از مشروطه تا استبداد
با نگاهي به همکاری صمیمانه و ممتد مشروطهخواهان سکولار با حکومت استبدادی رضاشاه و مشاهدۀ نام کسانی در امور کشوری، لشکری و دیوانی رضاشاه که عَلَم مشروطهخواهی را به بهانۀ آزادیخواهی و مساواتطلبی از رهبران مذهبی انقلاب مشروطیت گرفتند و گذاشتند کار دینداران عصر مشروطه به شهادت، تبعید و انزوا بکشد، درمییابیم که دعوای آنها نه با استبداد، بلکه با دیانت بوده است.
بگذریم از کسانی که بر سر لحاف ملّانصرالدین (قدرت و ثروت) در معرکۀ مشروطه دعوا به راه میانداختند، ظاهراً کسانی که خیلی هم به دنبال پول و مقام نبودند و برای رسوم دموکراسی و وطنخواهی سینه چاک میکردند، سرانجام بهطور كامل در خدمت حکومت سلطنت مستبد رضاخانی قرار گرفتند.
بههرحال آنچه از ماجرای مشروطه برمیآید آن است که رؤیای مشروطه هرچه بود در حکومت استبدادی پهلوی تعبیر شد و مشروطیت گویی زمینهای برای حکومت پهلوی به نظر میآمد؛ وگرنه چه دلیلی داشت که سکولاریستهای مشروطهخواه به سکولاریستهای تمجیدکننده از قدر قدرتی پهلوی تبدیل شوند. گویی برای آنها اصل بر سکولاریسم بود؛ چه در مشروطه حاصل شود و چه در استبداد رضاخانی!
در مقالۀ حاضر پیوستگیهای این دو پردۀ تاریخی، كه دو مرحله از استراتژی استعمارگران غربی علیه مردم ایران بود، تحلیل و تقدیم گرديده است.
جنبش و جريان مشروطيت ايران، مانند هر حادثه و رويدادِ تأثيرگذار در تاريخ، به لحاظ فكرى و عملى، ريشهها و پيامدهایی دارد. دربارة ريشهها و مبانىِ نظرى و سياسى مشروطيت، تاكنون سخنان زيادى گفته شده و تقريباً ريشههاى فكرى و تاريخىِ آن (از مبارزات مردم ايران به رهبرى علما با قراردادهاى استعمارى رويتر و رژى و... در زمان ناصرالدينشاه و فرزند وى تا رسالههاي انتقادى سيد جمالالدين اسدآبادى و ملكمخان، و نيز مقالههاي روزنامههاى كلكته، مصر و قفقاز و تكاپوىِ انجمنهاىِ سرّىِ ماسونى و شبه ماسونى و...) كمابيش روشن و مشخّص شده است، ولى دربارة آثار و پيامدهاىِ (مثبت و منفىِ) مشروطه در كشورمان، تاكنون كاوش و تحقيقِ لازم انجام نشده و فقط به بيان كلّياتی اكتفا شده است. اين در حالى است كه ــ به لحاظ تاريخى ــ بلافاصله پس از جنبش پرفراز و نشيب مشروطه، وقايع مهم و اثرگذارى چون كودتاى سوم اسفند (1299.ش) و در پى آن تأسيس ديكتاتورى پهلوى (1304.ش) به وقوع پيوست. علاوهبراين، بسيارى از سران و فعّالان جنبش مشروطه نيز، در ماجراى كودتا و حوادثِ در پي آن، حضور و سهم مؤثّري داشتند.
بهراستى، آيا هيچ نوع ارتباط و پيوند تاريخى (به لحاظِ «علل و عواملِ موجِده» و «اصول و اهدافِ كلّىِ مورد نظر») بين اين دو پردة تاريخى ــ «مشروطيت» و «رژيم پهلوى» ــ وجود ندارد و نمىتوان هيچ نقطة مشتركى، در «غايات» و «مبادى»شان پیدا کرد؟
در برابر اين پرسش مهمّ تاريخى، نگرشهای گوناگونى وجود دارد؛ برخى افراد كه مشروطيت را جنبشي «واحد و تجزيهناپذير» ميپندارند و به هيچ وجه نمىخواهند «قداستِ» اين جنبش در ذهنشان (حتی از ناحية اسناد و مداركِ مُتقَن و انكارناپذير تاريخى) از بين برود، به شیوههای گوناگون از پاسخ به پرسش فوق طفره مىروند و (بدون بررسى و تحقيقِ شجاعانه و نقّادانة موضوع) وجود چنين رابطهاى را از اساس انكار مىكنند. برخى افراد نيز كلّ مشروطيت را (بدون تفكيكِ گرايشها و جريانهاى متنوّع بلكه متضادِ درونِ آن از يكديگر) رودخانهاى مىدانند كه ــ در فرآيندِ تاريخى خود ــ به بستر كودتا و رژيم ديكتاتورى مىريزد!
نگرشهاى دوگانة فوق، مصداقِ «افراط» و «تفريط» در داوريهاى تاريخى بوده و حقيقت، در افقى فراتر از اين گونه «مطلق»پنداريها و نفى و اثباتهاى «كورانه»، قرار دارد. وجودِ پيوند و ارتباط بين مشروطه و حكومت پهلوى ــ هم در عواملِ زمينهسازِ آن دو، و هم در اهدافِ كلّى و كلانِ مدّنظر آنها ــ انكارناپذیر است و در اين زمينه، دلايل و شواهد تاريخىِ قاطع و اغماضناپذيرى وجود دارد كه پژوهندة حقيقتجوى تاريخ، هرگز نمىتواند از كنار آنها آسان عبور كند.
اما بايد به يك نكتة اساسى در اين بحث ــ و در كليّة مباحث مربوط به مشروطه ــ از همان آغاز تأكيد شود و آن، وجود گرايشهاى فكرى و سياسىِ گوناگون (بلكه متضاد) در بينِ مشروطهخواهان است كه در مجموع، جنبش موسوم به مشروطيت را از حالتِ يك گروه «واحد و بسيط» به افرادي داراي عقيدهها و هدفهاي «وسيع و رنگارنگ» تبدیل میکند و دامنة آن را گروههايى با اعمال و گرايشهاىِ ناهمساز (از چپِ چپ تا راستِ راست) فرا مىگيرد؛ بنابراين، هرگز نمىتوان دربارة همة آنان حكمى واحد صادر، يا پيامدِ يكسان و مشابهى را برایشان پيشبينى و مشخص كرد.
اين گروه متنوع و وسيع را ميتوان به دو دوستة كلي هواداران «مشروطه مشروعه» و هواداران «مشروطه غیرمشروعه» (سکولار) تقسیم کرد و نسبت هر یک را با اهداف و عملکردهای کلی رژیم پهلوی سنجید.
مشروطهخواهان
الف) هواداران مشروطة مشروعه:
1ــ مشروعهخواهان: اين گروه ــ كه حاج شيخ فضلالله نورى، پيشگام و پرچمدارِ آن شناخته مىشود ــ اسلامىشدنِ قوانينِ حاكم بر كشور را مدّنظر داشتند و كلّية قُيود و اصلاحات شرعىِ اسلامى در متمّم قانون اساسى مشروطه (نظير اصل دوم متمّم قانون اساسى مبنىبر نظارت فائقه و رسمىِ فقهاى طراز اول بر مصوّبات مجلس شورا)، بهطور عمده حاصلِ مبارزات خونبارِ اين گروه در صدر مشروطيت است. روشن است آرمانهاى اين گروه، هيچ نوع سنخيّتى با اهداف و مقاصد فكرى و سياسىِ رژيمِ «غربگرا و دينستيزِ» پهلوى نداشته و حتى آن رژيم، طی دوران سلطة خويش اصل نظارت فقها بر مصوّبات مجلس را به فراموشی سپرده و خواستار قلع و قمع روحانيت شيعه و حذف آن از صحنة سياست و اجتماع ايران بوده است. افزون براين، بسيارى از آنچه كه با عنوانهای ترقى، پيشرفت و پرورش افكار، در عصر پهلوى در كشورمان اجرا شد (نظير كشف حجاب، تعطيل محاضر و محاكم شرع، مبارزه با روحانيت و شعائر مذهبى و...)، همان موضوعاتي بود كه شيخ فضلالله در مكتوب مهمّش خطاب به علماى بلاد (در صدر مشروطه) خطرِ وقوعِ آنها را (بهمثابة پيامدهاي سوء عملكردِ مشروطهخواهانِ غربباور) با نگرانى تمام «پيشبينى» كرده و نسبت به آن «هشدار» داده بود: «جماعتِ آزادىطلب، به توسط دو لفظ دلرباى «عدالت» و «شورا»، برادران ما را فريفته به جانب «لامذهبى» مىرانند و گمان مىرود كه عصر رياست روحانى شما[1] در تاريخِ انقراض دولت اسلام و انقلاب شريعت خيرالانام[2] واقع بشود و چيزى نگذرد كه حرّيت مطلقه رواج، مُنكَراتْ مُجاز، مُسكِراتْ مُباح،[3] و مخدَّرات مكشوف،[4] و شريعتْ منسوخ[5] و قرآن مهجور بشود ...».[6]
2ــ مشروطهخواهان متشرع و دينباور: علما و مراجع مشروطهخواهي نظير آخوند خراسانى، ميرزاى نائينى، سيد عبدالحسين لارى، حاج آقا نورالله اصفهانى، سيد محمد طباطبايى و سيد عبدالله بهبهانى در رأس اين گروه قرار دارند و خواستة آنان نيز (صرفنظر از بعضى اختلافنظرها يا سوءتفاهمها بين آنها با جناح شيخ فضلالله)، در فرجام، مشروطة مشروعه نبود؛ ازهمينرو پس از قتل شيخ و با روشدن دستِ تقىزادهها و يفرمها، آخوند خراسانى و يارانش نيز در ايران و عراق به سرعت، همان مواضع تند و كوبندهاى را عليه جناح سكولار (تقىزاده و يفرم و حسينقلىخان نواب و...) در پيش گرفتند كه پيشتر شيخ فضلالله نسبت به آن جناح اتخاذ كرده بود؛ برايناساس، اگر سيرِ تاريخِ مشروطه را، آرا و دیدگاههای (اسلامىِ) مرحوم آخوند و يارانش رقم مىزد، باز نوبت به ديكتاتورى رضاخان و منع حجاب، قلع و قمع روحانيت، و تخته قاپوى ايلات و عشاير و... نمىرسيد.[7]
در همين زمينه، مىتوان به جمعى از رجال مشروطيت (نظير مستوفىالممالك، ميرزا حسنخان مشيرالدوله پيرنيا و برادرش ميرزا حسينخان مؤتمن الملك، عليقلىخان مشاورالممالك انصارى، صولتالدوله قشقايى سردار عشاير و كمالالملك غِفارى نقاش مشهور) اشاره كرد كه در عينِ سهیم بودن در عصر مشروطيت، تاريخِ معاصرِ كشورمان، آنها را (همچون ديگران) همدست با رژيم كودتا و سياستهاى سوء آن نمىشناسد و اگر در روزهاى نخست با عوامل سكولار اختلاط و همكارى داشتند، به مرور زمان صف خويش را از آنها جدا كردند.
افراد يادشده، طي مشروطة دوم (بهويژه در فاصلة كودتا تا تأسيس سلطنت پهلوى اسفند 1299 ــ آبان 1304)، با بقاياى روحانيت شيعه (از هر دو جناحِ شيخ فضلالله و آخوند خراسانى)، يعنى كسانى چون آقا سيد عبدالحسين لارى، سيد حسن مدرّس، حاج امام جمعه خويى، شيخ على نجمآبادى، شيخ محمدحسين استرآبادى، اديب پيشاوُرى، شيخ عبدالنبى نورى، حاج آقا نورالله اصفهانى و حاج آقا جمالالدين نجفى اصفهانى، براى حفظ استقلال و سربلندى ايران همكارىِ داشتند و پس از استقرار پايههاى ديكتاتورى رضاخانى نيز، معترضانه صحنة سياست را ترك كرده و بعضی نیز، همچون صولتالدوله و كمالالملك در زندان قصر به قتل رسيده يا در تبعيدگاه نيشابور دق كردند.
ب) هواداران مشروطة غیرمشروعه (سکولار):
نقاط اشتراک بسیاری بين افكار، اهداف و شيوة عملكرد این گروه با رژيم پهلوى، مشاهده مىشود. كسانى چون تقىزاده، حسينقلىخان نوّاب، اردشيرجى (سِر اردشير ريپورتر)، وثوقالدوله، سردار اسعد بختيارى (جعفرقلىخان)، محمدعلى فروغى، ميرزاكريمخان رشتى (خان اكبر)، ابراهيم حكيمى، محمود جم، تيمورتاش و گروهِ ترورِ همدست يا همسو با يپرم و حيدر عمواغلى (ميرزا محمد خراسانى «مدير روزنامة نجات»، سيد ضياءالدين طباطبايى، داشناكهاى همكار يپرم و...) از عوامل اين گروه میباشند. اين گروه، در خط دادن به جريان مشروطه و سوقِ آن به سوى اهداف بيگانه با اسلام و ملّت، سهمى فعّال و تأثيرى بىنظير داشته و قدرتهای خارجى (بهطور عمده انگليس) نيز همیشه حامى و هادى آنها بوده است.
طبق شواهد و دلايل فراوان، ترور و اعدام شيخ فضلالله نورى و سپس ترور سيد عبدالله بهبهانى، بهدست همين گروه انجام گرفت و حتى اثر اين گروه، در فاجعة خلع سلاح و قلع و قمعِ ستارخان و ياران وى (در پارك اتابك تهران) نيز (كه در حمايت از بهبهانى و آخوند خراسانى، به ستيز قهرآميز با جناح تقىزاده روي آورده بودند) كاملاً مشخص است. همچنین قرارداد 1919.م وثوقالدوله ــ كاكس (كه محققان، كودتاى رضاخانى را، تمهيد استعمار انگليس براى عمل به مفاد آن مىدانند و فرماندة آن كودتا ــ سيدضياءالدين طباطبايى ــ از حامیان فعالِ آن قرارداد بود) نیز توسط فردی از همین جناح سکولار (وثوقالدوله) با انگلیس منعقد شده است؛ چنانكه، در كودتاى سوم اسفند 1299 و ميانِ عواملِ مؤثر آن در «كميتة آهن» و «كابينة سياه» نیز باز چهرهايى از همين جناح همچون سيد ضياءالدين طباطبايى، محمود جم، ميرزا كريمخان رشتى، عدلالملك دادگر و ميرزا حسنخان مشارالملك حضور داشتند. در ماجراى صعود رضاخان از مسند نخستوزيرى به تخت سلطنت نيز، همكارىِ فعالِ مشروطهخواهانِ شاخصى چون ميرزا كريمخان رشتى، معاضدالسلطنه پيرنيا، ميرزا قاسمخان صوراسرافيل، سيد محمدصادق طباطبايى، سليمان ميرزا، سيد محمد تدين و تيمورتاش در تاریخ ثبت شده است.
فتواى تقىزاده (پيشواى مشروطهخواهان سكولار) در آستانة كودتا، مبنىبر لزوم «فرنگىمآب شدن» ايرانيان از سر تا پا! دقيقاً همسويىِ اين جماعت را با اهداف رژيم پهلوى نشان میدهد.
با اين تفاصيل، اين سؤال براى پژوهشگر تاريخ معاصر بهوجود میآید که مشروطه، در سير برگشتناپذير خويش، به كجا منتهى شد و چگونه به لحاظ توالىِ تاريخى، رژيم پهلوى، همساية ديوار به ديوار مشروطيت است؟
قبل از بررسی اين زمينه، نخست نگاهى میاندازیم به ليست بلندى از رجال مشروطه كه با رژيم پهلوى به شیوههای مختلف، همكارى كردند.
همكارى وسيع رجال مشروطه با رژيم پهلوى
با بررسي پروندة رژيم پهلوى اسامى بسيارى از رجال مشروطه مشاهده ميشود كه جزء همكاران و مؤيّدان، بلكه پديدآورندگان و گردانندگان آن رژيم بودهاند. افرادی همچون برادران فروغى (محمدعلى و ابوالحسن)، جعفر قلىخان سردار اسعد بختيارى، سيد حسن تقىزاده، ميرزا كريمخان رشتى، اردشيرجى، ابراهيم حكيمى، حسينقلىخان نوّاب، محمود جم، سيد محمدصادق طباطبايى، ميرزا جواد ناطق (سخنگوى مشروطه در تبريز)، ميرزا قاسمخان صوراسرافيل (همكار ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و دهخدا در روزنامة صوراسرافيل)، مخبرالسلطنه هدايت، وثوقالدوله، تيمورتاش، سيد جلالالدين كاشانى (مدير حبلالمتين كلكته)، ميرزا محمدعلىخان تربيت، دكتر رضا زاده شفق، سيد محمد بهبهانى (پسر سيد عبدالله بهبهانى پيشواى بزرگ مشروطه)، نصرتالدوله، صارمالدوله، شيخ محمدعلى تهرانى، حاج محمدتقى بنكدار، حاج محمدعلى بادامچى، عارف قزوينى، مهدى ملكزاده، دكتر عيسى صديق، عبدالله مستوفى، و حتى سليمانميرزا (انقلابى و سوسياليست مشهور صدر مشروطه و بنيانگذار حزب توده بعد از شهريور 1320) كه خود و دوستانش (همچون محمدصادق طباطبايى، معاضدالسلطنه و قاسمخان صوراسرافيل) کسانی هستند که بيشترين كمك را به پهلوى اول در رسیدن به تخت سلطنت کردند.[8]
با توجه به تعداد بسيار رجالِ فعّال در عصر «مشروطه» و همكار با رژيم «پهلوى»، بهجاست به پرسشِ آغازينِ اين مقاله پاسخ داده شود كه آيا هيچگونه ارتباط و پيوند تاريخى (به لحاظِ «عللِ موجِده»، و «اصول و اهدافِ كلّىِ مورد نظر») بين مشروطيت و رژيم پهلوى وجود ندارد و نمىتوان هيچ نقطة مشتركى بين آن دو، در «غايات و مبادى» بیان کرد؟
پاسخ ــ با درنظرگرفتنِ آنچه بیان شد ــ مثبت است؛ چنانكه ذکر شد، اگر گروه وسيعِ فعّالانِ جنبش موسوم به مشروطيت، به دو دستة كلّىِ «هواداران مشروطه مشروعه» و «مشروطهخواهان تندرو و سكولار» تقسیم شود، با مقايسه و سنجش اهداف و عملكردِ هر يك از اين دو جناح با خواستهها و اهداف رژيم پهلوى، مشاهده ميشود كه جناح اول يعنى هواداران مشروطه مشروعه در مجموع (به لحاظ منش، روش و كُنِش) بهشدت با رژيم مخالف بودند، درحاليكه ميان جناح دوم يعنى مشروطهخواهان سكولار با سلسلة پهلوى (در نظر و عمل) مشابهتها و همسوييهاى فكرى و سياسىِ بسيارى وجود داشته است.
مشروطة سكولار
تاريخ، رژيم ديكتاتورى پهلوى را رژيمى «وابسته به بيگانه سلطهجوى و ضد اسلام و مُجرى دستورات آن» شمرده و اصول ذیل را با عنوان اهداف و عملكرد آن ثبت كرده است:
1ــ گرايش به غرب و تقليد از رسوم، آداب و قوانين آن؛
2ــ مبارزه با شعائر، سُنَن و احكامِ اسلامى، بهويژه احكامِ قضايىِ آن (داورى بر طبق موازين شرعى توسط فقهاى پارسا)؛
3ــ مبارزه با روحانيتِ «مردمى و مستقل» شيعه (بهمثابة پاسدار و مُجرىِ احكام و شعائر اسلامى و داعيهدارِ «ولايتِ دينى») و کاهش نفوذ و سيطره اجتماعى ــ سياسى ــ فرهنگىِ آن در كشور؛
4ــ تفكيك و تجزيه مصنوعىِ «ايران» از «اسلام» و ايجاد تقابلِ كاذب بين دو بخش مهمّ تاريخ اين سرزمين، ايرانِ قبل و بعد از اسلام و كوبيدن بخش دوم به بهانة ترويج بخش اول (در قالبِ ترويج زرتشتىگرى و باستانگرايى و ستيز با واژههاى عربى مرسوم در زبان و ادبِ كهنِ فارسى و...).
برايناساس جناحِ «تندرو و سكولارِ» مشروطه، در پيشبرد اصول و اهدافِ «ضدّ اسلامى» و «استعمارىِ» فوق، با رژيم پهلوى كاملاً موافق و هماهنگ بود و (در حدّ توان) «وحدت نظر و عمل استراتژيك» داشت.
در ذيل به نمونههايى از گرايشِ مشروطهخواهان غربباور و سكولار به اين اصول اشاره شده است:
الف) گرايش به فرهنگ غرب و قوانين غيراسلامى آن:
گرايش به قوانين غربى و كپيبردارى از آن در هنگام تدوين قانون اساسى مشروطيت و مخالفت با لزومِ منطبق بودن مصّوبات مجلس شورا بر موازين و قوانينِ شرع (توسط كارشناسان شاخص اسلامى، فقهاى طراز اول)، از ويژگيهاي بارزِ جناحِ سكولار در صدر مشروطيت است كه كشاكشها و درگيريهاى زيادى را بين روحانيت و آن جناح پديد آورد.
به گفتة مطلعان روزنامة «ايران نو» (ارگان حزب دموكرات تقىزاده در مشروطة دوم) «نقشى مؤثر در انتقال مفاهيم و ايدئولوژيهاى غربى مثل ليبراليسم و سوسياليسم بر عهده داشت»[9] و همراه ترويج تمدن غربى[10] و تبليغ ملّتگرايىِ افراطى،[11] از زرتشتيان و پارسيان هند و نيز سرهگرايى حمايت مىكرد.[12] تقىزاده خود در همان سالها (پس از رَمْىِ به فسادِ مسلكِ سياسى از سوى آخوند خراسانى)، در نامه به مختارالملك صبا (رمضان 1328.ق)، از حزب دموكرات با عنوان «فرقه ليبرال» و از ديدگاه خويش و همفكرانش به نام «عقيده ليبراليزم و ترقى» ياد كرد.[13]
ب) مبارزه با شعائر، سُنَن و احكام اسلامى:
نمونههايى از ستيز جناحِ تندرو و سكولارِ مشروطه با شعائر، سنتها و احكامِ اسلامى (طي مشروطة اول و دوم)، عبارتاند از:
1ــ حذف واژة «اسلامى» از عنوان «مجلس شوراى ملّى اسلامى» در دستخط مظفرالدينشاه (با كمك و هدايتِ شارژدافر سفارت انگليس مستر گرانت داف)؛
2ــ تغييرِ زمانِ افتتاحِ مجلس شوراىِ صدر مشروطه، از نيمة شعبان 1324.ق (سالروز مباركِ تولّدِ حضرت ولىّ عصر (عج)) به 18 شعبان؛
3ــ جلوگيرىِ شديد از تثبيتِ واژة «مشروعه» (بهمثابة نام و «عنوان» رژيم جديد) بهجاى «مشروطه»؛[14]
4ــ تلاش براى تصويب و درج نكردن اصلِ پيشنهادىِ مشهورِ شيخ فضلالله نورى (اصلِ نظارت فقهاى طراز اوّل بر مصوبات مجلس شورا) و ايجاد اختلاف بين رهبران مذهبىِ نهضت عدالتخانه؛
5ــ تبليغ بر ضد شعائر مذهبى؛[15]
6ــ اعدام شيخ فضلالله نورى (پيشواى مشروعهخواهان) در ملأعام و به راه افكندنِ جشن و پايكوبى در مرگ وى براى چشم زهر گرفتن از هواداران دين و حكومت دينى و ترور سيدعبدالله بهبهانى (به فاصله كمتر از يك سال از اعدام شيخ) براى خاتمه دادن به نفوذ سياسىِ مشروطهخواهانِ دينباور؛
7ــ طرحِ صريح و بىپردة شعارِ «تفكيك قوّة روحانى از قوّة سياسى»، يعنى جدايىِ دين از سياست (بهمنظورِ اخراج روحانيت از صحنة تصميمگيريهاى اجتماعى ــ سياسى) در مرامنامة حزب دموكرات.
8ــ مخالفت با حجاب، محو حجاب اسلامى (بهويژه حجاب برتر، چادر)، جزء آرزوهاى جناحِ سكولار در صدر مشروطه بود و بخشى از تبليغاتِ آنان به اين امر اختصاص داشت. ميرزا حسينخان عدالت، از ياران و همفكران تقىزاده در تبريز، در همان پگاه مشروطه با تبليغ كشف حجاب، جنجالى برانگيخت[16] و پيش از آن نيز، تمسخر و توهين حجاب بانوان، محتواى بسيارى از طنزهاى روزنامه ملا نصرالدين (منتشره در قفقاز) را تشكيل مىداد.[17]
علاوهبراين، در همان نهضتِ به اصطلاح آزادى بانوان و رفع حجابِ دوران پهلوى، افراد شاخصی از خانوادة مشروطهخواهان همچون صديقه دولتآبادى و نيز همسر ملكالمتكلمين، از پیشگامان بودند كه از مدتها قبل از تأسيس رژيم پهلوى به اين كار مبادرت داشتند.[18] همچنین مشروطهخواهاني چون محمدعلی فروغی، محمود جم، وثوقالدوله، تیمورتاش و یحیی دولتآبادی عهدهدارِ اجراىِ اين سياست استعمارى بودند يا به استقبال آن رفتند.
يحيى دولتآبادى، در خاطراتش ضمن گزارشى جانبدارانه از اقدام پهلوى به كشف حجاب، اشاره كرده كه 36 سال پيش از آن تاريخ (يعنى پنج سال پيش از طلوع مشروطه) به محمدعلى فروغى گفته است: «زنهاى ما دير يا زود از اين چادر سياه بيرون خواهند آمد ...!».[19]
ج) مبارزه با روحانيت و ستيز با حاكميت شرعى فقها:
رضاخان از نفوذ اجتماعى ــ دينىِ روحانيت شيعه جلوگيري كرد و به «حاكميت شرعىِ» فقها كه در قالب «محاضر» يا «محاكم شرع» انجام مىگرفت، پايان داد و اين درحالى است كه، مخالفت با نفوذ روحانيّت و تحقير و توهين به ميراث عظيم فرهنگ و تمدّن اسلامى، سالها پيش از رضاخان، از ويژگيهاي مطبوعاتِ وابسته به جناح تندرو و سكولار عصر مشروطه بود. روزنامة ملا نصرالدين، كه در بين هواداران مشروطه، طرفداران بسياري داشت، به طنز و تمسخر مىنوشت: «بيشتر نمايندگان مجلس ايران، از ملاّيان هستند، زيرا در قانون ايشان براى نماينده، دانش را شرط ندانستهاند!».[20] به نوشتة يك شاهد عينى: «شوخيهاى ملانصرالدين با شيخالاسلام قفقاز و تشريح اعمال روزانة او، براى مردم بهترين سرگرمى بود. مردم مطالب و مقالات را با رفتار، كردار، اخلاق و طرز زندگانى پيشوايان مذهبى خود مقايسه نموده، كمكم خود را از زير بار نفوذ آنان آزاد مىكردند».[21]
يكى از وجوه شاخص و آشكارِ مبارزه با روحانيت (و شايد بتوان گفت عمدهترين وجهِ آن)، ستيز با حاكميتِ قضايىِ مجتهدان بود. به نوشتة يكى از پژوهشگران مشروطه: «نوگرايانِ ليبرال و انقلابيان، در خلال انقلاب، از نفوذ علما به سود مشروطه بهره بردند، ولى درحاليكه در متمّم قانون اساسى ايران، امتيازهاى گوناگونى به علما مىدادند آگاهانه نيز كوشيدند كه قدرت علما را، چه در زمينة قانونگذارى و چه در امور داورى و دادگسترى، عملاً نابود كنند».[22] جدالى كه هنگام تصويب اصولى چون اصول دوم و هشتم متمّم قانون اساسى بين علما و جناح سكولار درگرفت و حوادثى كه تحصن شيخ فضلالله و جمع زيادي از فقها و روحانيان را در حضرت عبدالعظيم(ع) پيش آورد، بهطور عمده از همين غربباورى و اسلامستيزىِ جناح تندرو و سكولار و ايستادگى روحانيت در برابر آن ناشي ميشد.
برخى از افراد (كه اغلب از مخالفان سياسى شيخ فضلالله بودند) پيكار سخت شيخ با حريف را، ناشى از رياستطلبى و دنياخواهى وى دانستهاند؛ درحاليكه صلابت و متانت بىنظيرى كه شيخ ــ به تصديق دوست و دشمن ــ هنگام مرگ از خود نشان داد و حتى دعوتِ محترمانة سفارت روس تزارى را براى حفظ جانش نپذيرفت، او را فردى اصولگرا و پاىبند به تشخيصِ قاطعِ سياسى ــ دينىِ خود نشان مىدهد. افزون براين، مرورى بر تاريخ مشروطه و توجه به سير و فرجامِ حوادث، به روشنى مؤيّد آن است كه دعواى شيخ و تقىزادهها، بيش از هر چيز، بر سر مرام و مسلك بوده است.
گزارشگر سفارت انگليس، والتر اسمارت (عضو بعدىِ كميته آهن و از عوامل مؤثر در كودتاى 1299.ش و كابينة سياهِ سيد ضياء)، پس از تصويب اصل پيشنهادى شيخ، با اشاره به نبرد سخت تقىزاده و يارانش با اين اصل در مجلس، نكتة جالب و پيشگويى شگفتى آورده است: «... سرنوشت مجلس بسته به تنازع بين آزادىخواهان و جامعة روحانيت مىباشد ... آزادىخواهان مىدانند كه دستكم تا چند سال نمىتوانند دشمن را به شيوهاى آشكار مورد حمله قرار دهند و به همين دليل در دادن امتياز به علما و احترام از آنان راه مبالغه پيمودند. بنابراين، اصل دوم متمم قانون اساسى به خاطر توافق با جامعه روحانيت، بهرغمِ مخالفتهاى نمايندگان تبريز به رهبرى تقىزاده ...، مورد توجه مجلس قرار گرفت، ولى رويدادها نشان داد كه گنجانيدن آن اصل با دانايى و زيركى قابل توجهى همراه بوده است. يعنى تصويب اين مادّه در واقع يك اقدام مدبّرانه سياسى بزرگى تشخيص داده شد؛ زيرا همين موضوع زير پاى شيخ فضلالله را ... خالى كرد. بديهى است به محض اينكه آزادىخواهان زمام امور را بهدست گيرند، مسلَّم است كه اين مادّه كهنهپرستانه بهطور دائم در حال تعليق قرار خواهد گرفت».[23]
اسمارت در گزارشهاى خود در صدر مشروطه، كه براى وزارت خارجة لندن ارسال شده است، همهجا نسبت به شيخ فضلالله و علما، لحنى منفى و گزنده و در مقابل نسبت به تقىزاده و ياران وى لحنى محترمانه و جانبدارانه دارد. وي دربارة تقىزاده نوشته است: «نظريات مترقيانهاى دارد كه با افكار اروپايى و عقايد سوسياليستى متجانس است».[24] همچنین در روزهاى نزاع ميان علما و جناح تقىزاده بر سر تصويب اصل نظارت فقها، نوشت: «به يقين مهمترين مسائل فعلى كه براى اهل تحقيق و سياست ــ هر دو ــ قابل توجه مىباشد، مسئلة دين و نهضت آزادى است. لازم به يادآورى نيست كه در ايران ــ همچون اروپا ــ دموكراسى، شريعت را عدوى خود مىداند و اتحاد اين دو اتحادى است غيرطبيعى و دير يا زود به پيكار سختى عليه يكديگر برخواهند خاست ... طبقة روحانيان خوب آگاهند كه مخالفانشان چه در سر دارند و نسبت به خطرى كه هستىشان را تهديد مىكند حساساند، اما به دامى افتادهاند كه گريز از آن، سهمناك بلكه ناميسّر است».[25]
سير تاريخ نيز، بر صحّت پيشبينيها و هشدارهاى شيخ، مُهر تأييد زد. چنانکه سيدحسن كاشانى، مدير جريدة حبلالمتين تهران، در روز اعدام شيخ فضلالله (13 رجب 1327.ق) مقالهاى تند و موهِن بر ضدّ اسلام و روحانيت نوشت كه با اعتراض شديد علماى مشروطهخواهِ تهران و نجف روبهرو شد و بهرغم سلطة مشروطهخواهان غربزده و تندرو بر پايتخت، به حكم محكمة جزا به زندان افتاد و روزنامهاش نيز براى هميشه تعطیل شد.[26] رسولزاده، كه آن زمان در روزنامة ترقى (طبع باكو) قلم مىزد، طىّ مقالهاى، نگارش مقالة حبلالمتين را تلويحاً «اشتباهى جزئى!» شمرده و نوشت: «به موجب فرمانى كه از طرف وزارت معارف صادر گرديده، شمارة 6 روزنامة حبلالمتين ضبط گرديده، جلو انتشار آن گرفته شده و مديرش پس از توقيفى 48 ساعته آزاد گرديده است. همة تقصير محرّر بيچاره، از نوشتن اشتباهىِ مطالبى بوده كه آن را عيناً درج مىكنيم: ’اينك هزار و سيصد سال است كه نژاد ايرانى مىخواهد پشت خود را از زير بار سنگين خرافات آنان (يعنى عربهاى سوسمارخوار) خالى نمايد...‘.
بهعنوان اينكه شريعت، خرافات ناميده شده، شورشى صورت گرفته و خواستار شدهاند كه نويسنده آن به موجب قانون اساسى مجازات شود. حتى آقاى صدرالعلما، از اعضاى مجلس فوقالعاده، پيشنهاد مىكردهاند كه نويسنده آن هم مثل شيخ نورى به دار كشيده شود. اما اعضاى جوان مجلس به صدرالعلما جواب دادهاند كه به خاطر يك چنين سهو جزئى انسان را به دار نمىكشند، بلكه براساس قانون، محاكمهاش مىكنند و به هر مجازاتى كه محكوم شود مىرسانندش».[27]
و در ادامه نوشت: «اگر حكومت به هر تظاهرات جزئى دستپاچه شود، اهميت خود را از دست مىدهد!».[28]
نمونة ديگر، روزنامة صور اسرافيل به مديريت جهانگيرخان شيرازى بود و به گفتة عبدالله مستوفى، مشروطهچيان آن را چون «ورق زر» دست به دست مىبردند. صور اسرافيل در يكى از شمارههاى خود، مقالهاى را به چاپ رساند كه به واقع ادعانامهاى تند عليه همۀ حكما و متكلّمان بزرگ مسلمان كشورمان بود: «حكمت و كلام ما معجونى است مُضحك از خيالات بنگيهاى هند، افكار بتپرستهاى يونان، اوهام كاهنهاى كلده و تخيّلات رهابين يهود. پيشوايان پرستندگان گَنگ، علماى عابدين لاما و رؤساى عناصرپرستان هند، هر يك اقلاً يك يا دو كتاب مختصر و مفصل در فلسفه مذهب باطل خود نوشته در ميان ملّت و امت خويش انتشار مىدهند. اما در هزار و سيصد سال، شهوت رياست، لذت اصوات نِعال[29] و حرص قُربِ سلطان، به علماى ما فرصت نداد كه فلسفة اسلامى را از اين مزخرفات جدا كرده و يك رسالة مختصر مشتمل بر حكمت طريقة حقة خودشان به زبان عوام، نوشته، منتشر كنند ...».[30]
مقالة يادشده، در بين مردم مسلمان بازتابى تند يافت و حتى شخصيتى چون سيد محمد طباطبايى (پيشواى مشروطه) را «آزرده» و برآشفته ساخت.[31] سيدعبدالله بهبهانى، پيشواى ديگر مشروطه نيز، طىّ نامهاى به مخبرالسلطنه، وزير علوم، خواستار توقيف روزنامه و تنبيه مدير آن شد.[32] همين روزنامه كتابهاى ميرزا ملكمخان را نيز معرفي و تبليغ ميكرد كه نشانهاى از گرايش نويسندگان آن به افكار غربى و ماسونى بود.[33]
اظهارات و گرايشهاى ضدمذهبى جناح تندرو در دوران مشروطه تا حدى بود كه يكى از دوستان تقىزاده، در اوايل مشروطة دوم، ضمن اشاره به تبليغات انتخاباتى مشروطهخواهان تبريز و اختلافات ميان آنها نوشت: «اين ملّت جاهل ابداً قابل اين نعمت عُظمى نيستند. اينها لايق تازيانه استبدادند، لا غير، كه هميشه در زير شكنجه استبداد بمانند. حيف است اين آزادى بر اين ملت جاهل، كه در غير موقع استعمال مىكنند. آزادى را در شُرب مُسكِرات و اشاعه مَنهيّات و نشر اراجيف ديدهاند. ابداً بوى آزادى حقيقى كه بيان افكار و اظهار مصالح عامّه است به مشامشان نرسيده».[34]
د) جمهورىخواهى به سبك غربى:
از جمله کارهايى كه رضاخان بهمنظور انقراض قاجاريه و تمهيد سلطنت استبدادى خويش کرد، مسئلة «جمهورىخواهىِ» مصنوعى و استعمارى در زمستان 1302.ش بود كه در تاريخنگاريها و جرايد مربوط به آن دوران آمده است.[35] مشروطهخواهان تندرو صدر مشروطه نيز در كنار شعارها و تبليغاتى كه داشتند، براى تضعيف سلطنت قاجار، گاهي اين نغمه ــ نغمة جمهورىخواهى ــ را ساز مىكردند.
شایان ذکر است نقشة جمهورىخواهى رضاخانى، با قيام ملت ايران به رهبرى شهيد مدرس، شكست خورد و رضاخان (در بدترين وضعيت عمر سياسى خويش) به رودهن گريخت و در آن وضعيّت حساس كه احمدشاه نيز در پى عزل رضاخان از نخستوزيرى بود، كسانى چون محمدعلى فروغى، سليمان ميرزا و معاضدالسلطنه (از رجال و فعّالان صاحبنام مشروطه) در كنار چكمهپوشانى چون امير احمدى، به حمايت از رضاخان برخاستند و او را از مرگ سياسى نجات دادند.[36]
مورّخان و تحليلگران سكولارِ معاصر نيز مطالب گفته شده را، تأييد كردهاند. دكتر محمدعلى همايون كاتوزيان از ديكتاتورى رضاخانى، با عنوان «استبدادِ مدرن»[37] نام برده و تصريح دارد كه كودتاى 1299 «مورد استقبال روشنفكران ناسيوناليست متجدد قرارگرفت».[38] احمد اشرف، مشروطهپژوهِ ديگر، با اشاره به سهم مؤثر روحانيان، تجّار و دولتمردان در جنبش مشروطه، نوشته است: «روشنفكران، كه غالباً از طبقه عمّال ديوانى برخاسته بودند، خواهانِ رشد و توسعه و مدرنيزه كردنِ دستگاه حكومت بودند، تا دستگاه حاكمه استوار و پابرجا بماند و با تحوّلات دنياى جديد همساز شود، تا روزى كه آنان به جاى پدرانشان بر رأس قرار مىگيرند بر دستگاهى امروزين حكومت كنند. رضاشاه درواقع، بسيارى از آرزوهاى اين گروه از روشنفكران عهد مشروطه را جامۀ عمل پوشاند و درست به همين سبب هم بود كه در آغاز كار، بسيارى از بازماندگان رهبران مشروطه او را يارى كردند».[39]
نظير همين اعتراف را، شاهرخ مسكوب نيز در داورى خود راجع به روشنفكران سكولار عصر پهلوى (كه در اهداف كلّى، دنبالهروِ روشنفكران سكولار عصر مشروطهاند) دارد. وى با اشاره به مجلة ايرانشهر (كه آغاز انتشار آن با سالهاى كودتاى رضاخانى، مقارن بود و بر روى جلد خود، تصاوير مربوط به ايران باستان را چاپ مىكرد) نوشته است: «اين ميهنپرستى كه با كولهبارى از فَروَهر تختجمشيد و خسرو انوشيروان است در بسيارى از كسان، آميخته با احساسات ضدعرب و گاه مخالف اسلام جلوه مىكند. شاعران و نويسندگانى چون پورداود و هدايت را مىتوان زبانِ دل و از جمله سخنگويان، و سردار سپه را دست آهنين و كارپرداز اين ميهنپرستان دانست؛ دستى كه در بناى ايران نوين، سفتكارى را مىدانست اما كمى بعد، به علت خودكامگى در نازككارى اين بناى تازه واماند».[40]
مسكوب، همسويى و همكارىِ روشنفكران (سكولار و دينستيزِ) عصر پهلوى را با رضاخان مىپذيرد، ولى خشونت و خودكامگى رضاخان را مسئلهاى جدا از اين همكارى و عارضه و خاصّهاى مربوط به شخص رضاخان قلمداد مىكند. معمولاً اقدامات سخت و خشنى را كه در عصر پهلوى اول، به بهانة (به اصطلاح) پيشرفت و ترقي سياسى، اجتماعى و فرهنگى، بر ضدّ باورها و سنّتهاي دينى و ملّىِ مردم ايران انجام شد، به روحيّة خشن و ديكتاتورمآبانة شخص رضاخان نسبت مىدهند. شاهرخ مسكوب نيز در تحليل فوق، به همين نَمَط روش عمل كرده، درحاليكه اين تحليل، دقيق (و حداقل، عميق و جامع) نيست و نوعى سطحىنگرى به قضاياى تاريخى و غفلت از ابعاد و عوامل اصلىِ فاجعه است.
درست است كه رضاخان، دارای شخصیتی خشن بود، اما اولاً بايد ديد چه كسانى (جز روشنفكران دموكرات و سوسياليست نظير سليمانميرزا) سببِ صعودِ او به مسندِ نخستوزيرى و سپس تخت سلطنت شدند و پس از صعود نيز چه كسانى (جز فروغىها، داورها، تيمورتاشها، علىاصغر حكمتها و متين دفترىها) توجيهگر و مُجرىِ دستورات او گرديدند؟ ثانياً توهين و خشونتى كه در نوشتهها و سرودههاى امثال يحيى دولتآبادى و كسروى نسبت به افكار، احساسات و عقايد اسلامىِ ملّت مسلمانِ ما موج مىزند، دست كمى از توهين و خشونتِ «سياسى ــ نظامىِ» چكمهپوشان رضاخانى و به اصطلاح «خونتاى نظامىِ» او ندارد و سخن آقاى مسكوب كه دستة اول را «زبان سخنگو» و رضاخان را نيز «دست آهنين و كارپردازِ» وطنپرستىِ ضدّ اسلامى خوانده كاملاً درست است؛ ثالثاً مكتب و فرهنگى كه رضاخان مأموريت داشت در ايران اجرا كند (و امثال كسروى و پورداود نيز هريك به سبك خود، مروّج و مبلّغ آن بودند) با فرهنگ چهارده قرن ايرانىِ مسلمان، تضادّ اساسى داشت و با توجه به مقاومت استوار تودههاى ملت به رهبرى روحانيت در برابر هجوم به اسلام (كه نمونههاى آن را در جنبش تنباكو، قيام گوهرشاد، نهضت 15 خرداد و انقلاب بهمن 57 ديدهايم)، جز با آهن و آتش نمىشد مكتب و فرهنگ ضدّ اسلامى را بر اين كشور حاكم ساخت.[41] به واقع، اگر پورداود و كسروى يا همفكرانشان جاى رضاخان مىنشستند، دو راه بيشتر نداشتند؛ يا بايد در برابر ارادة قاطع هموطنان خويش (مبنىبر حفظ ميراث فرهنگ و تمدن اسلامى و حاكميت اصول و احكام دينى) تسليم مىشدند، يا همچون رضاخان به سركوب وحشيانة ملت اقدام ميكردند؛ بنابراين، ديكتاتورى و خشونتى كه در عصر پهلوى اول (و به شكلى ديگر، در زمان محمدرضا) اِعمال شد، لازمة ذاتىِ «تحميلِ» فكر و فرهنگى بود كه دستور آن از غرب رسيده و حياتش را در مرگ ايمان و باورهاى مقدس ملت مسلمان ايران مىجُست.
دامنة بحث را میتوان از حدود روابط و مناسباتِ جناحِ تندرو و سكولار مشروطه با رژيم پهلوى فراتر برد و آن را ژرفايى وسيعتر بخشيد.
همخواني سياست جناح «تندرو و سكولار» با «استراتژي» استعمار
در صدر مشروطه، كه سياست دولتين عاقد قرارداد 1907 (بهويژه، انگليسيها) خواستار بسط دامنة «آشوب و هرج و مرج» در ايران بود تا بهانة اشغال كشور توسط قشون آن دو در شمال و جنوب اين سرزمين فراهم شود، تقىزاده و يارانش پيوسته به دنبال ايجاد اغتشاش و بحران مصنوعى در كشور بودند و در آستانة كودتاى 1299.م نيز، كه استراتژى لندن خواهانِ «تمركز قدرت» سياسى و نظامى در دست يك عنصرِ بركشيدة استعمار بود، با شعار لزوم «ديكتاتورى منوّر!» به استقبال اين سياست جديد رفتند!
با مطالعة حوادث و رويدادهاى مختلف و متنوع كشورمان، از طلوع مشروطه (1324.ق) تا استقرار رژيم ديكتاتورى پهلوى (1360 ــ 1344.ق/1320 ــ 1304.ش)، مشاهده ميشود سياست كلّىِ استعمار داراى مراحل ذیل است كه (در عين تنوّع و اختلاف) همگى بهمثابة رشتة تسبيح به هم متصلاند:
1ــ عقد قرارداد 1907، تجزية ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس بين لندن و پترزبورگ (با وساطت روچيلدهاى لندن) و دامنزدنِ سفارتخانههاى آن دو كشور (از روشهاي گوناگون) به آشوب و اغتشاش در ايران و تضعيف حسابشدة دو قطبِ «مرجعيت دينى» و «سلطنت مركزى»، بهمنظورِ تشكيل حكومتى مختلط و متشكل از عوامل وابسته به استعمار روس و انگليس.
اين نقشه ــ كه متناسب با قرارداد 1907، تهيه و تنظيم شده بود ــ با فتح تهران، خلع محمدعليشاه، اعدام شيخ فضلالله نورى و استقرار دولتى متشكل از سردار اسعد دوم بختيارى و سپهدار تنكابنى (كه به ترتيب داراى پيوندهاى استوار با همساية جنوبى و شمالى ايران بودند) در 1327.ق، عملي شد و البته ابتكار عمل در آن، بيشتر با انگليسيها و ايادى آنها بود.
2ــ استراتژى استعمار، بعد از طىّ مرحلة اول، پايان دادن به نفوذ و جولانِ عوامل «مردمى» و «مستقل» جنبش مشروطهخواهى (نظير آخوند خراسانى و ستارخان) بود، يعنى تصفية عرصة سياست از نفوذ و مداخلة كسانى كه (بهحق) خود را در پيشبرد جنبش مشروطه، صاحبِ حق و سهم انگاشته و بهطور طبيعى، تاخت و تاز گروه تندرو و سكولار را نميپذيرفتند. هدف از اين تصفية سياسى، متمركز ساختن قدرت حكومتى در دست عوامل «مرعوب» يا «مجذوبِ» استعمار بود. اين نقشه نيز با ترور سيدعبدالله بهبهانى، مسموم ساختن آخوند خراسانى، ترور نافرجام سيدحسن مدرس، انزواى سيدمحمد طباطبايى، سيدعبدالحسين لارى، آقا نجفى اصفهانى و حاجآقا نورالله اصفهانى و...، و نيز تبعيدِ محترمانة ستارخان و ياران مجاهدش (به اشاره و فشار دولتين عاقد قرارداد 1907) از پايگاه قدرت خويش (تبريز) و ضرب و شتم و خلع سلاح آنان در پارك اتابك تهران (توسط يپرم و سردار اسعد)، انجام شد و سپس در قالب بستن مجلس دوم (با پيشنهاد وثوقالدوله، قبول هيئت دولت، و تصويب ناصرالملك، اجراى يپرم[42] و تأييد آشكار يا ضمنىِ دو همساية سلطهجوى در جريان اولتيماتوم 1911 روسية تزارى) ادامه و تكميل يافت.
در دولتى كه حكم به خلع سلاح مجاهدان داد، حسينقلىخان نواب، وزير خارجه، حكيمالملك، وزير ماليه و فرمانفرما، وزير داخله بود.[43] همچنین وثوقالدوله، وزير خارجه و محمدعلى فروغى، وزير مالية کابینهای بودند که حکم به بستن مجلس دوم و پراکندن آزادیخواهان داد. در همين كابينه بود كه وثوقالدوله لزوم تشكيل «حكومت مقتدر» را مطرح ساخت[44] و دكترينِ وى، از سوى روس و انگليس با استقبال روبهرو شد؛ درحالیكه، نطق تهديدآميز ادوارد گرى (وزيرخارجة وقت انگليس و عاقد قرارداد 1907) در همان ايام در پارلمان لندن مبنىبراينكه «بايد يك حكومت ثابت و مستحكم مقتدر بانفوذ در ايران برقرار» كرد «كه از تزلزل دائمى و مقهوريت مصون باشد»،[45] دقيقاً منشور سياست استعمار در آن مقطع بود.
3ــ مرحلة سوم استراتژى استعمار، با جنگ جهانى اول (1918 ــ 1914.م) و ورود غيرقانونىِ ارتش متفقين به كشورمان آغاز شد. در اين مرحلة حساس از تاريخ خاورميانه و ايران، هدف دشمنان استقلال و آزادى كشورمان، تكميل و توسعة موادّ قرارداد 1907 بود كه با عهدنامة سرّى مارس 1915.م بين دولتين، يك سال پس از آغاز جنگ جهانى، انجام شد و در پىِ آن، با فشار شديد لندن و پترزبورگ، افراد مستقل ملّى وقت، همچون ميرزا حسن مستوفى و ميرزا حسن مشيرالدوله پيرنيا كه در برابر مطامع دولتين مقاومت نشان ميدادند و با آلمان سر و سرّى داشتند، بركنار شدند و جاى آنها را افراد مرعوب يا مجذوب استعمار نظير عبدالحسين فرمانفرما، سپهسالار تنكابنى و وثوقالدوله گرفتند و به تحكمات دولتين مبنىبر اخراج عوامل ناوابسته به روس و انگليس (نظير مستشاران سوئدى ژاندارمرى) از دوائر حكومتى ايران و تشكيل كميسيون مختلط از مستشاران روسى و انگليسى براى كنترل مالية ايران، جامة عمل پوشاندند.
سپهسالار تنكابنى، در نخستين اقدام، مخبرالسلطنه، حاكم فارس را، كه تسليم مطلق در برابر تحكّمات كنسول انگليس در شيراز را قبول نمیکرد، با فشار انگليسيها از حكومت عزل كرد و به خدمت هفت تن از مستشاران سوئدى در ژاندارمرى ايران (كه در كشاكش متفقين و دول محور، به تبعيت از ميهندوستان ايرانى، جانب آلمان را گرفته بودند) از كار بركنار ساخت.[46] دو هفته بعد نيز به دعوت ژنرال باراتوف (فرماندة كل قواى متجاوز روس در ايران) به قزوين رفت و در رژة نيروهاى تزارى و نيز ضيافت ژنرال (كه به افتخار سپهسالار تشكيل يافته و وزراى مختار دولتين عاقد قرارداد 1907 در آن حضور داشتند) شركت کرد. همچنین با درخواست روسها، حكومت مناطقى چون اصفهان، يزد، كاشان، گلپايگان و... را (كه طبق قرارداد 1907 و تكملة سرّى آن در 1915، جزء مناطق نفوذ روسيه محسوب مىشد) به ظلالسلطان واگذار کرد كه وي آن روزها به پايتخت روسيه رفت و بهطور خصوصى با تزار ديدار و گفتوگو كرد و سبب تعهدات بسيارى نسبت به آنها شده بود (فرزند ظلالسلطان، صارمالدوله، كه در قرارداد بعدىِ 1919 نيز يكى از سه ركن دولت وثوقالدوله شمرده مىشد، در همين كابينه سپهسالار تنكابنى وزير خارجه بود).
از همة اينها مهمتر، مراسلة سفارتهای روس و انگليس به دولت ايران بود كه از اين پس، بايد همة عايدات و مخارج دولت ايران اعم از هزينههاى نظامى و غيرنظامى قبلاً به تصويب كميسيون مختلطى كه از سوى دولتين تعيين مىشود برسد و سپس اجازة پرداخت آنها صادر گردد. «قبول اين تقاضا در نظر ملت ايران» ــ به نوشتة مورخالدوله سپهر ــ «بهمنزلة قبول تقسيم ايران و خاتمة رژيم سلطنتى بهشمار مىرفت و به همين دليل احمدشاه از توشيح اختيارات كميسيون مزبور امتناع ورزيد ...».[47] كميسيون يادشده، از يك عضو روسى، يك عضو انگليسى و دو عضو ايرانى به نامهای محسنخان امينالدوله (پسردايى وثوقالدوله و پدر دكتر على امينى معروف امضاكنندة قرارداد مشهور كنسرسيوم پس از كودتاى 28 مرداد) و تيمورتاش، وزير دربار مقتدر و مشهور رضاخان تشکیل شد.[48] شايان ذکر است، دولتين عاقد قرارداد قبلاً درخواست تشكيل اين كميسيون را با نخستوزير پيشين (فرمانفرما) در ميان گذاشته بودند، ولى فرمانفرما (با همه انگلومآبى) امضاى چنين كميسيونى را نپذیرفت و استعفا داد، اما سپهسالار تنكابنى (فاتح تهران و تجديدگر مشروطه) با قيد «فورس ماژور»، آن را امضا كرد.
درخواستِ ديگرِ عاقدينِ قرارداد 1915 تشكيل ارتشى زير نظر افسران و فرماندهان انگليسى در مناطق جنوبى ايران با عنوان پليس جنوب (S.P.R) و در مقابل ايجاد قشونى بهنام ديويزيون قزاق (تحت ادارة مستقيم روسها و به خرج ايرانيها) در شمال اين كشور بود كه عملاً در زمان جنگ جهانى اول انجام گرفت و مشكلات زيادى براى دولت و ملّت ايران بهوجود آورد.[49]
4ــ مرحلة بعدى سياست استعمار (بريتانيا)، با «فروپاشىِ امپراتور روس تزارى» (1917.م) آغاز شد كه بر اثر فتوحات سریع آلمانِ ويلهلم (رايش دوم) در خاك روسيه و نيز وقوع انقلاب كمونيستى اكتبر 1917.م در آن كشور روي داد. در پى اين حادثه، سياست خارجىِ رسمىِ انگلستان، از «تجزيه» ايران بين لندن و پترزبورگ (كه در پوشش قرارداد 1907 و توسط سِر ادوارد گرى، انجام و اداره مىشد)، به تلاش براي «بلعِ كامل و انحصارىِ» ايران توسط بريتانيا در قالب قرارداد 1919، وثوقالدوله ــ كاكس (مبنىبر تحتالحمايگى ايران و ادارة ماليه، قشون و فرهنگ اين كشور توسط مستشاران انگليسى) تغيير يافت.
عامل و مُجرىِ (به اصطلاح) ايرانىِ اين سياست استعمارى، وثوقالدوله، وكيل و وزير دوران مشروطة اول و دوم بود و از همراهى و همكارى كسانى چون سيد ضياءالدين طباطبايى (موجد كودتاى 1299) مشارالملك و تيمورتاش (وزير دربارِ مقتدر و مشهورِ بعدىِ رضاخان) برخوردار بود. ناصرالملك، نايبالسلطنة عصر مشروطه نيز، احمدشاه جوان و مرعوب را به تسليم شدن در برابر قرارداد 1919، و تركِ مقاومت در مقابل ديپلماسى مهاجمِ لندن فرا مىخواند. گفتنى است چندى بعد از اين تاريخ نيز (به تصريح دكتر مصدق در مجلس شوراى ششم، 29 و 30 شهريور 1305)، محمدعلى فروغى پذيرفت ميليونها تومان خسارت ادعايى انگليسيها در قرارداد 1919 و جزء آن را بپردازد.[50]
بر فهرست مشابهتها و همخوانيهاى عملىِ وثوقالدوله و رضاخان، مىتوان به موارد ديگري هم اشاره كرد؛ از جمله تشكيل قشون متحدالشكل كه از اقدامات رضاخان در ايران (و به همين منظور، قلع و قمع ايلات و عشاير) بهشمار ميرود، ولی مدتها پيش از آن تاريخ، وثوقالدوله در قالب اجراى قرارداد 1919 به دنبال ایجاد آن بود،[51] با اين تفاوت كه رضاخان قشون متحد ايران را در ظاهر تحت ادارة صاحب منصبان (مستبد و خونآشام) «ايرانى» قرار داد، ولى قشون متحدالشكل وثوقالدوله قرار بود زیر نظر كُلنلهاى (استعمارگر و متبختر) «انگليسى» خدمت كند. درواقع، ارتش ايران در زمان وثوقالدوله، يك درجه از ارتش زمان رضاخان، استعمارىتر و ضدّ مردمىتر بود!
مداخلة رضاخان در انتخاب نمايندگان مجلس و فرمايشى كردن مجلس شورا، از جمله اقداماتى است كه تاريخ، در شمار گناهان مهمّ وى ثبت كرده است، اما پيشقراول رضاخان، در اين اقدام سوء، شخص وثوقالدوله بود. وي بهمنظور تشكيل مجلسى فرمايشى، كه فلسفة وجوديش چيزى جز تصويب قرارداد ننگين 1919، نبود، در انتخابات مجلس چهارم مداخله كرد و با زور و تزوير، وكلاى مدّنظر را از صندوق بيرون آورد و مداخلة دولت در انتخابات را ــ به صورت عامّ و آشكار ــ در كشورمان بنيان گذارد.[52] چنانكه همين پيشقراولى را در موضوع لباس متحدالشكل و تغيير البسة ايرانى به فرنگى نيز مىبينيم. ابراهيم صفايى بهمناسبت تصويب قانون اتحاد شكل در جلسة 6 دى ماه 1307، مجلس هفتم و تأييد وثوقالدوله از اين قانون نوشته است: «وثوق خود قبلاً هنگامى كه از سفر اول اروپا برگشته بود، لباس متحدالشكل يعنى كت و شلوار مىپوشيد و كراوات هم به كار مىبرد و تغيير لباسهاى گوناگون بلند و بيقواره [؟!] و غالباً زشت [؟!] قديمى را كارى بايسته مىدانست. او كلاه پهلوى نيز بر سر نهاد».[53]
5ــ آخرين مرحلة استراتژى استعمار بريتانيا در سالهاى پس از مشروطه، كه در واپسين سال از دهة دوم قرن بيستم انجام شد، ايجاد كودتاى سوم اسفند 1299 و قبل از آن، تشكيل كميتة «آهن» (يا «زرگنده») متشكل از كسانى چون ژنرال آيرونسايد، كلنل اسمارت، سيدضياءالدين طباطبايى، محمود جم، ميرزا كريمخان رشتى، عدلالملك دادگر و ميرزا حسنخان مشارالملك، و سيدمحمد تدين بود،[54] تا آنچه را كه بنا بود از طريق قرارداد 1919 و بهدست وثوقالدوله انجام گيرد ولى به علت منفوريّتِ شديد قرارداد و عمّال آن نزد مردم ايران، اجراشدني نبود ــ به دست همانگونه افراد (و در پوشش لغوِ ظاهرى و «رياكارانه» قرارداد) به اجرا درآید، كه چنين نيز شد ... .
دربارة كودتاى سوم اسفند و ارتباط و پيوند سياسى ــ تاريخى آن با توطئههاى پيشين استعمار در ايران، بايد به چند نكته توجه داشت:
اولاً اين كودتا در ايران و تهران موفّق نشد؛ زيرا دولتى كه در آستانة كودتا زمام امور را به عهده داشت (يعنى كابينة سپهدار اعظم رشتى، از مشروطهخواهان شاخص و قديمى، مشهور به كابينة «محلّل»)، با سستيها و اهمالهاى «مشکوک و مسئلهانگيز»اش، راه را بر وقوع پيروزمندانة كودتا حوت 1299 گشود. گفتنى است در كابينة محلّل، ميرزا سليمان ميكده (پدرزن مهدى ملكزاده) وزير عدليه، امير نظام همدانى (نديم رضاخان) وزير جنگ، وحيدالملك شيبانى (عضو محكمه اعدام شيخ نورى) وزير معارف بودند.[55] ثانياً تا زمانى كه سردار استاروسلسكى (فرماندة روسىِ قزاقخانه، دوست احمدشاه و مخالف سرسخت با قرارداد 1919) با مكر و حيله و فشار انگليسيها از كار بر كنار نشد، زمينه براى اجراى كودتاى 1299 بهدست رضاخان فراهم نگرديد.
افزون براين، توجه و دقت در هويّت و سوابق كسانى كه پيش از سيد ضياء (يا همزمان با او) براى تصدّى رهبرى كودتا نامزد شدند، بیانگر نكتههای بسیاری است. سردار اسعد سوم نخستين كسى بود كه براى اجراى كودتاى انگليسى حوت 1299 نامزد حمله به تهران شد، ولى اختلاف و مشاجرهاى كه بين سران بختيارى بر سر فرماندهى اردوى چند هزار نفرة بختيارى درگرفت، نيروهاى آنها را كه در اصفهان گرد آمده بودند، پراكنده ساخت و درنتيجة نقشه اجراى كودتا بهدست آنان به هم بخورد.[56] از كانديداهاي اولية انگليس براي رهبري كودتا، سپهسالار ــ تنكابنى (يكى از دو فاتح بزرگ تهران و عضو هيئت مديرة انقلاب مشروطه) بود كه سيد ضياء اين پيشنهاد را با او مطرح ساخت و سپهسالار در آستانة پذيرفتن آن، هنگامي كه فهمید خود سيد نیز در كابينه حضور دارد، پيشنهاد را با تحقير رد كرد و درنتيجه سيد ضياء ناگزير شد خود رهبرى كودتا را بر عهده بگيرد.[57]
كودتاى سوم اسفند، آخرين حلقة سياست استعمارى لندن در آغاز دهة سوم از قرن بيستم بود، كه درنتيجة آن، رضاخان به تدریج به قدرت رسید و سردارسپه، وزير جنگ، نخستوزير و فرماندهى كلّ قوا شد و سرانجام بر تخت سلطنت ديكتاتورى تكيه زد و با خلع احمدشاه و تأسيس سلسلة وابسته پهلوى (به كمك و تأييد مستقيم و غيرمستقيمِ بريتانيا)، به اجراى فرامين و خواستهاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ديرين لندن در ايرانِ اسلامىِ شيعه دست زد.
در اين مرحله نيز، تاريخ، آكنده از همكارى مشروطهخواهان سكولار با رضاخان است؛ در نخستين كابينة سردار سپه (3 آبان 1302)، معاضدالسلطنه پيرنيا وزير عدليه، فروغى وزير خارجه، ميرزا قاسمخان صور كفيل وزارت داخله، جم وزير ماليه، سليمان ميرزا وزير معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه و عزالممالك اردلان وزير فوايد عامّه و تجارت و سرلشگر خدايارخان وزير پست و تلگراف بود و معاونت رئيسالوزرا را نيز عدلالملك دادگر برعهده داشت.[58]
معاضد، فروغى، صور و جم در كابينة بعدى رضاخان (فروردين 1303) نيز باقی ماندند[59] و در كابينة سوم سردار سپه (8 شهريور 1303) تيمورتاش و جعفرقلىخان سردار اسعد سوم هم بهترتيب وزير فوايد عامه و تجارت و وزير پست و تلگراف، شدند.[60] در كابينة چهارم (17 مرداد 1304) نصرتالدوله وزير عدليه، ميرزا حسن مشار وزيرخارجه و قوامالدوله صدرى وزير داخله شدند و فروغى و تيمورتاش و سردار اسعد نيز بهترتيب وزارتخانههاى ماليه، فوايد عامه و پست و تلگراف را عهدهدار بودند.[61]
همزمان با ارتقاى رضاخان به سلطنت نيز، نخستين كابينه توسط فروغى تشكيل شد كه عنوان كفيل رياست وزرا را داشت و پستهاى وزارت خارجه و داخله و پست و تلگراف، بهترتيب به حسن مشارالملك، عدلالملك دادگر و سردار اسعد سوم بختيارى واگذار گرديد.[62]
بحث در اينكه مشروطه، چگونه و چطور زمينه را براى استقرار رژيم پهلوى فراهم كرد، مجال گستردهاى مىطلبد؛ بهطور اجمال ميتوان گفت كه مشروطيت، عملاً سلسلة قاجار و روحانيت شيعه را در ايران تضعیف كرد كه اگر آن دو اينگونه تضعیف نشده بود، بعيد بود كه يك قزاق و يك روزنامهنگار (رضاخان سوادكوهى و سيد ضياءالدين طباطبايى) به کمک اجنبى بر كشورمان مسلط شوند.
سلسلة قاجار داراي بافت استبدادى بود، اما (همچون خاندان پهلوى) بافت استعمارى نداشت؛ زيرا بعضي از دولتمردان آن بهرغمِ نواقص بسيار اين حكومت، گاهي مقاومتهايى در برابر همسايگان سلطهجوى ايران از خود نشان مىدادند و از راه ايجاد يا تشديد تضاد ميان قدرتهاى خارجى، راه تخلّصى براى خود و كشورشان مىجُستند. در اين زمينه، ميتوان به عوامل ذیل اشاره كرد:
1ــ درگيرى سخت محمدشاه قاجار و فرزندش ناصرالدينشاه با انگليسيها بر سر هرات و افغانستان كه به اشغال موقت جنوب ايران و تجزية مناطق غربى آن از كشورمان انجاميد و ناصرالدينشاه (در دستخطى از وى که اکنون در موزة لندن وجود دارد) نوشت: «از اين مرحله، تا قيامت خواهم سوخت».[63] در همين زمينه میتوان به مشاجرة شديد ناصرالدينشاه با سفير مغرور انگليس، مستر موره[64] و نيز كينة شديد لُرد كُرزُن به ناصرالدينشاه اشاره کرد.[65]
2ــ تلاش محرمانة ناصرالدينشاه، بهويژه در اواخر عمر، براى اتحاد سياسى، نظامى و اقتصادى با آلمان بيسمارك بر ضد روس و انگليس،[66] و ادامة خط ارتباط با آلمان در زمان جانشينان وى يعني مظفرالدين شاه،[67] محمدعليشاه[68] و احمدشاه؛[69]
3ــ تلاش مخفيانة ناصرالدينشاه براى استمداد از امريكا (بهرغم وجود روس و انگليس) براى آبادى ايران[70] (با امريكاى امروزى اشتباه نشود)؛
4ــ مخالفت ناصرالدينشاه و جانشينان او با انجمنهاى فراماسونرى[71] و نيز فرقههاي ضالّه بابى و بهايى؛[72]
5ــ درگيريهاى مكرّر مظفرالدينشاه با انگليسيها در قضاياى مختلفی همچون مأموريت سِر مارتيمور دوراند (سفير متبختر انگليس در ايران)،[73] تشريفات ورود لُرد كُرزُن به بوشهر،[74] غائلۀ نشانِ زانوبند گارتر،[75] تحديد آب هيرمند توسط گلد اسميد؛[76]
6ــ درگيرى محمدعليشاه در دورة وليعهدى با انگليسيها (و امريكاييها) به علت تعلّل در مجازات متهمين به قتل مسيو لابرى (كشيشِ امريكا ديدة متكى به سفارت انگليس و امريكا و مبلّغ مسيحيت در اروميه)،[77] اظهار سُرور او از شكست روسها از ژاپن در 1905.م،[78] اعتراض و تهديدش به وزراى مظفرالدينشاه به علت استقراض آنان از روسيه[79] و نيز چالشِ پر فرازِ و نشیب وى در زمان سلطنت (به تحريك شيخ فضلالله) با سفراى روس و انگليس بر سر تجديد مشروطه در استبداد صغير، كه سرانجام به عزل او توسط ايادى آنان منجر شد؛[80]
7ــ پايمردى احمدشاه در جنگ جهانى اول در برابر تحكّمات متفقين، روابط و مذاكرههاي محرمانة او با آلمان و حمايتش از مبارزان ضدّ استعمار (نظير شيخ حسينخان چاه كوتاهى).[81] همچنين امتناعش از تأييد قرارداد 1919 در ضيافت لندن[82] و درگيرى شديدش با وثوقالدوله[83] و سيد ضياءالدين طباطبايى[84] بهرغم حمايت لندن از آنها، كه سرانجام به خلع وى از سلطنت و افول دولت قاجار انجاميد.[85]
آقاى حسين مكى داستان جالبى را نقل كرده كه حاكى از نفرت شديد وزارت خارجة انگليس از سياست قاجاريه (مبنىبر تشديد تضاد ميان روس و انگليس) است. طبق اين داستان، در سالهايى كه رضاخان با به راه انداختن نمايش «جمهورىخواهى فرمايشى» خود، با حمايت لندن برای انقراض قاجاريه و تأسيس حكومت پهلوى ميكوشيد، وزير خارجة بريتانيا با غيظ، به عموهاى احمدشاه قاجار گفته بود: «ما ديگر با اين خانواده كه در طول صد و پنجاه سال ما را با روسها هميشه در يك مترى جنگ قرار داده بود، نمىتوانيم كار بكنيم!».[86] امامخمينى(ره) نيز در پايان كتاب «كشف اسرار»، ضمن اشاره به «مقاصد استعمارىِ» غرب در مشرق زمين و تأكيد بر تأثير منفىِ جرايد مشروطه در انهدام پايگاههاى مقاومت ملّى (دين و روحانيت) و هموارسازىِ راه استعمار، سخنِ درخورِ تعمّقى دارند.
شايان ذكر است كه اصولاً سلطنت پهلويها ــ هردو ــ با نخستوزيرى محمدعلى فروغى آغاز شد و خطبة مخصوص تاجگذارى رضاخان را نيز امام جمعه تهران قرائت كرد كه در آغاز مشروطه دوم به اين منصب رسيده بود.[87] حتى كتاب «انقلاب سفيد» محمدرضا را دكتر شفق،[88] كه از ياران قديم تقىزاده و مشروطهخواهانِ صدر مشروطه تبريز بود، نوشت. مهمتر از همه آنكه، رضاخان، با بدعت «كلاه لَگَنى» و «كشف حجاب» و ديگر فرنگىمآبيها و اسلامستيزيهايش، در واقع كارى جز عمل به فتواى مشهور تقىزاده در مجلة كاوه (مبنىبر اينكه، بايد از فرق سر تا ناخن پا، فرنگى شد) صورت نداد! چنانكه در قضاياى 15 خرداد 1342 نيز جهانگير تفضلى، مسئول تبليغات دستگاه پهلوى، در تعريض به رهبر قيام (امام خمينى) اعلام كرد: «بايد يك شيخ فضلالله ديگر بر دار رود تا مشروطه تكميل شود!».[89] تقیزاده نیز دو سال پيش از كودتاى رضاخانى در سرمقالة اولين شماره از دورة جديد كاوه چنين نوشت: «امروز چيزى كه به حدّ اعلا براى ايران لازم است و همة وطندوستان ايران با تمام قُوا ... بايد در راه آن بكوشند و آن را بر هر چيز مقدّم دارند، سه چيز است كه هرچه دربارة شدّت لزوم آنها مبالغه شود، كمتر از حقيقت، گفته شده.
نخست: قبول و ترويج تمدن اروپا بلا شرط و قيد، و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتيب و علوم و صنايع و زندگى و كلّ اوضاع فرنگستان بدون هيچ استثنا (جز از زبان) و كنار گذاشتن هر نوع خودپسندى [!] و ايرادات بيمعنى كه از معنى غلط وطنپرستى ناشى مىشود و آن را «وطنپرستى كاذب»[!] توان خواند ... .
ايران بايد ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً، فرنگىمآب شود و بس!».[90]
پینوشتها
________________________________________
[1]ــ يعنى: حاكميت شرعى علماى دين.
[2]ــ دگرگونى و محو ديانت.
[3]ــ مشروبات الكلى، آزاد.
[4]ــ زنها بىحجاب.
[5]ــ احكام و قوانين اسلامى، تعطيل.
[6]ــ برای اطلاع بیشتر رك: کسروی، تاريخ مشروطه ايران، ص 410. افزونبراين، نام جمعى از ياران صميمى شيخ همچون حاج شيخ نورالله دانايى قزوينى و حاجى ميرزا ابوتراب قزوينى را در بين كسانى مىبينيم كه به هر شكلي در برابر رضاخان ايستادند و بعضی همچون مرحوم دانايى به شهادت رسيدند؛ حاج شيخ روحالله، همدست آصفالدوله و فارِس همايون بود كه در منطقة قزوين با رضاخان درگير شدند و رضاخان هر دوي آنها را كشت و حاج شيخ روحالله نيز در 1355.ق بهدست طبيبى آلمانى موسوم به دكتر فرشل مسموم گرديد.
[7]ــ چنانكه يحيى دولتآبادى، در تاريخ خود، پس از شرح نهضت و ازدحام مردم تهران در برابر مجلس شورا و درگيرى شدیدشان با سردار سپه و نظاميان او و شكست نقشه جمهورىخواهى فرمايشى، نوشته است: «قسمت عمدة انتهاضكنندگان اين روز، معمّمين تهرانى هستند، از روحانى و روحانىنما و روضهخوانان و طلاب علوم دينى و تقدسمآبان و به اصطلاح تجددخواهان: كهنهپرستان و روحانيان و پيشنمازهاى شهر، قائدين اين نهضت شمرده مىشوند» حيات يحيى، ج 4، ص 361
[8]ــ براى خدمات و مناصب رجال يادشده در رژيم پهلوى رك: علي ابوالحسني، آخرين آواز قو، چاپ مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر، فصل اول، قسمت «همكارى وسيع رجال مشروطه با رژيم پهلوى».
[9]ــ حسین آبادیان، رسولزاده؛ فرقة دموكرات و تحولات معاصر ايران، ص 10
[10]ــ رك: همان، صص 46 ــ 45
[11]ــ همان، صص 11 ــ 10
[12]ــ همان، صص 45 ــ 43
[13]ــ ایرج افشار، اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقىزاده، صص 221 ــ 220
[14]ــ فتحی، زندگينامه شهيد نيكنام ...، صص 125 ــ 124
[15]ــ آنگونه كه از مكتوبات ثقهالاسلام تبريزى برمىآيد، در 12 رمضان 1325.ق گروه فشار در تبريز به اسم انجمن ملّى تبريز، اعلانى به ديوار چسباندند دربارة اينكه تا در مذاهب قديمه خواهيد بود و حرفهاى كهنه خواهيد شنيد و تا كى به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت؟! نيز نوشتند و پراكندند كه: مردم روز عيد قربانى نكنند و پول آن را به فقرا بدهند دراويش مدح اهل بيت عليهمالسلام نخوانند و در وصف انجمن شعر سرايند زندگينامه شهيد نيكنام ثقهالاسلام تبريزى...، صص 117 ــ 116 و 120؛ مجموعه آثار قلمى... ثقهالاسلام، ص 187، روزنامة انجمن، سال 1، ش 30. همچنين شبنامههايى منتشر شد كه از لزوم ضديت با علما حرف مىزد و تبليغ مىكرد كه «بايد چهار هزار عالم را سر بريد تا مردم آسوده شوند» (زندگينامه شهيد نيكنام...، ص 129). انتباهنامهاى از باكو منتشر شد كه ثقهاسلام آن را انتباهنامه زكى (= اسم رمز تقىزاده) مىنامد و در آن، حرّيّت وجدان و حرّيّت اديان اعلام شده بود (نامههاى تبريز...، صص 127 ــ 126)
[16]ــ رك: یحیی آرینپور، از نيما تا روزگار ما، ج 2، ص 5
[17]ــ رك: هانری رنه دالمانی، سفرنامه از خراسان تا بختيارى، ترجمۀ فرهوشى، صص 295 ــ 294
[18]ــ رك: عبدالحسین ناهید، زنان ايران در جنبش مشروطه، تبريز: نشر احیاء، 1360.ش، صص 109 ــ 107
[19]ــ حيات يحيى، ج 4، صص 435 ــ 432 و نيز 302 و 419
[20]ــ کسروی، تاريخ مشروطه ايران، ص 195
[21]ــ کریم طاهرزاده بهزاد، قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، ص 29
[22]ــ عبدالهادی حائری، تشيع و مشروطيت در ايران، صص 6 ــ 5
[23]ــ تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ترجمة حسن معاصر، صص 379 ــ 378
[24]ــ همان، ص 374
[25]ــ آدمیت، ايدئولوژى نهضت مشروطيت، ج 1، صص 421 ــ 420
[26]ــ ملکزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 6 ، صص 1292 ــ 1288؛ روزنامة خاطرات عينالسلطنه، ج 4، صص 2718 ــ 2717؛ محمدامين رسولزاده ...، ترجمه رئيسنيا، ص 333؛ کاوة بیات، اسناد مطبوعات ...، ج 1، صص 444 ــ 435
[27]ــ حرف صدرالعلما (كه داماد سيد عبدالله بهبهانى پيشواى مشروطه و از حواريّون او بود) حرفى خلاف «قانون» نبود! كاشانى با درج اين مقاله ضد اسلامى در حبلالمتين، «مرتد» شمرده شد و طبق قانون اسلام، محكوم به قتل بود. اظهارات رسولزاده (در ردّ سخن صدرالعلما راجع به كاشانى و احاله امر او به «قانون») حكايت از بیاعتقادی رسولزاده به قوانين شرع يا حداقل بىاطلاعىِ او از اين قوانين دارد. درست مثل آنكه، در برابر حكم مشهور امام خمينى به اعدام سلمان رشدى، كسى بگويد: خير! به علت يك «سهو جزئى»! كه انسان را اعدام نمىكنند، بلكه بايد او را محاكمه و طبق قانون، مجازات كرد!
[28]ــ روزنامة ترقى، باكو، ش 174، 5 اوت 1909.م، 1 شعبان 1327.ق، مقاله م. امين.
[29]ــ نعلينها. اشاره به علماى اسلام.
[30]ــ صور اسرافيل، ش 4، صص 7 ــ 6
[31]ــ کسروی، تاريخ مشروطه ايران، ص 278
[32]ــ اسناد مطبوعات، ج 2، ص 142. وزير علوم در 20 جمادىالثانى «به عموم مطبعهها اعلام» كرد «روزنامة صوراسرافيل برحسب اجازه جناب شريعتمدار ... حاجى ميرزا سيد محمد دامت بركاته از توقيف خارج است» به شرط اينكه «آن 2 نمره كه طبع شده ولى توزيع نشده، 2 صفحه اول را عوض كنند و اسم جهانگيرخان را بردارند و تاريخ آن را هم از روزى كه منتشر خواهد شد بگذارند». نيز جهانگيرخان «از عنوان مديرى صور اسرافيل خارج است و بعدها هم نبايد اسم او در صفحه اول روزنامه باشد» همان، ص 145
[33].ــ رك: مژده طبع روزنامه قانون نوشته ملكم و معرّفى آثار او در روزنامة صوراسرافيل، بهترتيب: سال 1، ش 5، ص 8 و سال 1، ش 12، ص 8
[34]ــ اوراق تازهياب مشروطيت ...، ص 588. محمدمهدى شريف كاشانى، از پيشگامان مشروطه، نيز همان روزها نوشت: «بعضى جوانهاى مغرورِ لابشرطِ بىمبالات كه مستمسك آزادى به دستشان آمده، مىخواهند به كلّى عوالم شرع دين اسلام را متروك نمايند و اين خيالات در واقع صحيح نيست؛ چنانچه بعضى از مسلمانان واقعى جلوگيرى دارند، چه در مجالس ...، و چه اعلانها» واقعات اتفاقيه ...، ج 1، ص 18
[35]ــ رك: حيات يحيى، ج 4، صص 345 ــ 346
[36]ــ رك: خاطرات حاج عزالممالك اردلان، ص 207؛ اردلان، خود از ياران و همراهان سوسياليست سليمان ميرزا و سيدمحمدصادق طباطبايى است.
[37]ــ دولت و جامعه در ايران ...، ترجمة حسن افشار، ص 405
[38]ــ همان، ص 30
[39]ــ احمد اشرف، چهار روايت از انقلاب مشروطه، مندرج در: ايراننامه، ويژة مشروطيت، مرداد 1373.ش. نيز رك: رسولزاده ...، حسين آباديان، صص 46 ــ 44
[40]ــ مجلة ايراننامه، ش 3، سال 1373، ص 487
[41]ــ چندى پيش از تأسيس سلطنت پهلوى نيز، زمانىكه بلشويكهاى وابسته به روسيه كمونيست، پس از كودتا عليه ميرزا كوچكخان و اشغال رشت، عليه حجاب و شعائر و احكام مسلّم اسلامى تبليغات و تظاهرات به راه افكندند، مقاومت شدید بانوان مسلمان و عفيف آن ديار روبهرو شدند، كه شرح آن را مىتوان در روزنامة خاطرات عينالسلطنه ج 7، ص 5718 ديد.
[42]ــ شيخ محمد خيابانى، س. على آذرى، صص 26 ــ 25
[43]ــ رابطة فراماسونرى با صهيونيسم و امپرياليسم، زاوش، صص 186 ــ 185
[44]ــ خاطرات سيد علىمحمد دولت آبادى، ص 38
[45]ــ زندگى طوفانى، ص 461
[46]ــ سيماى احمدشاه، شيخالاسلامى، ج 1، ص 85
[47]ــ ايران در جنگ بزرگ، صص 366 ــ 365
[48]ــ سيماى احمدشاه، شيخ الاسلامى، ص 89؛ علیاصغر زرگر، تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در دورة رضاشاه، ترجمة كاوه بيات، ص 136؛ مشفق کاظمی، روزگار و انديشهها، ج 1، ص 241
[49]ــ دربارة مفاد عهدنامه سرّى 1915 روس و انگليس سياستهاى شيطانى و تجاوزطلبانه آن دو به كشورمان طي جنگ جهانى اول و ماجراى كميسيون مختلط و اقدامات سپهسالار تنكابنى، رك: سيماى احمدشاه، شيخالاسلامى، صص 89 ــ 82؛ حسین مکی، زندگانى سياسى سلطان احمدشاه، صص 241 ــ 226
[50]ــ براى اظهارات دكتر مصدق، رك: حسین مکی، زندگانى سياسى سلطان احمدشاه، صص 152 ــ 149 و 194
[51]ــ کاوه بیات، قرارداد 1919 و تشكيل قشون متحدالشكل در ايران، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، كتاب دوم، صص 140 ــ 125
[52]ــ مقدمة غلامحسین مصدق، خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق، صص 160 ــ 159
[53]ــ وثوقالدوله 1254 ــ 1329، پژوهش و نگارش ابراهيم صفايى، صص 174 ــ 173
[54]ــ رك: باستانی پاریزی، تلاش آزادى، ص 308؛ دولت و جامعه در ايران...، ص 152
[55]ــ دولتهاى ايران در عصر مشروطيت، زاوش، صص 152 ــ 150
[56]ــ رك: حسین مکی، تاريخ بيست ساله ايران، ج 1، صص 144 ــ 143
[57]ــ رك: عبدالله مستوفی، شرح زندگانى من...، ج 3، صص 205 ــ 202؛ حسین مکی، تاريخ بيست ساله ايران، علمى، 1374، صص 177 ــ 173
[58]ــ دولتهاى ايران در عصر مشروطيت، زاوش، ص 186
[59]ــ همان، ص 187
[60]ــ همان، ص 188
[61]ــ همان، ص 189
[62]ــ همان، ص 201
[63]ــ براى دستخط مزبور، رك: خاطرات وحيد، ش 26، از 15 آبان تا 15 آذر 1352، ص 18
پيرامون مقاومت ناصرالدينشاه در برابر انگليسيها، رك: ابراهیم تیموری، عصر بيخبرى يا تاريخ امتيازات در ايران، صص 22 ــ 13
[64]ــ سياستگران دورة قاجار، خانملك ساسانى، ج 1، صص 38 ــ 32؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ايران...، ج 4، صص 421 ــ 417. براى نامههاى متبادله بين ايران و انگليس در آن كشاكش، رك: ماجراى دولت انگليس و ميرزا هاشمخان، به كوشش محمود غروى.
[65]ــ رك: محمود محمود، تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19، ج 8، ص 98، پاورقى 1
[66]ــ رك: پنجاه نامة تاريخى ...، صص 87 ــ 86 ؛ اسناد نويافته، صص 185 و 181؛ آدمیت، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج 1، صص 10 ــ 9؛ ملکزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، صص 176 ــ 175؛ خاطرات سياسى مورخالدوله سپهر، صص 208 ــ 207؛ تاريخ معاصر ايران، كتاب ششم، پاييز 73، صص 238 ــ 237؛ رائین، دريانوردى ايرانيان، صص 726 ــ 725 (استمداد از آلمان براى تأسيس نيروى دريايى در خليج فارس). مطالعه كتاب «تاريخ روابط ايران و آلمان» اثر جى. مارتين نيز در اين زمينه بسيار مفيد و مغتنم است.
دربارة ايستادگى ناصرالدين شاه در برابر مطامع روسها و استفاده از تضاد آنها با انگليس براى حفظ مرزهاى ايران و محظوراتى كه مقابله با روسها برايش در برداشت، رك: اسناد سياسى ...، صص 96 ــ 95 (حاشية شاه بر گزارش آصفالدوله) و 120 ــ 119 و 432 ــ 406؛ پنجاه نامه تاريخى، صص 136 ــ 135؛ مرزهاى ناآرام، صص 100 ــ 52؛ ايران ديروز ...، صص 104 به بعد؛ رجال عصر ناصرى، ص 171. و نيز رك: نامهها و دستورالعملهاى متبادله بين ناصرالدينشاه و كارگزارانش، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، كتاب پنجم، زمستان 72، ص 301 به بعد؛ كتاب ششم، پاييز 73، ص 228 به بعد.
[67]ــ اسناد نو يافته، صص 187ــ180؛ نامههاى خصوصى سر اسپرينگ رايس، ص 149 و 169
[68]ــ رك: خاطرات ممتحنالدوله، صص 320 ــ 318 راپرت فرزند ممتحنالدوله؛ تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، صص 130 ــ 129 و 508؛ نامههاى خصوصى سِر اسپرينگ رايس، ص 169 (حضور بانكدار آلمانى در جشن تولد شاه)؛ مبارزه با محمدعليشاه ...، صص 109 و 107 (تلاش شاه براى قرض از آلمانها و تحريك آنها بر ضد روس و انگليس).
[69]ــ رك: صفحات آينده.
[70]ــ خاطرات و خطرات، صص 76 ــ 75
[71]ــ رك: تحقيقات اسماعيل رائين در: فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، ج1، صص523 ــ 563 و ج2، صص143ــ147؛ ميرزا ملكمخان، صص 27 ــ 21؛ انجمنهاى سرّى در انقلاب...، ص 138
[72]. نويسندة كتاب «آيين جهانى»، از كتب تبليغى بهائيت، نوشته است: «منظور دو سلطان مستبد ايران و عثمانى اين بود كه به كلّى نام حسينعلى بهاء، پيشواى بهائيان فراموش و چراغ امر الهى [!] خاموش شود» ص 21. حقير، خود در يكى از تواريخ كهن بهائيت كه یادداشتش را فعلاً در اختيار ندارم، خواندم كه نوشته بود: اگر ناصرالدين شاه نبود ما بر اهل اسلام، جزيه مىبستيم! (اساساً معرّف رضاخان ــ سرنگون كنندة قاجاريه ــ به اردشيرجى و انگليسيها، عينالملك بهايى مشهور و پدر هويدا بود. رك: خاطرات آشتيانىزاده مندرج در: تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 70، صص 108 ــ 107. راجع به درگيرى ناصرالدين شاه و بابيه و فعاليت بابيها عليه قاجار، از جمله رك: مآثرالبهائيه، ج 1، صص 90 ــ 89؛ تاريخ انقلاب ايران، تقىزاده (مندرج در: يغما، سال 14، ش 2 به بعد) ص 11؛ شورش بر امتيازنامة رژى، صص 3 و 7 ــ 6، گفتار فوريه و كاساكوفسكى؛ خاطرات و اسناد...، تنظيم: وحيدنيا، صص 160 ــ 159، خاطرات حسين اميد).
[73]ــ خاطرات سر آرتور هاردينگ، ص 171. نيز رك: نامههاى... اسپرينگ رايس، همان، صص 44 ــ 42 برخورد تحكمآميز وزير مظفرالدين شاه با دوراند در جريان درخواست وام.
[74]ــ ابراهیم صفایی، لرد كرزن در خليجفارس، صص 46 به بعد؛ دکتر علیاکبر ولایتی، تاريخ روابط خارجى ايران در دوران ناصرالدين شاه و مظفرالدينشاه، صص 505 ــ 504
[75]ــ خاطرات سياسى سِر آرتور هاردينگ، صص 208 ــ 207؛ ايرانيان در ميان انگليسيها، ترجمه كريم امامى، صص 348 ــ 328؛ قتل اتابك و...، شيخ الاسلامى، صص 132 ــ 117؛ ابوالقاسم طاهری، تاريخ روابط بازرگانى و سياسى ايران و انگليس ...، ج 2، صص 578 ــ 577 .
[76]ــ رك: محمود محمود، تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19، ج 7، صص 249 ــ 248 و 293 به بعد؛ يادداشتهاى ملكالمورخين، به كوشش عبدالحسين نوايى، ص 243
[77]ــ فرهنگ رجال قاجار، صص 153 ــ 152 و 199؛ هاردینگ...، خاطرات سياسى...، صص 281 ــ 277؛ ثقهالاسلام، مجموعة آثار...، ص 178 و 422 ــ 421؛ خاطرات ... نظامالسلطنه ...، باب دوم و سوم، ص 370 و 384؛ کسروی، تاريخ مشروطه ايران، صص 163 ــ 162
[78]ــ خاطرات سياسى سِر آرتور هاردينگ، همان، صص 291 ــ 290. در اين باره رك: توضيح مبسوط ما در: آينهدار طلعتيار، صص 50 ــ 64
[79]ــ انجمنهاى سرّى در انقلاب مشروطيت، صص 115ــ 113؛ خاطرات حاج سياح، ص 559
[80]ــ رك: علي ابوالحسني، كارنامة شيخ فضلالله نورى؛ پرسشها و پاسخها.
[81]ــ رك: ايران در جنگ بزرگ، صص 188 و 265 و 337؛ تاريخ بيست سالة ايران، ج، صص413 ــ 414؛ تاريخ روابط خارجى ايران، 1، دوره مشروطه، ص 36؛ مقالات ابوالقاسم كحّالزاده در مجلة گوهر، سال 2، ش 11 و 12 و سال 3، ش 1 بهويژه سال 3، ش 1، صص 68 ــ 64
[82]ــ ايرانيان در ميان انگليسيها، صص 394 ــ 393؛ زندگانى سياسى سلطان احمدشاه، صص 69 ــ 66؛ شرح زندگانى من...، ج 3، صص 123 ــ 122؛ خاطرات و خطرات، صص 311 ــ 310؛ نفوذ انگليسيها در ايران، لو سوئور، ص 75؛ ايران در جنگ بزرگ، ص 33؛ تاريخ مفصل مشروطيت ايران...، ج 1، صص 125 ــ 119؛ خاطرات ايرج اسكندرى، ص 506؛ اسرار سقوط احمدشاه، صص 99 ــ 96 و 125ــ 121 و 305 ــ 301؛ بازنگرى در تاريخ، صص 215 ــ 214؛ آينده، سال 7، ش 10 ــ 9، ص 766 به بعد اظهارات عباس رأفت. دكتر مصدق نيز در اظهاراتش بارها از امتناع احمدشاه ياد كرده و آن را عامل عزل او شمرده است. رك: مرد امروز، ش 110(16/3/1326)، ص 5 و 11 پاسخ مصدق به تدين؛ خاطرات و تألمات دكتر مصدق، صص 113 ــ 112 و 228 ــ 227 و 257؛ غلامحسین مصدق، در كنار پدرم مصدق، ص 72؛ رنجهاى سياسى دكتر مصدق...، ص 37
دربارة مبارزات احمدشاه با قرارداد، همچنين رك: تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران، بهار، ج 1، صص 39 ــ 36؛ يادداشتهاى روزانة مهندس مهدى بازرگان...، صص 517 ــ515؛ يادبودهاى سفارت استانبول، خان ملك ساسانى، ص 63؛ روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ج 8، صص 6065 ــ 6064 (اعلام «لغو قرارداد 1919» و نيز «برقرارى روابط حسنه با روسيه شوروى» از سوى احمدشاه، با لحنى سُرورآميز، در نطق افتتاحيه مجلس چهارم)
[83]ــ اسناد محرمانه وزارتخارجه بريتانيا دربارة قرارداد 1919...، ترجمة شيخ الاسلامى، ج 2، صص 343 ــ 342
[84]ــ بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران، ج 1، صص 103 ــ 102؛ مکی، تاريخ بيستسالة ايران، ج 1، كودتاى 1299، صص 382 ــ 381 و 411 ــ 410 و 625 و 629 ــ 628؛ خاطراتى از دوران درخشان رضاشاه كبير، سپهبد امانالله جهانبانى، ص 90 يادداشتهاى شمس ملكآرا.
[85]ــ براى سهام انگليسيها در صعود رضاخان و سقوط احمد شاه، رك: تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 70، صص 109 ــ 103 و 116 و 120 و كتاب نهم، ويژهنامه شهيد مدرس، پاييز 74، ص 258 به بعد، گزارشهاى سرّى لورين به چمبرلن در سال 1925
[86]ــ زندگانى سياسى سلطان احمدشاه، صص 243 ــ 242
[87]ــ تلاش آزادى، ص 495
[88]ــ لحظهاى و سخنى با ... جمالزاده، ص 277
[89]ــ روزنامة اطلاعات، ش 11056، 11/1/1342
[90]ــ مجلة كاوه، دورة جديد، غُرّه جمادىالآخر 1338.ق/22 ژانويه 1920.م، ص 2