچ کس از من خوشحال تر نخواهد بود که به این وضعیت که برای من ناراحتی وصف ناپذیری به بار آورده، خاتمه داده شود» (ص 254). « بیشتر ترجیح می دادم که دخالت من به نفع ولیعهد باشد" ( ص 256). واقعیت این است که ما را بد بار آورده اند. بعضی ها را در ذهن ما فرو کرده اند که « مشروطیت، کار انگلیسی ها بود!» در حالی که آن طور که جناب قونسول می گوید، آنها غافلگیر شده اند و نقشی در تجمع مردم نداشته اند.
 
آیا صورتی در زیر داشتی آنچه در بالاستی؟ مطمئن نیستم، اما نکتة مهمی است؛ به علاوه روشن شدن این موضوع، احتمالاً تردیدها را نسبت به تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگلستان درتهران نیز برطرف خواهد کرد.
 
مقام پرستی و قدرت دوستی و جاه طلبی ها که همیشه باعث ذلت این مردم بوده است : " در آن شب مشخص شد که تفرقه در میان بست نشینان درکنسول گری به خاطر جاه طلبی های یک ملای جوان به نام شیخ سلیم که نمی توانسته برتری میرهاشم را تحمل کند، آغاز شده است" (ص 255).
 
" اما به قدر کافی جای تعجب بود که فرصت بعدی برای تظاهرات عامه نه از سوی ولیعهد منفور بلکه ازسوی محبوب مردم یعنی میرهاشم فراهم شد.... [ او] به صورت یک مستبد سربرافراشت. تمام مخالفین امیال خود را به کمک یک گروه 150 نفری از سیدان مسلح که شهر را مرعوب کردند، به تحت انقیاد خود در آورد....." (260)؛ مثل همیشه، گفتا ز که نالیم که از ماست که برماست!
 
« عده کمی از مردم تصور نسبتاً روشنی در باره ی اینکه مشروطه چیست داشتند. در اوایل در ارومیه چنین تصور می شد که مشروطه یک چیز قابل لمس است و..... 500 بار شتر از «مشروطه» در تبریز[ آماده توزیع] است» (262).
 
« شهرهای دیگر ایران پیروزی شاهانه را[ پس از به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی ] با عقب نشینی پذیرفتند یعنی همه به غیر از تبریز قهرمان. در آنجا میهن دوستان فوراً برای دفاع از مشروطه مسلح شدند....»(ص 274). « درهمه جا اعتقاد کمی به قول های او [یعنی محمد علی میرزا که اکنون شاه شده بود] وجود داشت»(ص 275). این هم یک داستان تکراری دیگر!
 
« نیروهای منظمی که به همراه عین الدوله بودند، گاه به گاه اما به ندرت چیزی به عنوان حقوق دریافت می کردند. نیروهای نامنظم با این وعده نگه داشته می شدند که هنگامی که تبریز سقوط کرد به آنان اجازه داده خواهد شد تا آن را چپاول کنند»(ص 279). به گمانم، توضیحی اضافی لازم نیست.
 
« در ابتدا چنین تصور می شد که فدایی ها.... آماده اند زندگی خویش را برای منافع بالاتر قربانی کنند، اما در عمل ایشان بیشتر عادت کرده بودند که منافع کلی [عمومی؟] را به نفع خودشان فدا سازند» (280).
 
« در این موقع [ هنگام کمبود آرد تبریز] سه چهارم نانوایی ها به طور دایمی بسته شدند وحتی عمل باقرخان که دو نانوا را .... با تفنگ خودش به قتل رساند، نتوانست که همکاران ایشان را ترغیب کند که نان را بدون آرد تهیه کنند»(ص 289). پس بی جهت نیست که آقای کنسول هم به همان نتیجه ای می رسد که بعدها بارها ملت ایران تجربه کرده است: " این به زورستانی[ ها] منجر به ایجاد ناراحتی .... شد و [ مردم ] شروع به تشکیک کردند که بعدها از همه ی اینها، آیا کفن دزد اولی به کفن دزد دومی ارجحیت نداشت؟»( ص 281).
 
ظاهراً هجوم به نمایندگی های خارجی نیز در میان ما ریشه هایی تاریخی دارد:" در این روز مجدداً سخنانی در میان فدایی ها .... برای تهاجم به یک کنسول گری درجریان بود..... »(292).
 
کنسول در شرق بخصوص در ارتباط با وقایع آذربایجان دوران انقلاب مشروطیت کتابی روشنگر است. کاش خود مترجم محترم یا ناشر کتاب از لحاظ ویرایش متن دقت بیشتری می کردند. امید که برای چاپ های احتمالی بعدی چنین کنند، زیرا عبارت ها و جمله های ترجمه، چنانکه در برخی فرازهای نقل شده از آن ملاحظه کردید، غالباً چندان رسا و روان نیست.