بدون گردن زدن عدالت نمی‌شود / خاطرات مخبرالسلطنه، پیشخدمت مخصوص ناصرالدین شاه

شبی شاه میرزا عبدالله را تنها می‌خواهد، کنار بخاری جلوس می‌کند. به میرزا می‌گویند، بنشین ساز بزن ما میل داریم ضرب بگیریم و با لبۀ پیش بخاری ضرب می‌گیرند، تصور می‌کنم موجبات آشفتگی‌یی فراهم بوده است، خواسته‌اند از اهمیت آن بکاهند.
 
معروف است فتحعلی‌شاه هم گاهی شعری سرهم می‌کرده است و از ملک‌الشعراء صبا تصدیق می‌خواسته. اگر تصدیق مطبوع نمی‌افتاده است، ملک‌الشعراء محکوم می‌شده است به اینکه به آخورش ببندند. روزی شاه شعری می‌خواند و از ملک تصدیق می‌خواهد، تعظیم می‌کند و راه می‌افتد. می‌فرمایند کجا؟ عرض می‌کند، دم آخور. وقتی شاه مصراعی می‌سازد و مصراع دیگر را از ملک می‌خواهد «نگار ماهوش ما که دل سراچۀ اوست» ملک می‌گویند «تمام لذت عالم میان پاچۀ اوست».(۱)
 
ناصرالدین شاه مرد سفاکی نبود، قضیۀ طناب انداختن نه نفر سرباز را خدشه‌ای گرفته‌اند و با ملاحظۀ مقتضیات و طرز پیش‌آمد می‌توان مغتفر شمرد. قبل از سفر اول فرنگ، شاه به شاهزاده عبدالعظیم می‌رود، در مراجعت سربازهایی می‌خواهند عرضی بکنند، سوران ملازم مانع می‌شوند، سربازان سنگ به طرف آن‌ها پرتاب می‌کنند، یک دو سنگ به کالسکۀ شاه می‌خورد. اسب‌ها رم می‌کنند، یکی از قیش‌ها پاره می‌شود و سبب معطلی، علاءالدوله نسبت تحریک به میرزا حسین‌خان می‌دهد، بعضی سربازان را می‌گیرند، به شهر می‌آورند. ده نفر بوده‌اند حکم به طناب انداختن آن‌ها می‌شود، با عصبانیت شاه و سوءظن به سپهسالار الحاح او مؤثر نمی‌افتد و نه نفر را طناب می‌اندازند. البته در سر سفر با سعایت علاءالدوله و وحشتی که در شاه پیدا شده بوده است مخفف جرم است، لیکن از قباحت عمل نمی‌کاهد، می‌بایست استنطاق و تحقیقات شده باشد.
 
شاه به کن نقل مکان کرد، آقا ابراهیم آبدار (امین‌السطان) که همه کاره در خلوت است دو سه روز شرفیاب نمی‌شود، در شرفیابی اجازۀ زیارت عتبات می‌خواهد؛ می‌فرمایند در سر سفریم همه کارهای ما با تو است، چه موقع مسافرت عتبات است، عرض می‌کند اعلیحضرت هم خوب است این سفر را موقوف فرمایند با قضیۀ سربازان کجا می‌روید و چه خواهند گفت؛ به گریه می‌افتد و شاه را هم رقت دست می‌دهد، می‌فرمایند بد شده است اما شده است، حال چه باید کرد؟ عرض می‌کند اقلاً کسان آن‌ها را بخواهند استمالت بفرمایید، مقرر می‌شود به هر یک مستمری برسانند و استمالت کنند.
 
در برلن امپراتور گیوم اول گوشه‌ای به آن قضیه می‌زند، به روایت مؤیدالسلطنه در موقع خداحافظی شاه می‌گوید بدون گردن زدن عدالت نمی‌شود. Sans coupe gorge pas de Justice. به قانون نظامی مکرر دستجات قشون را نیزه پیچ کرده‌اند و در حفظ نظم در جامعه گاهگاهی لازم دانسته، در مورد آن سربازان این حکمت موجود بوده یا نبوده موقوف به طرز حکومت است.
 
در نیمۀ اول مائۀ بیستم دیدیم که سران سیاست آلمان را بی‌محابا بدار زدند و مسبوق به استنطاق و تحقیق بود و حکومت برخلاف موازین عدالت و در اعلی درجۀ مفهوم قباحت و بربریت، در نتیجۀ عصبانیت.
 
به توا‌تر شنیده‌ام که به زمان فتحعلی‌شاه ده نفر مقصر را امر شد از سان بگذرانند. یکی از آن میان عجز و لابۀ بسیار می‌کند که او را به حضور نبرند و هر چه در سایرین حکم شد دربارۀ او هم مجری بدارند، یکی حاضر می‌شود به جای او برود. چون ده نفر را به حضور می‌آورند شاه پس از تأملی امر می‌کند دور حوض بگردند، سپس نه نفر را معاف می‌دارد و طفیلی را امر به سیاست می‌کند، قضیه را به عرض می‌رسانند، امر می‌شود دیگر بار دور حوض بگردند، می‌گردند، باز امر به سیاست یک نفر خارج از مقصرین می‌شود. پس از تحقیق معلوم می‌شود قاتل بوده است و شاه می‌فرمایند، هر چه نگاه کردم آن یک نفر را بی‌سر دیدم؛ العهدة علی‌الراوی.
 
 
یاد باد آن روزگاران یاد باد
 
زشت و زیبا، از هر وضعیتی و از هر عادتی، می‌شود به مذمت و تحسین قلمفرسایی کرد. مقایسۀ عادات و رسومات، مطالعۀ دقیق در مقتضیات می‌خواهد، کریتیک و انتقاد حکومتی است شخصی، پای موازنه و مقایسۀ اطراف مسئله که در کار آمد، غالب انتقادات بی‌پا می‌شود.
 
ما از دستخط‌ها و بیانات و اقدامات ناصرالدین شاه به قدری یاد کرده‌ایم که آن مرد بزرگ ملت‌دوست و وطن‌خواه به کیفیات شناخته شود، بلی آنچه شاه آرزو داشت و می‌خواست نشده، دشمنان او اشکالات را به نظر نیاوردند، نه همسایه‌ها سنگ راه بودند، بزرگترین موانع عهدنامۀ ترکمانچای بود که چون تار عنکبوت دست و پای ملت و دولت را بهم پیچیده داشت.
 
ناصرالدین شاه تاریخ و جغرافیا خوب می‌دانست، روز‌ها سر ناهار از روزنامه‌های خارجه محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه ترجمه می‌کرد، گاهی هم حکیم‌باشی تولوزان که سر ناهار حاضر بود از اخبار می‌گفت، سفرنامه‌ها از برای شاه ترجمه می‌کردند و خوانده می‌شد، تلماک را علی‌خان ناظم‌العلوم پسرعمه ترجمه کرد، سفرنامۀ استانلی را رضاقلی‌خان عموزاده؛ شب‌ها در اندرون برای او کتاب می‌خواندند، وقایع دورۀ ناصرالدین شاه را مرحوم رضاقلی‌خان در روضةالصفای ناصری و فهرست‌التواریخ و مرحوم اعتمادالسلطنه در منتظم ناصری و مرآت‌البلدان نوشته‌اند. اعتمادالسلطنه در عنوان مآثر و الآثار ترجمۀ احوال بعضی رجال و شرح بعض مؤسسات و مستحدثات را نگاشته است، فهرستی است برف انبار.
 
دورۀ ناصرالدین شاه بحبوحۀ اختلاط رسوم و عادات مشرق زمین و مغرب زمینی بود، در ترویج محسنات کل اهتمام را کرد، متأسفانه راه استفاده برو بسته بود مگر قلیلی و آنچه نامرغوب بود از آن احتراز داشت و حق داشت.
 
زندگی شاه با همۀ ریخت و پاش به اقتصاد بود، ثروت شخصی نداشت. املاک حاجی میرزا آقاسی را که به محمدشاه هبه کرده بود به ملکیت شخصی تصرف نکرد.
 
نیات او را از دستخط‌ها که گراور کرده‌ایم توان دانست، به نزدیکترین رجال اعتماد نداشت، حشمت همسایه‌ها چشم همه را گرفته بود، همه سرسپرده بودند.
 
با توجهی که ناصرالدین شاه به تعالی ملت و دولت داشت و موانعی که در کار می‌دید می‌شود گفت شاهی بود مستأصل و اواخر مأیوس. رحمةالله علیه.
 
در قضیۀ شیخ عبیدالله، ناصرالدین شاه در تأسف بر قتل میرزا تقی‌خان امیرکبیر مکرر این قطعه را خوانده است،
مرد خردمند هنرپیشه را / عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه آموختن / در دگری تجربه بردن بکار
 
در حفظ آداب و سادگی زندگی به گراور دو مجلس قناعت کردیم. یکی نایب‌السلطنه در حوزه کار شاه و شاهزاده و وضیع و شریف، ارباب و رعیت روی زمین می‌نشستیم. این فضولات به عنوان مبل لازم نبود، به اطاق میهمانخانه، دفتر خواب، ناهارخوری حاجت نداشتیم؛ سه تخته نمد و یک قالی اطاق را قابل سکنی می‌کرد، امروز میز و تخت و صندلی فضای اطاق را گرفته و به تناسب در همۀ مراتب تکلفات افزوده، همه مایۀ دردسر و مخارج بیهوده «کاین منم طاووس علیین شده».
 
پاورقی:
 
۱- در این موقع لطیفه‌ای هم از طبع ‌اتابک یادم آمد. حسین‌آباد (اختیاریه) جزء دروس ملک عبدالحسین‌خان معروف به کفری، قنات مختصری دارد و جنب سلطنت‌آباد است، نوبتی اعتمادالسلطنه اجازه خواسته بود که برای نزدیکی به سلطنت‌آباد بر سر آب حسین‌آباد چادر بزنند که اگر وضویی ساخته می‌شود مباح باشد، اتابک میهمان عبدالحسین‌خان بوده رقعه را می‌بیند می‌گوید در جواب بنویس، «گر آب چاه نصرانی نه پاک است ـ جهود مرده می‌شویم چه باک است» الاسماء تنزل من السماء